هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت2 سلام نماز را که داد، حضور نرگس عطیه را پشت سرش احساس کرد. مطمئن بود عطیه
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت3
حسین رو کرد به امید:
- هنوز نفهمیدی هتلی رو رزرو کردن یا نه؟
امید بدون این که از مانیتور رایانهاش چشم بردارد گفت:
- یه اتاق دو تخته توی هتلِ«...» گرفتن.
- اتاقای کنارش خالیه؟
- یکی از اتاقهاش بله. چطور؟
- ببین اگه رزرو نشده برام بگیرش.
امید ابرو بالا انداخت و سر تکان داد که یعنی منظور حسین را فهمیده است:
- چشم حاجی.
حسین از همین اخلاق امید خوشش میآمد. زود میگرفت؛ حتی قبل از این که جملهاش تمام شود، امید تا ته خط رفته بود.
دوباره روی خط عباس رفت:
- کجایین الان؟
مشخص بود عباس روی موتور نشسته که صدایش سخت به گوش حسین میرسید:
- چهارراه تختیام. دارن میرن توی چهارباغ. حتما هتلشون اونجاست.
- عباس جان، وقتی رفتن توی هتل، شما هم برو داخل لابی تا بهت بگم.
- چشم آقا.
- چشمت بیبلا.
حسین دوباره امید را مخاطب قرار داد:
- میلاد رو بفرست برن با عباس اتاق کناریو بگیرن و تجهیز کنن و حواسشون به دوتا دخترا باشه.
و خودش را رها کرد روی صندلی.
صدای عباس را از بیسیمش شنید که:
- رفتن توی هتلِ «...». منم تو لابیام. برم آمارشو دربیارم که کدوم اتاق رو گرفتن؟
- نه. لازم نیست. برو اتاق صد و یک رو برای سه شب بگیر. میلادم میآد بهت دست میده.
عباس خندید: پس شما جلوتر درجریان بودین؟ بابا دمتون گرم.
- برو مزه نریز بچه.
- باشه. ما که رفتیم.
هنوز خنده حسین تمام نشده بود که صدای هشدار ایمیل از لپتاپ امید بلند شد. حسین که داشت روی وایتبرد نام شیدا و صدف را مینوشت، برگشت و پرسید:
- از طرف کیه؟
امید بعد از چند لحظه، هیجان زده و بلند گفت:
- اویس!
حسین تشر زد:
- باشه! آروم! چی گفته حالا؟
- صبر کنین بازش کنم... الان میگم.
صابری هم که مشغول پرینت یک برگه بود، کنجکاوانه به امید نگاه میکرد. این روزها پیغامهای اویس برایشان حیاتی بود. پرینت برگه تمام شد اما هنوز پیام اویس باز نشده بود.
صابری برگه را به حسین داد:
- بفرمایید. اینم تصویر صدف سلطانی که همین الان عباس آقا از فرودگاه فرستاد.
حسین عکس را گرفت و نگاهی گذرا به آن انداخت. بعد عکس را با گیره آهنربایی کنار تصویر شیدا قرار داد و زیر آن نوشت: صدف سلطانی. ماموریت: نامعلوم.
همان لحظه، صدای امید درآمد:
- بازش کردم!
- چی فرستاده؟
- فقط یه بیت شعر. نوشته: آب زنید راه را، هین که نگار میرسد/مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد.
ادامه دارد...
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
.
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت2 🗺 نا آگاهی از اهداف 🗺 👨👩👧👦این، یک قاعدۀ کاملاً روشن است که: «در ه
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت3
💣نا آگاهی،دشمنترین دشمن😈
برخی از مردم در بارۀ برنامههای ماهوارهای بسیار سادهاندیشانه قضاوت میکنند.
این افراد به جهت ناآگاهی از اهداف پشت پردۀ این شبکهها، به راحتی به آنها اعتماد میکنند. 👀
🌪برخی، از تأثیرات مخرّب شبکههای ماهوارهای غافل هستند.😱
🕸عدّهای هم علاوه بر این، از اهداف پشت پردۀ👺 متولّیان این شبکهها آگاهی ندارند و نمیدانند دست اندر کاران این شبکهها با چه شیوههایی⛹️🍰🎸🎬💅 به اهداف خود دست پیدا میکنند. ☠
👥برخی دیگر هم هیچ اطّلاعی از صحنهگردانان اصلی 🎭این شبکهها ندارند.
⭕️اگر کسی از اهداف شبکههای ماهوارهای مطّلع شود، امّا از شیوههای این شبکهها برای رسیدن به اهداف خویش مطّلع نباشد، ممکن است به جهت سطحینگری، وجود این اهداف را در پس پردۀ این برنامهها باور نکند.😔
🗣اگر هم اهداف و شیوهها را بشنود👂، امّا متولّیان پشت پردۀ این شبکهها را نشناسد، شاید پذیرش این همه دشمنی⚔️ برایش سخت باشد.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، صفحه25
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#_عباسی_ولدی
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت2⃣6⃣ ⁉️چه کنم که تماشای تلویزیون رو ترک کنم ؟ 6⃣ گفتن اذکاری برای
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت3⃣6⃣
📌خانم خانهدار ماهواره نگاه نکند، چه کار کند؟
❓من یک زن خانهدار هستم. همسرم از صبح تا غروب در خانه نیست.دو سالی هست که ازدواج کردهام؛ امّا هنوز تصمیمی برای فرزنددار شدن نداریم. شما که میگویید ماهواره نگاه نکنیم، بگویید چه کار کنیم؟
1⃣ مادری کردن
✳️هیچ چیزی جای مادری را نمیگیرد. تنها بدن ما متناسب با کارهایی که میخواهیم انجام بدهیم، آفریده نشده. روحیهمان هم متناسب با کاری است که آفرینش برعهدهمان گذاشته است.
✅زن وقتی که مادر میشود، احساس مفید بودن میکند. زن تنها دوست ندارد مادر شود؛ بلکه او نیاز به مادر شدن دارد.
‼️این که میبینیم برخی از زوجهای جوان، هزینههای سنگینی برای درمان ناباوری میکنند، برای این است که بچّه داشتن، یک نیاز است.
💯مرد هم نیاز به بچّه دارد؛ امّا زن بیش از مرد نیاز دارد که بچّه داشته باشد. زن هر اندازه هم که در محیط اجتماع کار کند و پول در بیاورد، باز هم برای او جای مادری را نمیگیرد.
💟هیجان، شادی، تنوّعی که بسیاری از ما دنبالش هستیم، همه در بچّه داشتن هست. بسیاری از نیازهای عاطفی ما با بچّه داشتن، پاسخ داده میشود. بسیاری از بهانههایی که در زندگیها وجود دارد، به دلیل نبود یا کمبود بچّه در خانه است.
🔆بچّه داشتن و بزرگ کردن بچّه و صرف کردن وقت برای بچّه برای یک مادر، یک کار مفید است؛ برای روح مادر هم مفید است.
✅بیشترین زمانی که یک زن احساس مفید بودن میکند، وقتی است که یک موجود زنده را بزرگ میکند.
🔸 گاهی اوقات یک زن، لباسی را خیّاطی میکند یا میبافد. هر چهقدر که این کار او به نتیجه نزدیکتر میشود، احساس خوبتری به او دست میدهد. مگر میشود یک موجود زنده به نام انسان را با یک بافتنی مقایسه کرد؟
⬅️ ادامه دارد .....
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص۲۶۱
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی