هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت80 صدای صابری از خشم میلرزید: - نمیدونم قربان... . حسین از اتاق بیرون دو
🔸🔹🔸
🔹🔸
🔸
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت81
دکتر برگشت به سمت حسین و با چهرهای که در آن تاسف موج میزد، سرش را تکان داد. حسین که هنوز نگاهش ماتِ چهره شهاب بود، آرام پرسید:
- چرا دکتر؟
پزشک پشت میز نشست تا گواهی فوت صادر کند و از بالای شیشههای عینکش به حسین نگاه کرد:
- ایست تنفسی و بعد هم ایست قلبیِ آسفیکسیال. به زبون ساده، خفگی!
حسین معنای حرفهای پزشک را نمیفهمید. یعنی چه که خفه شده؟ بلند سوالش را پرسید:
- یعنی چی؟ چطوری خفه شده؟
دکتر که داشت گواهی فوت را تنظیم میکرد، شانه بالا انداخت:
- منم دقیقاً نمیدونم. اول فکر کردم جسم خارجی توی گلوش گیر کرده ولی چیزی نبود. عضلاتش سفت شده بودن؛ انگار فلج شده بود. من تا حالا همچین چیزی ندیدم. باید کالبدشکافی بشه.
و با دست اشاره کرد که حسین نزدیکتر بیاید. حسین جلو رفت، کمی خم شد، سرش را نزدیک کرد به صورت دکتر و دکتر صدایش را پایین آورد:
- حدس من مسمومیته.
حسین: یعنی چی؟
پزشک: مطمئن نیستم. ولی شاید با یه سمی، چیزی اینجوریش کرده باشن. بهتره وسایل اتاقش بررسی بشن، فقط حواستون باشه موقع بررسی اتاقش احتیاط کنین. متوجهی که؟
حسین سرش را تکان داد و راست ایستاد. نگاهی به پارچه سپید انداخت و جنازهای که زیرش خوابیده بود. دلش میخواست داد بزند. حالا یک جنازه دیگر هم به پرونده اضافه شده بود. به طرف صابری رفت که بهتزده به جنازه نگاه میکرد. حسین که به آستانه در رسید، صابری با ناباوری پرسید:
- مُرد؟
حسین از بهداری بیرون آمد:
- آره، اینم مُرد. الان عملاً هیچی نداریم.
صابری پشت سر حسین میرفت و برای گفتن چیزی دلدل میکرد. انگار شک داشت به حرفی که میخواست بزند؛ اما بالاخره آن را به زبان آورد:
- قربان... من حس میکنم اینم مثل مجید حذفش کردن. مرگش طبیعی نیست.
حسین از حرف صابری یکه خورد. بدون این که برگردد پرسید:
- روی چه حسابی اینو میگی؟
صابری: مجید یه عامل بیتجربه و بیارزش بود براشون و واقعاً خیلی از چیزی خبر نداشت؛ اما سریع حذفش کردن. این حذف شدن هم فقط یه معنی میتونه داشته باشه، اونم این که طرف مقابل فهمیده مجید توی اداره ما بازجویی شده نه ناجا. فکر میکنید وقتی برای یه نیروی ساده اینطوری کثافتکاری راه میاندازن، برای یه نیروی آموزشدیده و مهم مثل شهاب این کار رو نمیکنن؟
#ادامه_دارد
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا