eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
162 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
«اميدوار به باشيد؛ زيرا فرموده‌اند: خداوند در شب عيد فطر به اندازه‌ای می‌بخشد که در کل طول ماه رمضان بخشيده است و بندگان را از جهنم آزاد می‌کند.»
📢📢 اطلاعیه عید سعید فطر 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 سلام خداوند بر شما میهمانان و صائمین بزرگوار و گرامی جلسه زیارت عاشورای خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها. از اینکه در این ماه با تمام اخلاص و قربه الی الله و با تمام توان و امکانات و به پیشنهاد امام خامنه ای حفظه الله در رزمایش خدمت مومنانه یاور و همراهمان بودید خداوند را سپاس و امیدواریم در پایان ماه که برای تمام شدن عبادت به 🥀عید فطر🥀 وارد می شویم و برای اتمام ان به پرداخت فطریه مامور شده ایم با کمک و اراده شما و جمع شدن 🌹فطریه ها🌹 در همان حساب کمک مومنانه اقدامی دیگر در برطرف کردن مشکل دیگران با هم همراه و هم یار شویم ... البته بعد از واریز حتما اگر سادات هستید و یا برای کفاره می باشد با پیام مبلغ ان را مشخص فرمایید. 6104337938486642 ملت.بنام رنجبران جلسه زیارت عاشورای خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها
⚡️ شیطان (که در ماه رمضان در غُل و زنجیر بود)، در بیرون از ماه رمضان منتظر است که ما را به نقطهٔ اول برگرداند. ⚡️ کسانی هستند که در ۳۰ شب ماه رمضان نماز شب خواندند؛ ولی در روز عيد فطر، نماز صبح‌شان قضا می‌شود. «شيطان (که در ماه رمضان در غل و زنجیر بود) بيرون ماه رمضان ايستاده و منتظر است. کسانی هستند که در ۳۰ شب ماه رمضان نماز شب خوانده‌اند؛ ولی در روز عيد فطر، نماز صبح‌شان قضا می‌شود! اگر انسان از سرمايه‌اش غافل شد شيطان آنرا می‌برد و انسان سر جای اولش بر می‌گرداند؛ دوباره روز از نو، روزی از نو! اين که به درد نمی‌خورد!! عبادت ما بايد هم‌افزايی داشته باشد. بعضی از ما چهل‌سال است که نماز می‌خوانيم ولی آثار نماز در ما مشاهده نمی‌شود. معلوم است که هر نمازی که خوانديم هنوز به نماز دوم نرسيده، شيطان آثار آن را برده است و الا اگر اين نمازها روی هم افزايش پيدا می‌کرد بايد چيز ديگری از آن در می‌آمد.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 موحد نژاد عضو ستاد استهلال دفتر رهبر انقلاب: اختلاف در دیدن هلال ماه شوال از طرف مراجع امری فقهی است ، مبنای برخی دیدن هلال با ابزار را رویت میدانند برخی دیگر فقط دیدن هلال با چشم غیرمسلح را رویت میدانند این اختلاف مبناها از قدیم الایام بوده 💠 مردم به نظر مراجع تقلید خود عمل کنند
*سعید نمکی( وزیر بهداشت) :* *بزرگترین دلگرمی های من در این روزها رهبری بودند.* *از خدا خواسته‌ام تا زنده هستم سایه بلند مقام معظم رهبری را از سر من کم نکند.* *قدر و منزلت رهبر انقلاب را در این ایام به خوبی بیشتر از قبل دیدم.* *با فتوای رهبر انقلاب جان گرفتیم، محبتی که به کادر پزشکی کردند در تاریخ مملکت فراموش نخواهد شد.*
✍️ 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 💠 امشب که به می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 💠 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 💠 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت دارید.» 💠 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم ؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 💠 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»... ✍️نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺تذکر روزانه وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ و روزى كه خداوند آنان را در محشر گرد آورد، چنان كه پندارى تنها ساعتى از روز درنگ كرده‌اند، يكديگر را بشناسند. آنها كه ديدار با خدا را دروغ مى‌انگاشتند زيان ديده‌اند و هدايت نيافته‌اند. وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ مى‌گويند: اگر راست مى‌گوييد، پس اين وعده چه وقت خواهد بود؟ یونس/۴۷-۴۸
🔰می‌خواهید پریشان نباشم؟ 🔻مرحوم چندین سال در تهران نماز جماعت داشتند که از اطراف می‌آمدند پشت سر ایشان نماز بخوانند. نماز با حضور قلبی بود. بعد از نماز هم چند کلمه‌ای موعظه می‌کردند. یک مرتبه بعضی از کسانی که پشت سر ایشان نماز می‌خواندند دیدند دو سه روز است ایشان حالت پریشانی دارد. بعضی از رفقایش از او پرسیدند حاج آقا! شما دو سه روز است که سردرگم هستید، اتفاقی افتاده است؟ ایشان فرمودند بله که پریشانم. دو سه شب قبل یک روایت دیدم از که آن روایت پریشانم کرده است. پیغمبر اکرم به فرمود: یا علی! به تعدادی که تو از راه‌های بلدی، هم از راه‌های گمراه کردن بلد است! امیرالمؤمنین چقدر راه برای هدایت بلد است؟! استاد این کار است. بعد ایشان می‌گفت حالا می‌خواهید من با چنین موجودی که به جان ما افتاده است خیالم راحت باشد و پریشان نباشم؟ پ.ن: بر اساس روایات، شیطان در ابتدای به بند کشیده‌ شده و با پایان این ماه آزاد می‌شود. مراقب باشیم با نفْس اماره‌مان دست‌به‌یکی نکند و جیبمان را که در این ماه مبارک پر کرده‌ایم، خالی نکند. 👤 حجت الاسلام مسعود عالی
روی سینه و جیب پیراهنش نوشته بود ، آنقدر غمت به جان پذیرم حسین تا عاقبت قبر تو را به بر بگیرم حسین بهش گفتند ، محمد چرا این شعر رو روی سینه ات نوشتی؟ گفت ، میخوام اگه که قراره شهید بشم تیر از دشمن درست بیاد بخوره وسط این شعر وسط سینه و قلبم ! بعد از عملیات والفجر هشت بچه ها دنبال محمد می گشتند تا اینکه خبر اومد محمد به شهادت رسیده درست تیر خورده بود وسط این شعر ... 📕 پلاک 10
به حول و قوه الهی 🌹مرحله سوم رزمایش خدمت مومنانه🌹 انجام شد مجموع بسته های ارسالی ۲۰۰ بسته کامل و متنوع با تقدیم احترام و با همه عزت به خانواده های عزیز اجر همه شما با خدای ماه مبارک 🥀🌱🥀🌱🥀🌱
به حول و قوه الهی 🌹مرحله سوم رزمایش خدمت مومنانه🌹 انجام شد مجموع بسته های ارسالی ۲۰۰ بسته کامل و متنوع با تقدیم احترام و با همه عزت به خانواده های عزیز اجر همه شما با خدای ماه مبارک 🥀🌱🥀🌱🥀🌱