eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
150 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🔹امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام⇩ 《أشرَفُ حَسَبٍ حُسْنُ أدبٍ》 ↫◄ بهترین شرافت ادب نیکوست ↲غررالحکم، حدیث ۲۹۴۹
《أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى‌ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ》 اى كسانى كه ايمان آورديد به درگاه خدا توبه كنيد توبه‌اى خالصانه اميد است كه پروردگارتان بدى‌هاى شما را بپوشاند 📖سوره تحریم، آیه ۸
🌟 چراغ گرفتنتان برای شیعه به یک طرف! اذنی که به عبدالعظیم علیه‌السلام دادید برای رسانیدن رازی سَر به مُهر به ری ... به یک طرف! 🌞 هدایتی که در پسِ این راز نهفته است؛ چراغ نیست ... آفتابی است که نور هدایت شما را، تام و تمام، در تمام عالَم به تکامل خواهد رساند. ※ ویژه ولادت علیه السلام @Ostad_Shojae
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🌟 چراغ گرفتنتان برای شیعه به یک طرف! اذنی که به عبدالعظیم علیه‌السلام دادید برای رسانیدن رازی سَر به
صلوات خاصه امام هادی علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُورا يَسْتَضِي‏ءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِين.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستان زیبای زیر را از دست ندهید 🌹 يحيى وزير متوكّل عبّاسى حكايت كند: روزى خليفه گفت: عازم شهر مدينه شو و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بياور. من نيز دستور خليفه را اطاعت كرده و پس از جمع آورى افراد به همراه امكانات لازم ، حركت كرديم. چون مقدار زيادى از راه را پيموديم ، فرمانده کاروان به كاتبِ من که شیعه بود گفت : آيا علىّ بن ابى طالب عليه السلام پيشواى شما، نگفته است : هيچ زمينى خالى از قبر نيست و در هر گوشه اى از زمين ،گورستانى از انسان ها وجود دارد؟آيا در اين بيابان خشك و بى آب و علف ،اصلا كسى زندگى كرده است تا بميرد و دفن شود؟این را گفت و سپس همگی شروع كرديم به خنديدن!هنگامى كه جلوى درب منزل رسيديم ، من تنها وارد شدم و نامه متوكّل را تحويل ايشان دادم حضرت پس از آن كه نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نيست، تا فردا منتظر باشيد.چون فرداى آن روز خدمت ايشان رفتم - ضمن آن كه فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود - ديدم خيّاطى درون اتاق حضرت مشغول خيّاطى لباس هاى ضخيم زمستانى است!!راوی مى گويد: من از حضور ايشان بيرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به اين گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهيّه مى نمايد!! حال، تعجّب از شيعيان است كه از چنين كسى پيروى مى كنند و او را امام خود مى دانند!فرداى آن روز هنگامى كه آماده حركت شديم، من بر تعجّبم افزوده شد كه آن حضرت، پالتو و پوستين در اين گرماى شديد براى چه به همراه مى آورد!؟درمیان راه ناگهان ابرى در آسمان پديدار گشت و بالا آمد، به طورى كه هوا تاريك گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناكى بين زمين و آسمان به گوش مى رسيد، هوا يك مرتبه بسيار سرد شد كه قابل تحمّل براى افراد نبود و در همين لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند. سپس آن حضرت دستور داد تا يك پالتو به من و نيز يك پالتو هم به كاتب دادند و هر دو پوشيديم ؛ و به جهت سرماى شديد آن روز هشتاد نفر از نيروها و همراهان من هلاك شدند و مُردند. هنگامى كه ابرها كنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ، حضرت هادى عليه السلام به من فرمود: اى يحيى ! بگو: افرادى كه هلاك شده اند،در همين مكان دفن شوند؛ و سپس افزود: خداوند متعال اين چنين سرزمين ها را گورستان انسان ها مى گرداند... گفتم : ياابن رسول اللّه ! من به يگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم ؛ من تاكنون ايمان نداشتم ولى اكنون به بركت وجود شما ايمان آوردم و من نيز از شيعيان شما مى باشم 📕 کتاب چهل داستان وچهل حدیث از امام هادی(علیه السلام) نویسنده عبدالله صالحی
دهيدمژده كه‌جان‌جهان‌رسيداز راه كريمِ دست‌ودل‌بازمان رسيد از راه دوباره موسم شاديِ شيعيان آمد پدر بزرگ امام رسيد از راه 🌼🌸💐🌼🌸💐🌼🌸💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏شخصى از راه دور به امام هادی علیه السلام نامه‌ای نوشت: آقا؛ من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم. به هر حال چه کنم؟ حضرت در جواب ايشان نوشتند: لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو؛ ما دور نيستيم... بحارالانوار، جلد۵۳، صفحه۳۰۶ میلاد امام هادی علیه السلام مبارک.
1_1112145278.m4a
16.25M
🏝رفتار شناسی امام هادی(ع) با انحرافات فکری شیعیان🏝
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🏝فرازی از #عطردل‌آرای‌غدیر (۳۲) ⚘بخشی‌از‌خطبه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز غدیر⚘ 💎وَ
🏝فرازی از (۳۳) ⚘بخشی‌از‌خطبه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز غدیر⚘ 💎مَعاشِرَالنّاسِ، هُوَ ناصِرُ دینِ الله وَالُْمجادِلُ عَنْ رَسُولِ الله، وَ هُوَالتَّقِی النَّقِی الْهادِی الْمَهْدِی. نَبِیُّکُمْ خَیْرُ نَبی وَ وَصِیُّکُمْ خَیْرُ وَصِی (وَبَنُوهُ خَیْرُالْأَوْصِیاءِ). 💠 هان مردمان! او (علی) یاور دین خدا و دفاع کننده ی از رسول اوست. او پرهیزکار پاکیزه و رهنمای ارشاد شده [به دست خود خدا] است. پیامبرتان برترین پیامبر، وصی او برترین وصی و فرزندان او برترین اوصیایند.
1_424248865.mp3
4.18M
🌹🍃 (ع) حاجت دلارو خدا با مهر تو داده خنده تو برای ما باب المراده 🎤
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۴۱ از کتاب #دلتنگ‌نباش #شهید_روح‌الله_قربانے یک هفته ای مأموریتشان طول کشید و روح الله
ادامه قسمت۱۴۲ از کتاب روح الله کمی از چایی اش را خورد و گفت: «آره، خیلی روزا و شبای خوبی داشتیم. منم دلم تنگ میشه. حالا انشاالله تقسیم شدیم، باز هم با هم باشیم. من خیلی نگرانم مهران. خدا کنه یه جای خوب بیفتیم.» _ تو میگی بریم یا بمونیم درسمون رو ادامه بدیم؟ من فکرم مشغوله، نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم. روح الله نگاه نافذ اش را به مهران دوخت و گفت:« آره، باید زودتر وارد کار بشیم. معلوم نیست قضیه سوریه تا کی باشه، باید زود خودمون رو برسونیم.» _ یعنی تو میگی بریم شهید شیم؟ ‌ روح الله نفس عمیق کشید و گفت:« الان که سوریه پیش اومده، وقت موندن و درس خوندن نیست. باید بریم و برسونیم خودمون رو.» مهران در تایید حرف های او سرش را تکان داد و به فکر رفت. روح‌الله لیوانش را زمین گذاشت. پرده اشک چشمانش را پوشاند. _ دارم دق می کنم مهران. من نباید الان اینجا باشم. اون حرومیا تا دم حرم حضرت رقیه رسیدن. باید بریم. همه مون باید بریم. مهران ابروهایش را گره کرد و در تایید حرف های او سرش را تکان داد. تصمیمشان را گرفته بودند. هردو برای انتقالیشان اقدام کردند. روح الله خیلی نگران بود. مدام به زینب میگفت:« دعا کن اون جایی که دوست دارم، بیفتم.» زینب هم فهمیده بود که او چه چیزی را دوست دارد و کجا می‌خواهد برود. شهادت رسول خیلی چیزها را برایش روشن کرده بود. از خدا خواست آنچه برایش صلاح است و دوست دارد، نصیبش کند. دانشگاه خودش هم تمام شده بود و باید برای گذراندن دوره کارآموزی می‌رفت بیمارستان بقیةالله. برنامه اش از شنبه تا پنجشنبه از ساعت ۷ تا ۲ بعد از ظهر این بود که برود بیمارستان. تقسیم بندی که انجام شد، روح الله افتاد همون جایی که می خواست. تنها مسئله ناراحت کننده، جدایی‌اش از مهران بود. هر چقدر هم صحبت کردند تا یک جا باشند، فایده ای نداشت. برایشان سخت بود، اما مانع پیش برد کارش نشد. روح الله در کنار تمام دغدغه های کاری اش، دغدغه زندگی و آرامش زینب را هم داشت. هنوز حقوقشان وصل نشده بود. حقوق دانشجویی اش هم آنقدر کم بود که خرج قسط هایشان می شد. [هر روز با
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۴۲ از کتاب #دلتنگ‌نباش #شهید_روح‌الله_قربانے روح الله کمی از چایی اش را خورد و گفت: «آر
ادامه قسمت۱۴۳ از کتاب زینب هیچ وقت به خاطر مسائل مالی به او شکایت نکرد، اما خودش ناراحت بود. برای همین گفت:« نظرت چیه با اون پولی که پس انداز کردیم، یه موتور بخرم؟ اینجوری اگه خواستیم جایی بریم، هم وسیله داریم، هم من میتونم بعد از سر کارم برم باهاش کار کنم.» زینب کمی فکر کرد و گفت:« اینکه وسیله داشته باشیم خوبه، اما چرا می خوای باهاش کار کنی؟ با همین حقوق دانشجویی روزگارمون میگذره خداروشکر.» _میدونم تو توقعت کمه، اما این جوری خودم معذبم. دلم میخواد دست و بالم باز باشه. یه وقت یه چیزی دیدم خوشم اومد، پول داشته باشم برات بخرم. بعدشم بعد از سرکار وقتم آزاده، بیام بشینم خونه چیکار کنم؟! حداقل این جوری یه کاری هم انجام می‌دم. با باباتم صحبت میکنم میگم برای چی می خوام موتور بخرم، بعید میدونم مخالفت کنه. یک هفته ای دنبال خرید‌ موتور بود، اما چیز مناسبی پیدا نمی کرد. یک شب که زینب خانه پدرش بود، تماس گرفت و گفت:« من الان اومدم پیش دایی یه موتور خوب داره، قیمتشم بد نیست، اما من میگم فعلا نخرم، بازم بگردیم. تو چی میگی؟ اگه تو بگی بخر، همین الان میخرمش.» نه روح‌الله، بخر بیارش. یک هفته س مستأصلی. از وقتت زدی، همش اش دنبال موتوری. همین الان بخر بیا.» _ یعنی همین الان بخرمش؟ _ آره بخر، با موتورت بیا اینجا دنبالم. یک ساعت بعد‌ روح الله با یک جعبه شیرینی رفت دنبال زینب. کلید موتور را با خوشحالی نشان داد. خرید موتور خیلی برایشان خوب بود. شب ها هر کجا بودند، باید خود را قبل از بستن مترو می رساندند، اما حالا دلشان قرص بود که وسیله دارند. دو روز بعد از خرید موتور، وقتی روح‌الله به خانه آمد، کمی استراحت کرد و دوباره لباس‌ هایش را پوشید. زینب با تعجب پرسید:« کجا میری؟» _ می رم با موتور یه دوری تو خیابونا بزنم، زود برمی گردم. زینب خیلی دلش با این نبود که روح‌الله برود با موتور کار کند. تازه از سر کار آمده بود. _ باور کن من راضی نیستم به خاطر من بخوای بری اضافه تر کار کنی. همین حقوقی که از سپاه میگیری، کافیه. حالا تا وقتی قسطامون رو بدیم، کمتر خرج میکنیم‌. _ من در قبال تو مسئولیت دارم. دلم نمیخواد کم تر از اونی که تو خونه بابات داشتی، تو خونه من داشته باشی. کار که عیب نیست. این جوری خودم بیشتر از تو اذیت میشم. میرم، یکی دو ساعت دیگه برمیگردم. زینب هنوز راضی نشده بود، اما نمی‌توانست جلوی او را بگیرد. با ناراحتی گفت:« هوا خیلی سرده. حالا نمیشه یه روز دیگه بری؟» _ نه، من عادت دارم. وقتی دید حریفش نمی‌شود، به اتاق رفت و چند تا لباس گرم آورد. [هر روز با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝 🏝 موضوع⬅️ طبیبان 👈قسمت پنجم👉 ⚘سلسله برنامه های نصرت،در چند جلسه ،به بررسی تنوع و گوناگونی نصرت امیرمومنان علیه السلام می پردازد. آن‌که دانشجوست،یا بانوی خانه دار،یا حاکم جامعه یا پدر و یا دانش آموز،چه بکند نصرت مولا علی کرده است،در این کلیپ‌های کوتاه بحث می شود.⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم.دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت وقتی کار تحویل تمام شد .جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما! 🌷نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره! گفتم :اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست!شما ورزشکاری و...خیلی ها می شناسنت. 🌷ابراهیم خندید و گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم! "شهید ابراهیم هادی"
💢 کیمیا علیزاده، المپیک 2016: تحت فشار و سرکوب رژیم آخوندی و با مدال برنز 💢 کیمیا علیزاده، المپیک 2022: بدون حجاب و با خیالی آسوده و راحت حذف شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 اعمال تان محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله، عرضه می شوند، ایشان را اذیت نکنید... 🔶 مرحوم آیت الله حق شناس رضوان الله تعالی علیه
‏«هر فضیلتی که به زبان می‌آید، او زینت بخش آن فضیلت است.» این جمله رو در توصیف کسی گفتند که خیلی‌هامون حواس‌مون نیست که سالروز میلادش بود . وجودشون بر ما کم‌توجه‌ها مبارک.‎
1_1112470770.mp3
8.42M
🌓 تا واقعه‌ی غدیر، به بلوغ نهایی‌اَش نرسد؛ بشــر در تاریکی‌ درونی‌اَش محبوس خواهد ماند! 🌖 سیرِ بلوغ غدیر، و رسیدنش به میوه‌ی نهایی، چگونه است؟ و چگونه بشر به آرامش و روشنیِ این نقطه می‌رسد؟ 💫 ویژه @Ostad_Shojae
💝علامه حسن زاده آملی : 💝 ✨انبياء براى آدم‏ سازى و تشكيل مدينه فاضله مبعوث شده ‏اند؛ درشكه و دوچرخه و ديگر صنايع مادّى را ديگران مى‏ توانند بسازند، و لكن صنعت آدم ‏سازى كار هر كس نيست؛ نفوس قدسى مؤيّد به روح القدس و كسانى كه در مسير آنهايند و از آنها تعليم گرفته ‏اند، آدم سازند. جلد6 ┄┅═══❉☀❉═══┅┄
🏝 (ع) در زیارت (عج) به نکاتی اشاره می‌فرمایند که علاوه بر زیارت به برخی از اهداف حکومت ایشان اشاره می‌فرمایند: بار خدایا! ❇️ وعده‌ای را که به اهل بیت (ع) داده‌ای تحقق ببخش و زمین خود را با شمشیر قائم آنان پاک گردان ❇️ و به وسیله او، حدود تعطیل شده و احکام فرو نهاده و تغییر یافته ات را برپا دار ❇️ و به برکت وجود او، دل‌های مرده را زنده ساز ❇️ و خواسته‌های پراکنده را یک پارچه گردان ❇️ و زنگار ستم را از راه خود پاک کن ❇️ تا اینکه حقّ، با دست او، در زیباترین چهره اش آشکار شود ❇️ و در پرتو نور دولت او، باطل و باطل گرایان نابود شوند ❇️ و چیزی از حق و حقیقت به واسطه ترس از هیچ انسانی، پوشیده نماند. 📚 مصباح الزائر، ص۴۸۰
برای من و تو... ... ممکنه کار جذابی نباشه! برای من و تویی که... توی و ... توی خونه و مغازه‌مون... همیشه پرچم زدیم و... یه جورایی... باهاش بزرگ شدیم! اما نمی‌دونی که... وقتی همین پرچمُ... سَر دَرِ خونه و مغازه و دفترمون که نصب می‌کنیم... چقدر ارزش داره و... باعث می‌شه... هر آدمی که از اون‌جا رد می‌شه... اسم مبارک مولا رو ببینه! یاعلی رفیق! دست به کار شو... تا دیر نشده! ... ...