❤️ آرمان جان!
💠وقتی پای کار بودنت را اینگونه نشان دادی، امام زمان (عج) نشانت کرد...
زمانی تو برای سلام به فرمانده عازم گردهمایی عشاق شدی، حالا سلام فرمانده تو را الگوی خود میداند...
🔷 عکس حضور شهید آرمان علیوردی در همایش سلام فرمانده۱، ورزشگاه آزادی
#سلام_فرمانده۲
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
42.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸مراسم جشن بسیار شاد میلاد حضرت علی اکبر علیهالسلام👏🏽🌸👏🏽🌸👏🏽
رهبر انقلاب:
جوانهاى انقلابى كه خوب مى فهمند و خوب تحليل كرده و مسائل را تشخيص مى دهند و سينه چاك انقلابند، خيلى اوقات عقل و فهمشان از بعضى از بزرگترها خيلى بيشتر است. ٩٤/١/٣٠
ولادت حضرت علی اکبر ع و روز جوان گرامی باد.
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🌸مراسم جشن بسیار شاد میلاد حضرت علی اکبر علیهالسلام👏🏽🌸👏🏽🌸👏🏽
خبر رسیده که آقایمان پدر شده است
پسر رسیده؛ پدر صاحبِ سپر شده است
جوانِ خوش قد و بالای خانۂ لیلا
برای سید و سالارمان ثمر شده است
خصایصش شده تلفیقی از نبی(ص) و علی(ع)
چهارقل به لبِ هر که با خبر شده است
#میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)✨🌺
#روز_جوان_مبارکباد✨🌼
هم اون خانم هم این آقا، برانداز بودن و همه رو بازی دادن به راحتی؛ فقط با یه تغییر ظاهر
#برعنداز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 ۴ روز مانده تا نیمه شعبان 🎉🎊
🔻امیرالمؤمنین علی علیه السّلام:
همانا قبل از قیام قائم (عج) سالهای نیرنگ است که در آن سالها شخص راستگو و درست کار را تکذیب می کنند و شخص دروغ گو را تصدیق می نمایند.
#روز_امید
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
#ماه_شعبان
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📙رمان امنیتی #شهریور 🌾 ✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا قسمت 36 ترسیدم گرمای
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
📙رمان امنیتی #شهریور 🌾
✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 37
***
نمیدانم چرا در گلستان شهدای اصفهان قرار گذاشته. تا چشم کار میکند قبر است؛ همه جوان. بیش از نیمقرن از جنگ ایران و عراق میگذرد؛ اما ایرانیها نمیخواهند کشتههای آن جنگ را فراموش کنند. قبرها همه نو هستند و تمیز؛ انگار صاحبانشان تازه مُردهاند.
وسط هفته، آن هم هشت صبح، اینجا خلوتِ خلوت است. پاهایم میلرزند؛ قلبم هم. نه از سرمای آبان که از شوق و هیجان. به همین راحتی، دارم میرسم به کسی که مدتهاست منتظرش هستم.
چقدر در خیالاتم دستنیافتنی بود و حالا، تا چند دقیقه دیگر میرسد اینجا؛ یا شاید رسیده و حالا روی یک نیمکت نشسته و انتظارم را میکشد. حتما از وقتی که دیدمش پیرتر شده. شاید موهایش جوگندمی شده باشد، ریشهایش را زده باشد، یا عینکی، چاق یا کچل شده باشد...
و البته، حواسم هست که ممکن است تمام اینها، دامِ نیروهای امنیتی ایران باشد؛ اما نیامدنم هم شکبرانگیزتر بود. متاسفانه اسلحه همراهم نیست. حق ندارم جز برای ماموریت اصلی، مسلح قدم به خیابانهای ایران بگذارم. حالا باید یک فکری هم داشته باشم برای فرار کردن از دست نیروهای امنیتی ایران...
به امید رسیدنش، در ورودی گلستان شهدا کشیک میکشم و برای این که گرم شوم، قدم میزنم. باران ملایمِ صبحگاهیِ پاییز، شروع میکند به باریدن. امروز قرار است یک روز رمانتیک باشد، یا یک روز اکشن و خونین؟ نمیدانم.
-اومدی؟
از جا میپرم و برمیگردم. مسعود با اورکت مشکی، دست در جیب پشت سرم ایستاده. با دیدنش، بیاختیار لبخند پهنی روی لبم مینشیند: سلام. منتظرتون بودم.
-دنبالم بیا.
پشت سر مسعود که با قدمهای بلند از مقابل قبرها میگذرد، میدوم: خودش نیومده؟ حیدر رو میگم... راستی اسم واقعیش چیه؟ حیدر نیست، درسته؟
مسعود پرحرفیام را با دو کلمه خاموش میکند: الان میبینیش.
خشکیِ صدای مسعود، تا مغز ستون فقراتم را میلرزاند. چرا من در این صبح خلوت، وسط یک قبرستان، راه افتادهام دنبال مسعود؟
دارم حماقت میکنم؛ حماقتی بزرگتر از اعتماد به دانیال در آن شب تابستانی. تنهایی از پس مسعود برنمیآیم. کاش حرف دانیال را گوش نمیکردم و مسلح میآمدم...
-هنوز منو نشناختی؟
#ادامه_دارد ...
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
اونجا که حاج مهدی میخونه:
ای جوون حسین، منم جوونم
ای جوون حسین، غمت به جونم
ای جوون حسین، دعا کن امشب
من خودم رو به آقام برسونم... :)
#روز_جوان