.
- یه حرفی تو دلت مونده نمیگی.
نگاهش میکنم، خیلی آروم شده. چهار ماه از شهادت محمد میگذره و یک هفته از شهادت محمد رضا، کی باورش میشد تو اون کمین من و حسن بمونیم محمدرضا بره. هنوز دستمام گرمای خونش رو احساس میکنه. جواب میدم: چی؟!
با تمسخر میگه باشه داداش نگو.
دستش رو از رو فرمون میبره سمت ولوم ضبط که صدای بیسیمش بلند میشه، میگه باید بریم شیخ مسکین یه تله انفجاری رو خنثی کنیم، نمیدونم حسن کی وقت کرده آچار فرانسهی جنگ بشه، تخریب، دیده بانی، توپخانه و هزارتا کار دیگه.خودش میگه بابام گردان تخریب بوده، ژنتیکیه.
دور میزنه تو جاده و زیر لب میگه پس نمیگی؟!
+بابا چیزی نیست بخدا، دلم برا زهرا و لیلا تنگ شده!
میخنده.
میرسیم به موقعیت تله، یه جعبهی خیلی ساده که روش نوشته سامسونگ، سبکه ولی معلومه تله است.
میریم جلو نگاهش میکنه، میگه تله است ولی به چی تله شده؟!
دور و بر و نگاه میکنیم چیز خاصی نیست، جعبه رو بلند میکنه، بهم میگه برو از تو ماشین انبر قفلی بیار.
+انبر قفلی برا چی؟!
-من تخریب بلدم یا تو؟!
راه میوفتم سمت ماشین، چند قدم که دور میشم میگه نمیخواد تموم شد.
+پس انبر چی؟!
-نمیخواستم بابا، به زمین تله شده بود گفتم بری اون سمتی اگه ترکید دوتا تلفات نگیره!!!
جعبه رو گرفته دستش داره میاد سمت ماشین که یهو زیر پاش منفجر میشه، یه تلهی دیگه.
میدوم برم سمتش داد میزنه نیاااااااا بازم هست.
بازم دارم میدوم، دیگه نمیتونه داد بزنه آروم میگه مرگ حسن نیا.
وایمیستم، تو فاصلهی ۱۰ متریش، یه تیم تخریب دیگه تو راهه اما بعیده حسن بمونه.
-هنوز نمیگی چی تو دلت مونده؟!
صداش زخم داره، خون از تو سینهاش جاری شده رو زمین.
+تو دلم مونده بود بگم تو یکی بمون نرو،
داد میزنم
+حسن بمون، سر جدت بمون، تو رو سیدالشهدا بمون.
-میمونم، دارم میمونم، صل الله علیک یا اباعبدالله...
تموم شد.
حالا از اون چهار نفر فقط من موندم و صداهاشون.
#من_یک_مدافع
#قلم #داوود_کریمی
.
🕊کمیته خادمین هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan