eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.6هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
7.5هزار ویدیو
213 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 حضرت آسمان شنیده‌ام که پراکندگی فکر و خیال، یعنی عقب ماندن از مسیر آسمان. گفته‌اند هر اندازه که دغدغه‌ها و خیال‌ها صرف زمین می‌شود دل از راه آسمان باز می‌ماند. باید فقط به آسمان فکر کرد و گرنه باید پرواز را فراموش کرد. آنهایی که جز آسمان به چیز دیگری فکر می‌کنند پرواز هم که می‌کنند، به فکر زمین‌اند دل این جماعت، هیچ گاه بند آسمان نمی‌شود. آنهایی که در زمین مانده‌اند اگر فقط به آسمان فکر کنند حتّی اگر توفیق پرواز هم نیابند خدا زمینشان را برایشان آسمان می‌کند. من از دوستم یاد گرفته‌ام که جز تو به کسی فکر نکنم. تو همان آسمانی هستی که اگر از یادمان بروی اسیر شدن در چنگ زمین، حکم حتمی ماست. ما را پراکندگی خیال‌ها و دغدغه‌ها بیچاره کرده. چه قدر غم و غصّه داریم غیر از تو. از دوستم یاد گرفتم که تو تنها فکر قابل ستایشی امّا اسارت من کهنه‌تر از این حرف‌هاست که با یاد گرفتن به آزادی برسم. کسی باید دلش برایم بسوزد و رشته‌های اسارتم را پاره کند. کسی جز تو توانش را دارد؟ ندارد. تا این رشته‌ها هست، رسیدن به تو ممکن است؟ نیست. تو اگر اراده کنی، با گوشۀ نگاهت همۀ این رشته‌ها پاره می‌شود. من محتاج همین گوشه نگاه تو هستم. این فقیر بیچاره را از نگاهت محروم نکن و این اسیر آواره را آزاد کن شبت بخیر حضرت آسمان!
🍃آقای توبه‌پذیرم نمی‌دانم که خوب شده‌ام یا نه ولی به دعای تو برای خوب شدنم امید دارم. دردی که داشتم و شاید هنوز هم داشته باشم برای آتش زدن دنیا و آخرتم کافی است. کسی را نمی‌شناسم که با این درد عاقبتش به خیر شده باشد. وای از عمری که با شرّ تمام می‌شود! کسی که دوست دارد با تو دوست شود و تو هم با او دوست شوی اگر تو را شبیه خودش بخواهد بیماری است که درمانش نفس آسمانی تو را می‌طلبد. این چه دردی است که به جان ما افتاده و ما تو را مثل خودمان می‌خواهیم. تویی را که شبیه ما نیستی دوست نداریم و از دوستی کسی که نمی‌خواهد مثل ما شود خوشمان نمی‌آید. یقین دارم که تو هم دوست نداری با کسی که می‌خواهد تو را مثل خودش کند، دوست شوی. این دوست‌ها تو را برای خوشگذرانی می‌خواهند. تو اگر شبیهشان نباشی و بخواهی با آنها دوست شوی خوشی‌هایشان مخدوش می‌شود. چه قدر بی‌حیایی می‌خواهد چنین خواسته‌ای حتّی اگر به زبان نیاید و در دل بگذرد. من از این همه بی‌حیایی توبه کردم آقا! می‌شود توبه‌ام را قبول کنی و بگویی که آیا با من دوست می‌شوی یا نه؟ توبه اگر ابراز پشیمانی است، پشیمانم آقای من! و اگر جزم کردن عزم برای جبران گذشته است عزمم را جزم کرده‌ام برای شبیه تو شدن مولای من! نگاه لطف تو را کم دارم که بی‌شک از من دریغ نمی‌کنی. شبت بخیر آقای توبه‌پذیرم! @abbasivaladi
🍃سرمایۀ امید فقط دوست شدن نیست که هزینه لازم دارد. گاهی برای دوست نشدن هم باید خرج کرد. با بعضی‌ها نمی‌شود دوست شد. نامشان که به نام آدم گره می‌خورد مایۀ عار می‌شوند برای آدم. از اینها باید فرار کرد تا زحمت یک عمر با آبرو زیستن بر باد نرود. با بعضی‌ها نمی‌شود دوست شد. با هر کسی که همنشین می‌شوند از آسمان دورش می‌کنند. می‌ارزد آدم خرجی کند که آنها تا می شود دور شوند و حتّی غبار نامشان رو نام انسان ننشیند. می‌دانم من هم از همین آدم‌ها هستم. با من اگر دوست شوی عار نام من، بدنامت می‌کند میان مردم و اگر دل بدهی به دل من، از آسمان فاصله می‌گیری. ولی التماس می‌کنم که از فکر دوست شدن با من بیرون نیا. دارم دست و پا می‌زنم که اگر روزی خبر دوست شدنت رسید سرمایۀ افتخارت اگر نبودم، مایۀ عارت نباشم و دلم را طوری خراب کنم و از نو بسازم که اگر خواستی دل به دلم بدهی حتّی کمی از آسمان فاصله نگیری. آقا! با کمی امید هم می‌توانم زندگی را تاب بیاورم این کمی امید را از من نگیر. شبت بخیر سرمایۀ امیدم! @abbasivaladi
🍃 همه‌ کارۀ من! هیچ کار تو بی‌حکمت نیست. در این تردیدی ندارم. تو جلوۀ صفت حکیم خدا روی زمینی. شکّی نیست. حتماً حکمتی هست که تو این قدر پاسخم را به تأخیر انداخته‌ای. من تسلیمم. اصلاً نمی‌خواهم چیزی را بر تو تحمیل کنم. هر وقت خواستی جوابم را بده. از ته دل می‌گویم. ولی نمی‌توانم نگویم که دلم کوچک است و تحمّلم کم. بگو برای بزرگ شدن دلم چه کار کنم؟ هر روز با خودم این حرف‌ها را مرور می‌کنم تا زبانم لال حتّی یک بار واژه‌ای که بوی گله داشته باشد از دهانم بیرون نیاید ولی تا کی می‌توانم این بار را تحمّل کنم، نمی‌دانم. هر چه قدر بیشتر قید دنیا را می‌زنم بیشتر احساس تنهایی می‌کنم. خودم را می‌شناسم این احساس تنهایی را فقط با یک خبر می‌توانم تاب بیاورم خبرش هم کافی است، باور کن. بگو که می‌خواهی با من دوست شوی من هر چه قدر که بار این تنهایی سنگین باشد باز هم تاب می‌آورم. البتّه اگر صلاح نمی‌دانی من راهی ندارم جز تسلیم. شبت بخیر همه‌ کارۀ من! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃آرام دل دلم بی‌تاب است. تپش قلبم بالا رفته. علتش را نمی‌دانم. این طور که می‌شوم، حیرتی پیدا می‌کنم که جز تو کسی راه درمانش نیست. دلم شور می‌زند. صدای جوشش دلم را با گوش خودم می‌شنوم. این طور که می‌شوم، احساس می‌کنم که سینه‌ام دیگر خانۀ قلبم نیست. دلم برایت تنگ شده. هوای تو را کرده. صدای تو را می‌خواهد. این طور که می‌شوم، احساس می‌کنم آرزوی دیدن تو و شنیدن صدایت را به گور خواهم برد. از دلم خسته‌ام. تحمّلش سخت شده برایم. تا بلایی سر دلم نیامده، فکری به حالش کن. شبت بخیر آرام دل! @abbasivaladi
