eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.6هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
209 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت امام زمان عج در روز جمعه بسم الله الرحمن الرحیم السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّهِ فِي أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّهِ فِي خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ، وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَسْأَلُ اللّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ، وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ، يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ، هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ، وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَ أَنَا يَا مَوْلايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ، وَ أَنْتَ يَا مَوْلايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ، وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ، فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ. سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش، سلام بر تو ای دیده خدا در میان مخلوقاتش، سلام بر تو ای نور خدا که رهجویان به آن نور ره می‌یابند، و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده می‌شود، سلام بر تو ای پاک نهاد و ای هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو ای همراه خیرخواه، سلام بر تو ای کشتی نجات، سلام بر تو ای چشمه حیات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاکیزه و پاکت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده‌ای که به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرماید، سلام بر تو ای مولای من، من دل بسته تو و آگاه به شأن دنیا و آخرت توأم، و به دوستی تو و خاندانت به سوی خدا تقرّب می‌جویم، و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار می‌کشم و از خدا درخواست می‌کنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستد، و مرا از منتظران و پیروان و یاوران تو در برابر دشمنانت، و از شهدای در آستانت در شمار شیفتگانت قرار دهد، ای سرور من، ای صاحب زمان، درودهای خدا بر تو و برخاندانت، امروز روز جمعه و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دستت در آن روز و کشتن کافران به سلاحت امید می‌رود، و من ای آقای من در این روز میهمان و پناهنده به توأم، و تو ای مولای من بزرگواری از فرزندان بزرگواران، و از سوی خدا به پذیرایی و پناه دهی مأموری، پس مرا پذیرا باش و پناه ده، درودهای خدا بر تو و خاندان پاکیزه ات. سیّد بن طاووس فرموده: من پس از این زیارت به این شعر تمثل می‌جویم و به آن حضرت اشاره نموده، می‌گویم : نَزِيلُكَ حَيْثُمَا اتَّجَهَتْ رِكَابِي وَ ضَيْفُكَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْبِلادِ «در هر کجا و بر سر هر خوان من میهمان توام ای صاحب الزّمان»
🔴🔵 سبک زندگی زنان منتظر 🔺 مرحوم آيت الله سيد محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آيت الله سيد علی سیستانی تصميم می گيرد برای تشرّف به محضر امام زمان (عج) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زيارت عاشورا بخواند. 🔺 در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزديک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بيند حضرت ولی عصر امام زمان (ع) در یکی از اتاق های آن خانه تشريف دارند و در ميان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفيد روی آن کشيده شده است. 🔺 ايشان می گويد هنگامی که وارد شدم اشک مي ريختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اين گونه به دنبال من می گردی و اين رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل اين باشيد- اشاره به آن جنازه کردند- تا من به دنبال شما بيايم!» 🔺 بعد فرمودند: «اين بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بيرون نيامد تا چشم نامحرم به او نيفتد.» 📚 شیفتگان حضرت مهدی (عج)،ج۳،ص۱۵۸
@ostad_shojae1_611393118.mp3
زمان: حجم: 12.92M
۵ ✨ شرط معیّت با امام ، زُهد است! و شرط زهد، صبر در امتحانات گوناگون مسیر ! کسانی از این مسیر می‌شوند ؛ که در برابر سختی‌ها، آزارها، تحقیرها، تهمت‌ها، سیلی‌ها و .... ندارند و اهل مقاومت نیستند! 🎤
دلم آسمون میخواد مرتضے! باید چیڪاࢪ ڪنم؟!... ✅چشمتو ࢪو خودت بِبَند! :')♥️
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️ "چهل چراغ" مجموعه استوری موشن شهادت سردار سلیمانی تاریخ : ۹۹.۰۹.۲۱ ۲۲ روز مانده تا سالروز شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی * شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه. آن‌ها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. @khaharankhademozahra
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹قسمت نود و ششم نمی‌دانم این چهره‌ها از همان ابتدا تا این اندازه شوم و کریه بودند یا اینکه اعمالشان چهره‌ی آنها را به این روز انداخته بود. چشمان عقابی شکلش وحشتم را بیشتر می‌کرد. بیشتر از این نمی‌توانستم در آن وضع بمانم. با خودم گفتم مرگ یکبار و شیون هم یکبار، برگرد و یکی بخوابان زیر گوشش. خودم را جمع و جور کردم، ابروهایم را به هم گره زدم و تمام خشم و نفرتم را در چشمانم و قدرتم را در مشتم جمع کردم، گردنم را صاف کردم، به سرعت سرم را به عقب برگرداندم تا پشت سرم را ببینم و از این وحشت خلاص شوم اما هیچ‌کس و هیچ چیز جز خیالات درهم‌ریخته و پریشانم آنجا نبود. با دیدن پتوهایی که بر زمین پهن کرده بودیم و دو کاسه و چهار لیوان پلاستیکی که گوشه‌ای روی زمین بود، مطمئن شدم که این همان صندوقچه‌ی خودمان است و حتماً خواهرها را هم برای بازجویی برده‌اند. با افکار و خیالات خودم، در برابر نقش و نوشته‌های ساکنان قبلی صندوقچه ایستاده بودم. نگهبان بعثی هر چند دقیقه یک بار دریچه را باز می‌کرد و چیزی می‌گفت. خوشحال بودم که چیز زیادی از زبان عربی نمی‌دانم. نمی‌دانم چقدر زمان گذشت شاید چند ماه و یا چند سال! معیار زمان مفهوم نداشت اما بالاخره صدای پای محکم و قوی سربازی و صدای پای ضعیف‌تری به دنبال او و بعد از باز شدن در صندوقچه و دیدن فاطمه و به همین ترتیب دقایقی پس از آن آمدن مریم و کمی بعد، حلیمه به تنهایی من خاتمه داد. وقتی چهار نفر شدیم بازجویی‌هایمان را به شور گذاشتیم. اتهام ما شبیه هم بود: عشق به امام و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران. بیست و نهم مهر ماه بود و به زعم آنهایی که نظامی بودند و تجربه‌ی جنگ‌ها را داشتند تا فردای آن روز جنگ باید پایان می‌یافت. آن چند رگه باریک نور و روشنی، صندوقچه‌ی آهنی را کمی روشن کرده بود. از موقعیت مکانی ساختمان که در چه شهری واقع شده و این ساختمان چه نوع ساختمانی است چیزی نمی‌دانستیم. اما هر چهار نفرمان به دور خودمان در اطرافمان می‌چرخیدیم و کشف جدیدمان را اعلام می‌کردیم. در انتهای سلول، دیوار کوتاهی بود که پشت آن توالت فرنگی و حمامی با زیردوشی قرار داشت. در گوشه‌ی دیگر دیوار، تکه‌ای نور کم‌سو در حصار تورهای سیمی درهم رفته بی‌رمق بر اشیا و دیوارهای تاریک و مهم‌تر از همه بر چهره‌های ما می‌نشست و ما مقدم آن نور را گرامی می‌داشتیم. اما افسوس که کنترل این نور ضعیف هم از اراده‌ی ما خارج بود. در مقابل این پنجره ی نورآور، بر دیوار مقابل دریچه‌ی