مولا جانم؛زمین از فراقتان تبدار است،ظلم بیداد می کند...دلِ ما چون کوره های آجرپزی شده،هِی در خودمان می سوزیم. هِی به خودمان می پیچیم ونمی دانیم چه باید کرد.همه ی درد ما نبودن شماست🥀
خودت برای ظهورت دعا کن...دعاهای فرج ما که لقلقه ی زبانمان شده،💔
جمعه تا جمعه،دعای ندبه ای میخوانیم و دلخوشیم [که اِی چه کار بزرگی کرده ایم،خیلی ها همینکار را هم نمی کنند]
آقا؛چرااا با شما زندگی نمیگذرانیم...چرا زندگی شده اصل و شما شده اید فرع😔
تقصیر خودمان است،اگر هنوز آماده نشده ایم!!آخر با لاف زدن که شیعه ی منتظر نام نمیگیریم...به قول حاج مهدی رسولی:(کی گفته انتظار یعنی نشستن و ناله زدن) و فقط از درد فراق گفتن؟؟
باید شیعه آماده باشد و چشم به شما داشته باشد و میل شما در هر زمینه ای را متوجه شود...ولی حیف و صد حیف...
ما محتاج شماییم،کنیزان و غلامان شماییم....و شما چون پدری مهربان برای امت جدتان هستید...
🌱الهی؛به محبت مادر مهربان سلام الله علیها و مولا امیرالمومنین علی علیه السلام فرج مولایمان را برسان و ما را برای سربازی صبح ظهور آماده امان کن🌸
#قاصدک🌱
🌿
میدونی چیه جانا؟؟؟
عشقِ تو برای منِ خسته و درمانده از همه جا درست شبیه "شکر پنیر" بود!!
می پرسی چرااا؟؟واضح است عزیزِ دلم...
تا حالاشکر پنیر با چای عصرگاهیِ تازه دم، آن هم روی تخت گوشه حیاط،کنار گلهای یاس و محمدی خوش عطر خورده ای،تا بفهمی چه حالی دارد؟معلوم است که نه تو را چه به علایق من؟!
اما من بارها تجربه اش کرده ام...بارها
وقتی که حظ میبردم از طعم فوق العاده ی آن کنار چای،یاد تو می افتادم و شیرینیِ بودنت...
و وقتی که تمام میشد و چای هنوز مانده بود...
به یاد نبودنت می افتادم...
و وقتی ذره ذره، از لابلای دندان شکسته ام آنها را بیرون می کشیدم،به یاد وجودِ متلاشی شده ی خودم در میان خاطراتت می افتادم...
و هنوز که هنوز است،تودر خاطر من هستی،هرچند که فاصله ی میانمان خیلی خیلی زیاد شده باشد...
#قاصدک🌱