🍃دوست صمیمی من،مهدی حالا که جواب سؤالم را نمی‌دهی اجازه بده گهگاهی خیال کنم که با من دوست شده‌ای. من اگر با این خیال‌ها انس نگیرم زندگی برایم می‌شود زجر کشیدن. ممنونم که می‌گذاری گاهی از این زجر خلاص شوم. این هم از مهربانی توست تو با من دوست شوی یا نه، تردید ندارم که غرق مهربانی‌ات هستم. آقا! در خیالم وقتی به دوست شدنت فکر می‌کنم با خودم می‌گویم: وقتی که آقا با من دوست شد او چگونه مرا صدا می‌زند و من چگونه باید او را صدا بزنم. شنیده‌ایم از شما که گفته‌اید دوستانتان را با اسمی صدا بزنید که خودشان بیشتر دوست دارند. تو که می‌دانی من صدازدنت را دوست دارم پس هر طور که دوست داری صدایم بزن. اولین باری که مرا صدا می‌زنی باید خودت به فریادم برسی تا از شوق نمیرم. من با هر بار صدا زدن‌های تو می‌میرم و زنده می‌شوم. از تو که پنهان نیست پس بگذار حرف دلم را بلند بنویسم تا همه بدانند که من همیشه در این فکرم که اگر روزی تو نامم را بر زبان جاری کردی چگونه باید شوقم را نشان دهم. نام من؟ بر زبان تو؟ حـتّی خیالش هم می‌کُشد مرا. هر طور دوست داری صدایم بزن ولی اگر انتخاب با من باشد، دوست دارم اسمم را بدون هیچ پسوند و پیشوندی صدا بزنی. من از این طور مردن خوشم می‌آید. اجازه بده به من که اگر صدایم زدی، همان بار اوّل جواب ندهم بگذار چند بار از شراب صدا زدنت مست شوم. همین حالا هم دارم مست می‌شوم وقتی در گوش خیالم این صدا را می‌شنوم که داری صدایم می‌زنی و پشت سر هم می‌گویی: محسن! محسن! محسن! دلم لرزید، خیالم در همین جا متوقف شد. بگذار در همین جا بمانم. شبت بخیر دوست صمیمی من مهدی! @abbasivaladi
🍃سرمایه خیر چرا این روزها این قدر آدم‌های شیطان زده نشانم می‌دهی؟ می‌خواهی مرا بترسانی؟ ترسیدم. از ترس هم بالاتر. همۀ وجودم شده وحشت. می‌ترسم از این که عاقبتم به خیر نشود. دوستم باش به جز دوستی تو با من هیچ راهی برای عاقبت بخیری نیست. هر چند روز یک بار فکرِ عاقبت بخیری باید بشود بلای جان من! با من دوست شو من از شیطان زدگی می‌ترسم. شبت بخیر سرمایۀ خیر! @abbasivaladi
🍃یار صبور من می‌دانم که کم گناهی به پای مردم‌آزاری می‌رسد و چه قدر سخت است بیرون آمدن از زیر بار گناه مردم آزاری. خدا بندگان مؤمنش را دوست دارد. وای به حال کسی که بندگان مؤمن خدا را آزار دهد! ما از شما یاد گرفته‌ایم آزار دادن بندگان مؤمن خدا در حکم آزار دادن خود خداست. هر چه قدر بنده‌ای که آزار می‌بیند، پیش خدا محبوب‌تر باشد خشم خدا از آزار دادن او بیشتر خواهد بود. چه بد است حال کسی که بندگان محبوب خدا را آزار می‌دهد! اگر کسی مردم آزاری کرد و توفیق توبه نیافت با چه عاقبتی از دنیا خواهد رفت؟ آیا امید نجاتی برای او هست؟ آقای من! چه کسی مؤمن‌تر از توست و کیست که در نزد خدا از تو محبوب‌تر باشد؟ حالا می‌شود بگویی حکم آزار دادن تو چیست؟ کسی که تو را آزار می‌دهد منتظر چه عاقبت و چه عقوبتی باید باشد؟ یک سؤال دیگر: من تا امروز چه قدر تو را آزار داده‌ام؟ بودنم مایۀ نشاط توست یا بانی اذیت شدنت؟ کارهایم لبخند به لبت می‌نشانند یا اشکت را بر گونه جاری می‌کنند؟ نکند من در حلقۀ کسانی باشم که کارشان آزار دادن توست! وای به حالم اگر این چنین باشم! خدا را شکر که صفات خدای مهربان در تو هست و اگر کسی دل پشیمان پیش تو بیاورد، پشیمان از پیشت نمی‌رود. مرا ببخش به خاطر همۀ خون دل‌هایی که به تو دادم التماس می‌کنم به خاطر این آزارها قید دوستی با من را نزن! شبت بخیر یار صبور من! @abbasivaladi
🍃خیر دنیا و آخرت یک جمعۀ دیگر گذشت و باز هم نیامدی. خوش به حال کسانی که چشمشان به راه بود. آنها از نیامدنت غمگین‌اند؛ ولی از انتظارشان خوش‌حالند. وای به حال کسانی که این جمعه را هم مثل جمعه‌های دیگر پشت سر گذاشتند و حس انتظارشان زنده نشد. انتظار یک مقام است و رسیدن به آن کار هر کسی نیست. ما شاید منتظر رفاهی باشیم که آمدنت به دست می‌آوریم شاید ناامنی امانمان را بریده باشد و در حسرت امنیت، چشم به راه آمدنت باشیم ولی کیست که منتظر خود تو باشد؟ یک جمعۀ دیگر گذشت و تو نیامدی. نگاه می‌کنم به خودم و می‌خواهم فرقی میان جمعۀ گذشته و این جمعه پیدا کنم هیچ فرقی پیدا نمی‌شود. یک هفتۀ دیگر از غیبت تو گذشت ولی من بی‌قرار آمدنت نبودم و بی‌قرار هم نشدم. جمعه‌های بی‌تفاوت یکی یکی می‌گذرند و من همچنان اندر خم کوچۀ انتظار تو وامانده‌ام. آقا! نکند از من ناامید شده‌ای که هنوز هم پاسخ سؤالم را نمی‌دهی؟ با من دوست می‌شوی یا نه؟ اگر می‌خواهی منتظرت شوم تا با من دوست شوی، باید بگویم ... نه، باید التماس کنم که اگر می‌شود قاعده‌ات را استثنایی بزن و با من دوست شو تا منتظرت شوم. چه قدر وحشت منتظر نشدن و بی‌انتظار تو مردن، دلم را به لرزه می‌اندازد. تردید ندارم کسی که منتظر تو نباشد و از دنیا برود، عاقبت به خیر نمرده است. باز هم سخن از عاقبت به خیری شد و من به هم ریختم. با من دوست شو تا منتظرت شوم تا اگر مرگ به سراغم آمد، عاقبت به خیر از دنیا بروم. شبت بخیر خیر دنیا و آخرت! @abbasivaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃 معلم پرواز حال و هوای دل اگر مزه داشته باشد باید بگویم حال و هوای دل من این روزها تلخ است. تلخ تلخ تلخ. وقتی که کمتر خرج تو می‌شوم شیرینی حال و هوای دلم کمتر می‌شود وقتی که اصلاً خرج تو نمی‌شوم، حال و هوای دلم تلخ می‌شود. تلخ تلخ تلخ. حال و هوای دل اگر رنگی داشته باشد باید بگویم حال و هوای دل من این روزها سیاه است. سیاه سیاه سیاه. وقتی دلم کمتر به یاد تو می‌افتد، سپیدی حال و هوای دلم کمتر می‌شود وقتی که اصلا به یاد تو نیستم، حال و هوای دلم سیاه می‌شود. سیاه سیاه سیاه. حال و هوای دل اگر بویی داشته باشد باید بگویم حال و هوای دل من این روزها بدبوست. بد بوی بدبوی بدبو. وقتی دلم کمتر غم فراق تو را می‌خورد، بوی خوش حال و هوای دلم کمتر می‌شود. وقتی که اصلاً غم فراق تو در دلم نیست، دلم بدبو می‌شود. بدبوی بدبوی بدبو. حال و هوای دل اگر وزنی داشته باشد باید بگویم حال و هوای دل من این روزها سنگین است. سنگین سنگین سنگین. وقتی دلم کمتر در آرزوی دیدار تو به سر می‌برد، سهمش از سبک بالی کمتر می‌شود. وقتی که آرزوی دیدار تو در فهرست آرزوهایش نیست،‌ سنگین می‌شود. سنگین سنگین سنگین. این همه تلخی، این همه سیاهی، این همه تعفّن و این همه سنگینی را خودت بگو چگونه تاب بیاورم؟ با من دوست شو تا حال و هوای زندگی‌ام شیرین شود؛ شیرین شیرین شیرین. با من دوست شو تا حال و هوای زندگی‌ام سپید شود؛ سپید سپید سپید. با من دوست شو تا حال و هوای زندگی‌ام خوشبو شود؛‌ خوشبوی خوشبوی خوشبو. آقا با من دوست شو تا حال و هوای زندگی سبک شود،‌ سبک‌تر از پر، سبک‌تر از هوا. در زمین ماندن بس است، باید پرواز کنم برای پرواز نیاز دارم به سبک بال بودن. شبت بخیر معلم پرواز! @abbasivaladi
