eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.4هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
156 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️ستون خیمه ایمان تو هستی یگانه منجی دوران تو هستی فراقت آیه‌ها را هم خزان کرد بهارِ اصلی قرآن تو هستی! 🌱 در ماه مبارک رمضان که بهار قرآن است، ظهور احیاگر قرآن را از خدا تمنا کنیم.
1_1542927819.mp3
9.14M
۱۴۰۱ حرفِ چهارم؛ مهمانی،مهمانی،مهمانی... کدوم مهمانی؟ گرسنگی و تشنگی هم شد مهمانی؟ بیدارخوابی کشیدن و بیحالی و بی حوصلگی هم شد مهمانی؟ انقدر شنیدیم ماه رمضان، ماه مهمانی خداست دقیقا یعنی چی؟ @Ostad_Shojae
🌙 🏝دوباره لحظه‌های قشنگ همان لحظه‌های شیرین و لحظه‌های دلنشین پخش اذان وقت گفتن الله اکبر و اجازه دادن فرا رسید و من به خیال این‌که شاخ غول شکسته‌ام، پیروزمندانه خرما را در دهان می‌گذارم و زیر لب می‌گویم: خدایا! قبول کن از ما ... همان‌وقت یک قطره اشک، شرمسارانه از گوشه‌ی چشمم می‌بارد به یاد آن آقای غریب روزه دار که الان کجاست؟ آیا خرما و غذایی برای افطار دارد یا آن را تحفه‌ای برای کودکان کرده، آخر پدر است و این روزها غم خیلی‌ها را دارد کودکان کار کودکان سیل کودکان یمن.... بیاییم این ماه ظهورش را از خدا بگیریم تا پایان غم‌هایش را شاهد باشیم... خدایا ما شکایت داریم، از نبودِ پیغمبرمان، از غیبت اماممان، از کم بودنِمان، از زیادی دشمنانِمان...🏝 ‌
مراسم مناجات خوانی 💐💐💐 سه شنبه های ماه مبارک رمضان ساعت ۴/۳۰ الی۶/۳۰ عصر ✴️هیئت خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرمایند: دو رکعت نمازی که ازدواج کرده می خواند ، برتر از هفتاد رکعت نمازی است که فرد عزب می خواند . (بحار الانوار . ج103 0ص219) ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای روز سوم رمضان - آیت الله مجتهدی.mp3
4.26M
﷽ 🌷شرح دعاهای هر روز ماه رمضان 🌷مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی روز 3️⃣ 🌴اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فِیهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِیهَ وَ بَاعِدْنِی فِیهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِیهِ وَ اجْعَلْ لِی نَصِیبا مِنْ کُلِّ خَیْرٍ تُنْزِلُ فِیهِ بِجُودِکَ یَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِینَ 🍃خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری عنایت فرما و از بی‌خردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل می‌کنی، برایم بهره‌ای قرار ده و به‌حق جودت، ای جودمندترین جودمندان. آدم اگه بیدار شه خیلی کیف داره بگید؛خدایا مارو از غفلت بیدار کن همش توی پول ولو شده...!!! الان ظهره چقدر مردم نماز نمیخونن!؟ دنباله پولن....اینا تو غفلتن 🌳هر کی بخواد حافظه اش زیاد شه گناه نباید بکنه(نگاه به نامحرم و ...) علم یه فضیلته به معصیت کار این رو نمیدن 🌱جوونی اومد بهم گفت؛من هر کی هرچی بهم میگه گوش نمیدم ولی شما هر چی بگی من گوش میدم، داشت وضو میگرفت بهش گفتم؛ جوون، 1️⃣نمازت رو اول وقت بخون 2️⃣به پدر و مادرت تا اونجا که میتونی نیکی کن بعدش هر چقدر میخای خلاف کن!!! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Tahdir joze3.mp3
4.18M