دیگری بود که از آن انتظار هوا و حیات داشتیم اما خودش به تنهایی می‌توانست مرگ بی‌صدا و خاموشی برای ما فراهم کند و انتقام خشم و کینه‌ی چندصد ساله‌ی رژیم بعث را از ما بگیرد. این دریچه نمی‌گذاشت سرمای استخوان‌سوز و بادهای نفس‌گیر تابستان را از یاد ببریم. هم قدرت ساختن سرمای سیبری را داشت و هم گرمای صحرای افریقا را. بالای این پنجره چند ردیف میله‌ی آهنی کرکره‌ای شعاع‌هایی از نور خورشید را به داخل صندوقچه دعوت می‌کردند. هر بار که این میهمانی نور برپا می‌شد می‌فهمیدم یک روز از روزهای مبارک جوانی‌ام از پیش چشمانم عبور کرده است. دور تا دور در صندوقچه را با نوار پلاستیکی عایق‌بندی کرده بودند تا هیچ نور یا صدایی به داخل صندوقچه وارد یا خارج نشود. ثانیه‌ها را می‌شمردیم تا دقیقه شود و دقیقه‌ها، ساعت شوند و ساعت‌ها به شبانه روز برسند و سریع‌تر از جلو چشمان ما عبور کنند. ما در یک فضای محدود با مضیقه‌های بسیاری مواجه بودیم. اما با هم بودن تمام دلخوشی‌مان بود. دنبال گوشه و کناری بودیم که وقتی دریچه باز می‌شد از زخم تیر نگاه آنها محفوظ بمانیم اما هر چند دقیقه یک بار دریچه باز می‌شد و باید به رؤیت آنها می‌رسیدیم و شمارش می‌شدیم. نمی‌خواستم جریان زندگی در این صندوقچه در مدار عادت و روزمرگی قرار بگیرد اگرچه وحشت از روزهای بعدی و فرداهای دیگر نمی‌گذاشت گذر زمان عادی شود. آنجا همه چیز از جنس سنگ و آهن بود؛ حتی آدم‌ها هم سنگی شده بودند. هیچ لطافتی در نگاه و رفتارشان نبود. تنها صدایی که به گوش می‌رسید ناله‌هایی بود که حتی رمق بیرون آمدن از تن‌های رنجور و فرسوده را نداشتند. صدای ضربه‌های کابل که بر در و دیوار و پیکر نحیف زندانیان می‌خورد جایگزین نوازش‌های مادر و ترنم صدای پدرم شده بود. دریچه باز شد و صدایی شبیه عربده گوش‌هایمان را آزار داد. پشت آن صدای وحشی چهره‌ای بزرگ‌تر از عرض دریچه ظاهر شد که دستش را مثل بیل به داخل فرستاده بود و چیزی را طلب می‌کرد. هیچ‌کدام منظور او را نمی‌فهمیدیم. بیچاره حلیمه را که چند کلمه بیشتر از ما عربی می‌دانست به کمک طلبیدیم: پایان قسمت نود و ششم
1.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج اقا تهرانی رحمة الله علیه 🍀 🔶من نمیخوام بنده ام از کسی خجالت بکشه...
خدایا من‌رو‌سبب‌شڪستن‌ هیچ‌دلی‌قرارنده ! ` 😔❤️❤️
اِماما صدایتان‌رانشنیده‌ایم رویتان‌راندیده‌ایم اما‌مِھرتان‌را‌‌خوب‌چشیده‌ایم نمڪ‌گیرِ‌مرامتان‌هم‌بوده‌ایم گرچه‌نمڪدان‌رابارها‌شڪستیم اما‌‌هرباربازهم‌اجابتمان‌ڪردید مھر‌ِ‌پدرے‌نمی‌گذارد‌ ڪنارمان‌بگذارید دعاهایتان‌مارا‌حفظ‌ڪرده اما‌آقاجان مابیش‌‌ازاین‌ها‌‌دلمان‌تنگ‌است . . . دلمان‌تنگ‌است‌برای‌پدری‌ڪه‌ ندیده‌مِھرش‌‌ بردلمان‌مُھرشده . . .
🖇💛 ↓ شدیدترینِ‌ محبت‌ها بہ هر چیزی پس از دستیابی بہ آن ڪاهش پیدا می‌ڪند. یادمان باشد ڪہ همۂ محبّت‌ها بہ پایان خواهد رسید وتنھا خاطره‌ای از دورانِ ڪودڪانہ دوست داشتنِ آنھا برای ما باقی خواهد ماند تنھا محبّتی ڪہ هرقدر بہ آن برسی ، شدیدتر می‌شود ؛ محبّت بہ خدا و اولیاء خداست . [استاد‌پناهیان]
و این بهانه خوبیست: "من گرفتارم" بهانه ای که بگویم فقط تو را دارم مرا همیشه گرفتار کن،دلا مگذار که لحظه ای سرازاین آستانه بردارم خودت بگو،تو اگر رد کنی گدایت را بساط دل به در خانه ی که بگذارم شبیه تکه ی ابری پر از کثیفی ها به وقت بارش چشمم،اسید می بارم برای آخر عمـرم بـیا مقـدر کن که جان به خنده مستانه تو بسپارم چه میشودکه نفس های آخرینم را به زیر مقدم شاهانه ی تو بشمارم
1.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ای که از کوچهٔ پاییزی ما باخبری ما کجا گُل بفروشیم که از ما بِخری؟ 🌼 . . هیئت خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی @khaharankhademozahra