🍃مولای حکیم بعضی‌ها هستند که وقتی با من دوست می‌شوند دوست دارم هر چه زودتر رشتۀ دوستی‌شان را پاره کنند و از من جدا شوند. چه کار کنم؟ خوشم نمی‌آید از آنها. با بعضی‌ها دوست می‌شوم با ذوق و شوق. دیر و زودش بماند؛ ولی پشیمان می‌شوم از دوستی با آنها. دنبال بهانه می‌گردم برای پاره کردن رشتۀ دوستی‌مان. چه کار کنم؟ خوشم نمی‌آید از آنها. بعضی‌ها با زبان حال یا قالشان التماس می‌کنند که با ما دوست شو. التماس‌هایشان دلم را نرم نمی‌کند. چه کار کنم؟ خوشم نمی‌آید از آنها. از بعضی‌ها که می‌خواهم جدا شوم، اشکشان در می‌آید، دلشان می‌شکند و با صدایی که غم از آن می‌بارد، ضجّه می‌زنند ولی دلم برایشان نمی‌سوزد. چه کار کنم؟ خوشم نمی‌آید از آنها. آقا! نکند تو هم مثل من هستی و دوست نداری با من دوست شوی، چون که خوشت نمی‌آید از من و التماس‌هایم دلت را نرم نمی‌کند، چون که خوشت نمی‌آید از من و ضجّه‌هایم را که می‌شنوی، دلت نمی‌سوزد برایم چون که خوشت نمی‌آید از من! نه، باور نمی‌کنم، تو مثل من نیستی. حتماً دلت می‌سوزد برایم و دوست داری با من دوست شوی. دلم می‌گوید می‌خواهی دوست شدن با من را گرو نگهداری تا انگیزۀ خوب شدن را از دست ندهم حتماً فهمیده‌ای که اگر خیالم راحت شود که تو را دارم درد خوب شدن از وجودم بیرون می‌رود. باشد باز هم صبر می‌کنم. می‌رسد روزی که تو خواهی گفت با من می‌خواهی دوست شوی. من به حکمت کارهای تو ایمان دارم. شبت بخیر مولای حکیم! @abbasovaladi
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃مولای کرم گاهی که به نعمت‌های فراوانی که دارم فکر می‌کنم، ترس و دلهره در وجودم می‌دود. چرا این قدر مرا غرق نعمت می‌کنی؟ این نعمت‌ها را نشانۀ محبتت بدانم یا اتمام حجت تو بر من است. می‌خواهی حسابم را در همین دنیا تسویه کنی یا می‌خواهی دنیایی را که بر من تنگ گرفته، تحمل‌پذیرتر کنی؟ فکر کردن به نعمت‌ها عبادت است؛ اما برای من عبادتی است که پر از حیرتم می‌کند. شاید اندازۀ مهربانی‌ات را نفهمیده‌ام که این قدر می‌ترسم. آخر به خودم که نگاه می‌کنم، شایستۀ قطره‌ای از دریای بی‌انتهای نعمت‌ها نیستم. نکند تو دوست داری این خوف و رجا را که این گونه رهایم کرده‌ای در میان خوف استدراج و شوق محبت! همین طور است؟ و شاید می‌خواهی به من بفهمانی که چه قدر مهربان هستی تا من بیشتر عاشقت شوم. خواستم بگویم تکلیف مرا معلوم کن، دیدم شاید تو دوست داری این حیرت را! خواستم بگویم آرامم کن، گفتم شاید دوست داری این بی‌قراری را! ولی می‌توانم التماس کنم که مرا کمک کنی تا هیچ گاه در چاه استدراج نیفتم و لحظه‌ای به حال خودم رهایم نکنی؟! من بی‌تو می‌میرم! شبت بخیر مولای کرم! @abbasivaladi