💠 (تندخوانی) جزء قرآن کریم 🎙 با صدای استاد معتز آقایی ⏰زمان :۳۴دقیقه 💌به دوستان خود هدیه کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_دویست_وشانزدهم نفس عمیقی کشید و چهره اش از گرفتن هوای سرد تازه شد: زنده ست نمیدو
❤️ کتایون لبخند کمرنگی زد و راحت گفت: نه بابا اون همون لحظه تموم شد رفت بعد نفس عمیقی کشید: درد من دیگه این چیزا نیست سعی کردم بحث رو عوض کنم: بچه ها اینجا رو دیدید دیگه خبری نیست. بریم عتبه من خرید دارم... بعد رو به رضا یک قدم نزدیک شدم و گفتم: داداش بریم عتبه؟ سری تکون داد و راه افتادیم از همون قسمت کوچه وارد شدیم و مقابل حرم امام حسین کنار عتبه توی صف کوتاهی قرار گرفتیم ژانت پرسید: اینجا چه چیزایی دارن؟ رضوان توضیح داد: اینجا فروشگاه خود حرمه لوازمی مثل سنگ مزار و خاک تربت و قرآن و کتب دعا و تسبیح و عطر و اینجور چیزا رو داره رو کردم به رضوان: میگم واسه مامان چی بگیرم به چشمش بیاد به نظرت؟ _یه تسبیح تربت بگیر _کم نیست؟ یه عطرم بگیرم کنارش چطوره؟ لبخند دندان نمایی زد: چاپلوسی بیجا مانع کسب است حتی شما دوست عزیز یه چیز بگیر زیاد خودتو لوس کنی بیشتر باید ناز بکشی! مشغول خرید بودیم که صدای اذان شهر رو پر کرد رو به رضا گفتم: بریم نماز؟! _اگر دیگه خریدی ندارید بریم ... نماز که تمام شد رضا تماس گرفت و رضوان جواب داد: جانم بریم؟ نزدیکش نشسته بودم و صداش رو میشنیدم: نه... خواستم بگم باید صبح زود باید راه بیفتیم بجای سحر همین الان زیارت آخر رو بکنید و برگردیم هتل استراحت کنیم تا دم رفتن بهتره رضوان سری تکون داد: باشه پس کی برمیگردیم؟ _دو ساعت دیگه خوبه؟ _خوبه! پس فعلا تماسش رو که قطع کرد گفتم: بریم اون گوشه بشینیم به پهلو که هر دو تا حرم رو ببینیم همگی بلند شدیم و به جایی که نشان دادم عزیمت کردیم همین که نشستیم با خودم مشغول زمزمه ای زیر لب شدم ژانت پرسید: چی میگی با خودت؟ _حاجاتم رو طلب میکنم از باب الحوائج _باب الحوائج؟! یعنی چی؟! فکری کردم درباره معنای باب الحوائج _یعنی ببین باب الحوائج یعنی دری که همه ی حاجات متوجهشه یعنی اگر چیزی بخواد خدا ردش نمیکنه پس ما از اون میخوایم که خواسته هامون رو برای خدا و ولی خدا ببره حالا چرا به این مقام رسیده؟ وقتی کسی توانمندی هاش رو بخاطر خدا کنار میگذاره, خدا براش اینجوری تلافی میکنه وقتی کسی همه چیزش رو برای خدا میده خب خدا که همه چیزش رو نمیشه بده، برای تلافی کارش هر چه بده رواست فلسفه ش اینه نگاهم به حرم گره خورد: عباس یکبار آب خواست و نشد، خیلی هم سخت بود براش بعد از اون هر چی که بخواد میشه یکبار دستش رو داد و ناتوان شد، بعد از اون دیگه هیچ وقت دستش بسته نمیشه بغضم غلیان کرد: یکبار شرمنده شد و بعد از اون دیگه هیچ وقت شرمنده هیچ کس نمیشه ژانت متعجب گفت: شرمنده کی؟ _شرمنده ی بچه های تشنه حسین! _بچه های حسین؟ _بله شرمنده ی علی اصغر بچه ی شش ماهه حسین که از تشنگی داشت تلف میشد و بعد از شهادت عباس امام حسین برای گرفتن آب بردش به میدان و از سپاه خواست فقط اون کودک رو سیراب کنن ولی با تیر به گلوش زدن و روی دست امام شهید شد* شرمنده ی رقیه دختر سه چهار ساله حسین که بعد از شهادت پدرش با بقیه زنها و بچه ها اسیر شد و توی شام با دیدن سر پدرش سکته کرد و به شهادت رسید* شرمنده همه بچه ها که بعد از عموشون که حرزشون بود بی کس شدن و آسیب دیدن آهی کشید: چقدر دردناکه قبر این بچه ها کجاست من هم