هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
قسمت34♡ از کتاب #دلتنگنباش♡ #شهیدروحالله_قربانے ♡] زینب به حرکات دست او خیره شده بود و در افکار
قسمت35♡
از کتاب #دلتنگنباش♡
#شهیدروحالله_قربانے ♡]
...سپاهی ازدواج کند.اما بنظرش او آن قدر #خوببود که نمیتوانست به دلیل شغلش جواب منفی بدهد.
برای همین گفت : من خودمم تو خانواده سپاهی به دنیا اومدم دیگه الان با کارتون مشکل ندارم.
#روحالله لبخند رضایت بخشی زد از جوابش خیلی خوشحال شد از دوست داشتن های شان گفتند و چیز هایی که در زندگی برایشان مهم بود.
میان حرف هایشان زینب سفارش حسین را به او کرد و گفت که سعی کند با برادرش رفیق شود .
روح الله از پشت پنجره به حسین نگاه کرد :سعی میکنم همیشه هواشو داشته باشم.
قرار بود هر دو ان روز جوابشان را به خانواده ها اعلام کنند .آخر های صحبتشان بود زینب به دستان روح الله خیره شده بود که با پوست میوه ها بازی میکرد.بدون مقدمه گفت:"میشه یه سوال بپرسم؟
_بله
_چرادستاتون انقدر زخمی شده؟
روح الله نگاه به دستانش کرد. انگار برای اولین بار بود که زخم های دستش
را میدید کمی مکث کرد
_دیگه کار منم اینجوریه دیگه
زینب سرش را پایین انداخت و با دلسوزی گفت :" بیشتر مراقب خودتون باشید... #دوستندارمآسیبیبهتونبرسه 🙈😍✨
#روحاللهچندثانیهبهاوخیرهماند...انتظار شنیدن این حرف را نداشت.دوباره به دستانش نگاه کرد.
زخم هایی که به چشم خودش هم نیامده حالا برای کسی مهم شده بود.
سرش را بلند کرد و لبخند زد:
_چشم از این به بعدبیشتر مراقب خودمم ❤️😍
...
#ادامه_دارد
[هر روز با #شهید_روحالله_قربانے ♡]