eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
150 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ مثل خفاش از سوراخها بیرون نیایید! ترور برای شما فایده ندارد 📍امام خمینی(ره): این نوکرهای چپ و راست -این انگلها، این چپاولگران و معاونین چپاولگران- بدانند این حرکات مذبوحانه را نمی‌توانند ادامه دهند. با شخص میدان برای آنها باز نخواهد شد. 📍ملت ما همه مبارزند، زن و مردِ ملت ما سربازند.باید بدانند که گذشت آن زمان! به جای خود بنشینید! مثل خفاش از سوراخها بیرون نیایید! ترور برای شما فایده ندارد. جوانان ما همه برای حاضرند. ۱۹اردیبهشت۵۸
📌 مراقب باشید نشوید!!! 🔰 نفوذ دشمن در بشقاب غذای مردم؛ مراقب باشید ترور نشوید!!! 🔰آگاه باشید و به دیگران نیز اطلاع رسانی کنید. ترور انواع مختلفی دارد: 💢 ترور فیزیکی: مانند شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی و دیگر شهدای ترور 💢 ترور نرم: مانند ترور شخصیت سردار حاجی زاده 💢 ترور بیولوژیک یا بیوتروریسم: بیوتروریسم عبارتست از منتشر کردن عوامل بیولوژیکی یا سمی باهدف کشتن و یا آسیب رساندن به انسان ها و یا حیوانات و گیاهان بمنظور ایجاد رعب و وحشت در جامعه و تن دادن به خواسته های آنها. بیوتروریسم انواع مختلفی دارد، و می تواند از طریق محیط زیست و امنیت جسمی افراد و امنیت زنجیر غذایی وکشاورزی و اقتصادی و دارویی و پزشکی به جامعه لطمه وارد کند . •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
✍️ 💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام (علیهاالسلام) خودش حمایتت می‌کنه!» صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 💠 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس می‌کردم به هوای من چه وحشتی را تحمل می‌کرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه‌اش بیشتر می‌شد و خط پیشانی‌اش عمیق‌تر. دوباره طنین سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بی‌اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه‌ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟» 💠 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من می‌تپید. ابوالفضل هم دلش برای حرم می‌لرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوش‌خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است. 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست افتاده و آن‌ها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند. از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش می‌کردند از شهر فرار کنند و شهرک‌های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود. 💠 محله‌های مختلف هر روز از موج انفجار می‌لرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم (علیهاالسلام) جذب گروه‌های مقاومت مردمی زینبیه شده بود. دو ماه از اقامت‌مان در می‌گذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی‌ام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمی‌گشتند و نگاه مصطفی پشت پرده‌ای از خستگی هر شب گرم‌تر به رویم سلام می‌کرد. 💠 شب عید مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده‌ای پخته بود تا در تب شب‌های ملتهب زینبیه، خنکای عید حال‌مان را خوش کند. در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش می‌خندید و بی‌مقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمی‌خوای خواهرت رو بدی؟» 💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 💠 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 💠 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 💠 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»... ✍️نویسنده:
سینه ها با سوختن، ارزنده تر خواهند شد شمع ها در عمق شب، تابنده تر خواهند شد امتیاز ماست‌‌ مُردن! می کُشند و غافلند دم به دم با مرگِ ما بازنده تر خواهند شد سنگ اگر هم صحبت آیینه های ما شود ما زبان هامان از این بُرّنده تر خواهند شد چون‌ جواب صخره تکراری ست، پرسش های موج بعد از این از صخره ها کوبنده تر خواهند شد چشم هایی که پی میراث ما افتاده اند منتظر باشند! در آینده، تر خواهند شد! اهل دنیا را خیال مرگ حتی می کُشد عاشقان با مرگ اما زنده تر خواهند شد ای شهادت! دست خونین بر سر و رومان بکش! تحفه ها، تزیین شده، زیبنده تر خواهند شد رزق اگر باشد شهادت، شام با تهران یکی ست «بی تفاوت ها» فقط شرمنده تر خواهند شد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 انقلاب، در حالِ استفراغِ نُخاله‌هاست💥! و هرچه به لحظه‌ی باشکوه ظهور، نزدیک تر می‌شویم؛ سرعت منافقین، نفوذی‌ها، خواص ضعیف، و ... نیز بیشتر می‌شود! ، درست در مقابل حربه‌ی دشمن در حذف مُهره‌هایِ مؤثر آخرالزمانی‌ست! از این فتنه‌ها نباید هراسید که سراسر بشارتند!
هدایت شده از  گاندو
🇮🇷@ganndo خیلی خسته‌‌ام. روز پرکاری را گذرانده‌ام. چشمانم را می‌بندم. چشمم گرم شده نشده از جایم می‌پرم. ناخودآگاه سمت گوشی می‌روم. چند پیامک آمده: یکی از ... در خیابان مجاهدین اسلام تهران به دست دونفر موتورسوار با شلیک ۵ گلوله ت.ر.و.ر و به شهادت رسید... برق از سرم می‌پرد. عکس‌ها را می بینم، گلوله‌ای که به بازوی چپ اصابت کرده، خونی که از سر جاری است، سمتی که شهید افتاده، حالت دست، قطرات خونی که به رد تبدیل شده... خبرها را می‌خوانم، دم در منزلش شهید شده، ساعت ترور را هم نوشته‌اند حوالی ساعت ۱۶، ضارب پیاده بوده و همدستش راکب موتور و منتظرش... هرچه جلوتر می‌روم حجم شباهت‌ها برایم دیگر قابل باور نیست. اشک از چشمانم سرازیر شده. ناخودآگاه آرمیتا وارد اتاق می‌شود. صورت خیسم را که می‌بیند، می‌پرسد چیزی شده؟ می‌گویم یکی را ترور کرده‌اند درست مثل بابا می‌گوید: آخ... می‌پرسد: خانواده‌اش همراهش بوده‌اند؟ می‌گویم: نه می‌گوید: باز جای شکرش باقی است. خدا کند اندازه ما اذیت نشوند... برای اولین بار بعد از 10 سال تمام ترس‌های آن لحظه و روزهای بعدش برایم تداعی می‌شود. امروز چندم بود؟ یک خرداد!... آه، از یک مرداد تا یک خرداد راه طولانی را طی نکرده‌ایم انگار. تکرار می‌شوید انگار، شما مردانی که مصادیق این آیه سوره احزاب هستید: مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا ✍🏻 دل نوشته شهره پیرانی همسر شهید رضایی نژادI در پی شهادت حسن صیادخدایی 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فوق العاده مهم 📣 دیدن این چند دقیقه را به همه مومنین اکیدا توصیه می کنیم. حتما ببینید و برای همه حزب اللهی ها ارسال کنید. ❌ ای مومنین! جلوی چشم‌تان امام‌تان را تهدید به ترور می کنند و عین خیالتان نیست! ◀️ حاشا به غیرت ما ... 🔚 باید همه استکبار را به آتش کشید، تواب شدن ارزشی ندارد.