آهی کشیدم: قبر رقیه که توی دمشقه ولی... علی اصغر همینجاست روی سینه ی پدرش دفن شده صورتش جمع شد: خدای من احساس میکنم قلبم سنگین شده سرچرخاندم و نگاهم رو بهش دادم: من که هنوز چیزی نگفتم! کتایون برای بار چندم این سوال رو پرسید: _این چه فلسفه ای داره که شما با این جزئیات روضه میخونید خیلی ناراحت کننده ست _امام حسین و خانواده ش به قربانگاه رفتن تا ماها با شنیدن مصائبشون تحت تاثیر قرار بگیریم و به اهدافشون پی ببریم اونوقت ما از گفتن و شنیدنش هم ابا کنیم؟! روضه خونی و پاسداشت شعائر نظر شخصی ما نیست خدا خودش روضه خونه یک تای ابروش بلند شد: منظورت چیه؟ _تو ماجرای هاجر و اسماعیل گفتم خدا بخاطر مادری که پسرش فقط چند دقیقه تشنگی کشیده و مادرش چند بار یه مسیر رو دنبال آب طی کرده سالی یکی دو میلیون آدم رو با مناسکی که گذاشته همراه اون مادر میبره و میاره که قدر و ارزش و عظمت این حادثه رو بفهمونه حالا با این خط کش تو بگو برای رباب و کودک شیرخوارش چه باید کرد؟ تازه اونجا بچه سیراب شد با معجزه چشمه اما اینجا بچه کشته شد ابراهیم پسرش رو به قربانگاه برد تا ذبح کنه اما ذبح نشد اما اینجا... نتونستم ادامه بدم و بجاش دوباره نگاهم رو به حرم دادم سکوت کمی طولانی شد و زحمت شکستنش به گردن رضوان افتاد: یقینا تمام این نقل ها در قرآن حکمتی داره میخواد قدر و اندازه این مصائب رو به ما نشون بده عاشورا یه اتفاق که در سال 61 هجری حادث شد نبود از ابتدای خلقت این ودیعه ی هدایت بشر در ذریه نبوت وجود داشت یه کتابی هست از یه انسان صالح در بنی اسرائیل که تقریبا 150 سال قبل
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_دویست_وهفدهم کتایون لبخند کمرنگی زد و راحت گفت: نه بابا اون همون لحظه تموم شد ر
❤️ از تولد پیامبر نوشته شده به نام "نبوئیت هایلد"* این کتاب بخش های مختلفی داره اما توی یه بخشش پیشگویی واقعه کربلا هست توی اونجا میگه: _"خداوند در کنار فرات ذبحی دارد سری از پشت سر بریده خواهد شد و استخوان های سینه زیر سم اسبان شکسته خواهد شد ناموس بهترین خلق خدا را ببینی که از خیمه های رنگارنگ بیرون میکشند و مقابل دیدگان حرامزادگان قرار میدهند" هر دو متعجب به رضوان خیره شده بودند و پلک نمیزدند رضوان مطمئن گفت: این کتاب همین الانم موجوده! *** چشم باز کردم و نگاهی به ساعت مچی کنار بالشم انداختم چهار و ده دقیقه بار چهارمی بود که از خواب میپریدم خسته از هرچه استراحت و انتظار هم دلتنگ خانه و خانواده بودم و هم مضطرب از رویارویی دوباره و هم ترس از شنیدن خبری که مدتها بود منتظرش بودم و ناگذیر بود و هم ناراحت ترک این حرم و جدایی دوباره هنوز نرفته دلتنگش شده بودم مطمئن نبودم به همین زودی بتونم زیارتش کنم پهلو به پهلو که شدم با کتایون چشم تو چشم شدیم ابروهام بلند شد و لب زدم: بیداری؟! فوری سر تکون داد: خوابم نمیبره توی رختخوابش نشست: نمیشه با هم بریم بیرون؟؟ من هم نشستم: بگیر بخواب دو سه ساعت دیگه باید راه بیفتیم سرتکون داد: نمیتونم دیگه تحمل کنم این اتاق رو میخوام بریم بیرون دو تایی! نمیشه؟ _بیرون یعنی کجا؟ کلافه گفت: دستم ننداز ضحی! حرم دیگه گفتم: آخه الان؟! ما که رفته بودیم سر شب _یعنی نمیای؟! لحنش بیش از حد درمانده بود و رد کردنش ناممکن خودم هم بدم نمی اومد نماز صبح آخر رو توی حرم بخونم فکری کردم و گفتم: باشه بذار وضو بگیرم بلند شدم و وارد سرویس شدم تا وضو بگیرم وقتی برگشتم دیدم کتایون توی درگاه در مشغول تماشای وضوگرفتنمه متعجب گفتم: چیه؟ _هیچی بیا بیرون بیرون اومدم و تا کتایون از سرویس برگرده روی کاغذ یادداشتی برای رضوان نوشتم و روی در چسبوندم مسیر کوتاه هتل تا شارع العباس رو که نسبتا خلوت بود باقدمهای تند طی کردیم و وارد بین الحرمین شدیم گفتم: خب، کجا بریم؟ اشاره ای به جای دیشبمون زیر نخل کرد‌: همونجا... از میان جمعیت پراکنده ی نشسته روی سنگ های سفید بین الحرمین گذر کردیم و به جایی که کتایون اشاره کرده بود رسیدیم همین که نشستیم پرسیدم: خب بگو ببینم دردت چیه که شبگرد شدی؟ نگاهش رو ازم گرفت و به حرم داد: هیچی فقط حوصله م توی خونه سر رفته بود میدونستم فقط همین نیست ولی ترجیح دادم فعلا سکوت کنم تا خودش به حرف بیاد رو کردم به حرم و چشمهام رو بستم تا آخرین مناجات هام رو عرضه کنم و از دلتنگی جدایی، هنوز نرفته اشکهام راه باز کرد چند جمله ای که گفتم دعای همیشگیم از ذهنم عبور کرد و آهسته زیر لب گفتم: خدایا؛ بحق این حسینت که انقدر دوستش داری، و به حق همه ی شهدای کربلا: رویای صادقه ی ما رو تعبیر کن تو خودت این رویا رو به ما دادی پس تعبیرش رو دریغ نکن توی حال خودم بودم که دستی روی شونه م نشست: تموم نشد؟ از پشت پرده ی اشک نگاهش کردم: چی شده مگه؟ _کارت دارم میخوام حرف بزنیم نفس عمیقی کشیدم: چیزی نبود که! کلافه سر تکان داد: اذیت نکن _خیلی خب بذار یه سلام بدم الان حرف میزنیم روی پا بلند شدم و سلامم رو به طرفین با حالی که خودم هم چندان نمیشناختم تقدیم کردم و نشستم _خب حالا بگو ببینم چیه؟ چرا انگار دلت تو دیگ میجوشه؟! نفس عمیقی کشید: انگار نیست میجوشه... _خب چرا؟ _از اینجا بپرس بهمم ریخته _چرا با خودت لج میکنی؟! دوباره نفس عمیقی کشید: سخته خیلی سخته اینکه به چیزی که یک عمر بودی پشت کنی، اینکه خودت رو خراب کنی و از نو بسازی خیلی سخته... نگاهم رو به حرم دادم: میدونم به من داری میگی؟ من خودم تجربه ش کردم میدونم چقدر سخته خودت رو انکار کنی! ولی وقتی اینکارو کردی، تازه میفهمی زندگی یعنی چی، رشد میکنی، راه نفست باز میشه چیزای جدید میبینی اگر یقین پیدا کردی، از هیچی نترس تهش چیزای خوبی برات هست انقدر به تکبرت تکیه نکن نگو حرفم از سکه میفته، ضایع میشم حیفه بخاطر این غرور بچگانه حقیقت و محبت رو از دست بدی و جابمونی! چشمهاش رو بست و چندبار عمیق نفس کشید و دوباره و دوباره... بعد ناگهان بازشون کرد: من میخوام... میخوام... و دوباره یک نفس عمیق دیگه: میخوام ایمان بیارم میخوام مسلمان بشم چکار باید بکنم؟! چشم بهش دوختم و با لبخند غرق تماشاش شدم انگار فقط همین یک قدم رو کم داشت و این وقت صبح من رو آورده بود اینجا تا هلش بدم چرخید به طرفم با لبخند پر از حرارتی گفت: چیه چرا جواب نمیدی! آدم ندیدی؟! بی توجه به سوالش غرق افکار خودم گفتم: من تابحال سه بار این صحنه رو دیدم _کدوم صحنه؟! صحنه ای که یک انسان قهر کرده به آغوش خدا برمیگرده یه بار خودم یه بار ژانت حالا هم تو ولی اون دو تای قبلی به اندازه این یکی خاص نبوده؛ تو بین الحرمین، دم سحر... دوباره عمیق نفس کشید اما اینبار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 🏝لحظه‌ای بسیار ناب، خاطره‌انگیز و فراموش‌ناشدنی، همراه با مهمانان ویژه الهی در ماه مبارک رمضان دهه ۱۳۶۰ که هرگز تکرار نخواهد شد.🏝 ‼️پُرسیدیم : یاد شهیدان را چه شد؟ گفتند : یک کوچه به‌نامشان نکردیم مگر‼️ ⚘اَللّهُمَ عَجِل لِوَلیَکَ الفَرَج بَه حَقَ زِینَب مُضطَر(س) اللّهُمَ الرُزُقنا شهادَتِ فی سَبیلِ المَهدی (ع)⚘
1_1543798445.mp3
12.3M
۱۴۰۱ حرفِ پنجم؛ ❣بزرگترین شرطِ عاشقی؛ خلوت کردن با معشوق است. قال گذاشتنِ تمــــامِ عالم، برای رسیدن به معشوق و عشق‌بازی با او. ☆ این شرطِ بزرگ را اول عاشقِ عالم؛ یعنی " خـــداوند "، در ماه مبارک رمضان برای معشوقش؛ یعنی " انسان" فراهم کرده. ➖عرضه‌ی این عشق‌بازی رو داریم؟! ➖ قواعدش رو هم می‌دونیم؟ @Ostad_Shojae
•|🌙🏮|• وَ اجْعَلْ لِي نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ و از هر خيری كه در اين ماه نازل مى كنی، برايم بهره اى قرار ده.. ⸤ 🌿⸣ ⸤✨⸣ • • • • • • • • • • • • •
1_959268733.mp3
2.37M
🌙 ♨️شیرین کاری برای خدا 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
▪️▪️ قِصّه پرغُصّه 🔸 مدتی توفیق خدمتگزاری طلابی را داشتم که در محروم ترین نقاط کشور و با سخت ترین شرایط برای زندگی،آن هم همراه باخانواده،مشغول امر مقدس تبلیغ بودند! 🔹 هنگام ورود به منزلشان از خجالت آب میشدم که آنها چگونه زندگی میکنند و برخی چه میگویند!! 🔹 تازه باید پاسخگوی جرم های انجام نداده در موضوعِ دردهای اقتصادی مردم هم باشند 😓 🔸 اما سختی هایی که این طلاب میکشیدند در مقابل رضایت حضرت ولی امر علیه السلام ،از عسل هم برایشان شیرین تر بود و همیشه از زبانشان افتخارکردن به سربازی حضرت شنیده میشد. 😓 منزل طلبه ای رفتم که دوشِ حمامشان در آشپزخانه بود و طلبه دیگری که ماهی یک بار همسرش را ۱۳۰ کیلومتر با موتور میبرد تا استحمام کند! یا لیست دهها طلبه ای که در زمستان و سردی طاقت فرسا، منزلشان بخاری نداشت😓 و مواردی که اصلا قابل گفتن نیستند! 🔸 تعدادشان هم کم نبود(هم اکنون بیش ۱۰ هزار طلبه در محرومترین روستاها و مناطق کشور،در بین مردم زندگی می کنند) ⭕️ امروز شهادت یکی از آن طلاب(که اتفاقا از نزدیک می شناختمش ) در حرم مطهر امام رضا علیه السلام، آن هم با زبان روزه، دلم را غصه دار کردو به حالش غبطه خورم و این جمله گفتم: برادر اصلانی،ای کسی که سالها خالصانه و مجاهدانه به مردم خدمت میکردی،شهادت،حق تو بود! ♻️اللهم الرزقنا.. محمدمسلم وافی نماینده مجمع طلاب حوزه علمیه قم https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
هدایت شده از فتاوای رهبر انقلاب
🔸 روزه دختران بالغ ‌ ✅ دخترانی که تازه به سن بلوغ(۱) می‌رسند واجب است روزه بگیرند و ترک آن به صرف دشواری، ضعف جسمانی و مانند آن جایز نیست، مگر آنکه روزه برای آنها ضرر داشته یا تحمل آن با مشقت زیادی همراه باشد. ۱) که بنا به نظر مشهور همان تکمیل نه سال قمری (برابر با ۸ سال و ۸ ماه و ۲۳ روز شمسی) است. 🔺 رساله نماز و روزه، مسأله ۷۹۰ 🆔 @khamenei_ahkam
سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین مطهری 💐💐💐 اولین سه شنبه ماه مبارک رمضان ✴️هیئت خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
حجت الاسلام المسلمین مطهری سه شنبه اول ماه رمضان ۱.m4a
32.72M
سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین مطهری 💐💐💐 اولین سه شنبه ماه مبارک رمضان ✴️هیئت خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا