#پیامهایاخلاقیعاشورا
🔰جهاد با نفس
برتر و دشوارتر از جهاد و دشمن بیرونی، مبارزه با تمنیات نفس و کنترل هوای نفس و خشم و شهوت و حب دنیا و فداکردن خواستههای خویش در راه خواسته خدا است.
این خود ساختگی و مجاهده با نفس، زیر بنای جهاد با دشمن بیرونی است و بدون آن، این هم بی ثمر یا بی ثواب است؛ چون سر از ریا، عجب، غرور، ظلم و بی تقوایی در میآورد.
کسی که در جبهه درونی و غلبه بر هوای نفس، پیروز باشد، در صحنههای مختلف بیرون نیز پیروز می شود و کسی که تمنیات نفس خویش را لجام گسیخته و بی مهار، بر آورده سازد، نفس سرکش انسان را بر زمین میزند و به تعبیر حضرت امیر (علیه السلام) او را به آتش میافکند.
در صحنه عاشورا، کسانی حضور داشتند که اهل جهاد با نفس بودند و هیچ هوا و هوسی در انگیزه آنان دخیل و شریک نبود. از همین رو، بر جاذبههای مال، مقام، شهوت، عافیت و رفاه، ماندن و زیستن، نوشیدن و کامیاب شدن و... پیروز شدند.
عمربن قرظه انصاری، از شهدای کربلا، در جبهه امام حسین (علیه السلام) بود و برادرش علی بن قرظه در جبهه عمر سعد. اما خودساختگی او سبب شد که هرگز محبت برادرش، سبب سستی در حمایت از امام نشود و دلیرانه در صف یاران امام، ایستادگی و مبارزه کند.
محمد بن بشر حضرمی در سپاه امام بود. فرزندش در مرز ری اسیر شده بود. با اینکه امام به او رخصت داد که کربلا را ترک کند و در پی آزاد کردن فرزند اسیرش برود او مساله علاقه به فرزند را در راه هدفی دینی، حل کرده بود. حاضر نشد امام را ترک کند و وفا نشان داد.
نافع بن هلال، شهیدی دیگر از عاشوراییان بود. نامزد داشت و هنوز عروسی نکرده بود. در کربلا هنگامی که می خواست برای نبرد به میدان رود، همسرش دست به دامان او شد و گریست. این صحنه کافی بود که هر جوانی را متزلزل کند، و انگیزه جهاد را از او سلب کند. با آنکه امام حسین (علیه السلام) نیز او را خواست که شادمانی همسرش را بر میدان رفتن ترجیح دهد، بر این محبت بشری غلبه یافت و گفت: ای پسر پیامبر! اگر امروز تو را یاری نکنم، فردا جواب پیامبر را چه بدهم؟ آنگاه به میدان رفت و جنگید تا شهید شد.
در یکی از شبهای عطش در کربلا، نافع بن هلال همراه جمعی برای آوردن آب برای خیمههای امام، به فرات رفتند. نگهبانان فرات گفتند: میتوانی خودت آب بخوری ولی برای امام، حق نداری آب ببری. گفت: محال است که حسین و یارانش تشنه باشند و من آب بنوشم!
#ویژهبرنامهمحرم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
بسم الله الرحمن الرحیم
#حدیث_روز
پیامبر اسلام ( صلى الله علیه و آله وسلم) در ضمن حدیث بلندى مى فرماید :
کربلا پاک ترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعه ها است و الحق که کربلا از بساط هاى بهشت است .
منبع : کتاب بحار الانوار ، ج 98، ص 115 و نیز کتاب کامل الزیارات ، ص 264
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ کاری که دشمنان امام حسین(ع) از انجام آن عاجز ماندند ولی برخی دوستانش انجام دادند!
ما نمیتوانیم؛
بفهمیم در کربلا چه گذشته؛
اگر میفهمیدیم میمردیم...💔
در ایران دکتر مصدق و محمدرضا شاه ملعون
در لیبی قذافی
در یمن پادشاه یمن
در افغانستان اشرف غنی
در عراق صدام حسین
همه به آمریکا اعتماد کردند و سر نگون شدند...
#تجربه_اعتماد_به_غرب
🔶 حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔹آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند، ما بالقوه داریم. خیلی به خود مغرور نشویم. اینطور نیست که آنها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه میبریم!
📚 رحمت واسعه، ص١٩۴
🔹برای ما امتحان پیش نیامده تا معلوم شود که با حسین علیهالسلام هستیم، یا با یزید.
📚 رحمت واسعه، ص١٧۶
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#توضیح_زیارت_عاشورا 3⃣1⃣ قسمت سیزدهم 💠 در زیارت عاشورا از خدا می خواهیم آبرومند شدنمان در دنیا و آ
#توضیح_زیارت_عاشورا
4⃣1⃣ قسمت چهاردهم
💠 شاید در زیارت عاشورا، بیشترین مطلبی که به چشم می خورد، لعن کردنهای مکرر و شدیدی است که با روشها و شکلهای مختلفی در این زیارت بیشتر از سایر زیارتها بیان شده. این درحالیست که ما نمی بینیم که سایر مذاهب و حتی اهل سنت، به این صورت دشمنان دینشان را مورد لعن قرار دهند.
لذا ممکن است این سوال به ذهن خطور نماید که چرا ما لعن می کنیم؟ و چرا این همه لعن؟
💠 در جواب باید گفت که لعن کردن موضوعی نیست که فقط مختص شیعه باشد. به آیات زیر توجه فرمایید.
المائده (۷۸):
لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُوا يَعْتَدُونَ.
ﺍﺯ قوم ﺑﻨﻰ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻛﺎﻓﺮ ﺷﺪﻧﺪ، ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺍﻭﺩ ﻭ ﻋﻴﺴﻰ ﺑﻦ ﻣﺮﻳﻢ ﻟﻌﻨﺖ ﺷﺪﻧﺪ. ﻟﻌﻨﺖ ﺷﺪﻧﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺳﺮﭘﻴﭽﻰ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ [ ﺍﺯ ﺣﺪﻭﺩ ﺍﻟﻬﻰ ] ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
آل عمران (۸۷):
أُولَٰئِكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ.
ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻛﻴﻔﺮﺷﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻟﻌﻨﺖ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩم ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
💠 یعنی با توجه به آیات فوق متوجه می شویم که:
اولا لعن کردن در ادیان و امتهای قبل هم بوده، همچنان که حضرت داود یا حضرت عیسی (علی نبینا و آله و علیهم السلام) نیز کافران قوم بنی اسرائیل را لعن می کردند.
دوم اینکه خدا هم در قرآن بیان فرموده که هم خودش و هم ملائکه و هم جمیع مردم، کافران را لعنت می کنند. در واقع عبارت « وَالنَّاسِ أَجْمَعِين » در آیه دوم، برای همهٔ مردم جواز لعن کردن را صادر کرده و به شکلی به همه ملائکه و مردم برای لعن کردنِ آن افرادِ کافر، دستور می دهد.
#توضیح_زیارت_عاشورا
◀️ ادامه دارد......
#بسم_الله_قاصم_الجبارین
🚨ساعت: 22:22 روز 22 بهمن 1399....
نام رمان: #رفیق
نویسنده: #فاطمه_شکیبا
ژانر: #اجتماعی ، #امنیتی
خلاصه: حسین، نوجوانِ دهه پنجاه است و مردِ میانسالِ دهه هشتاد که از همان نوجوانی با وحید و سپهر رفیق نه؛ بلکه برادر بوده. اما یک شکاف، یک اتفاق، و شاید یک انتخاب، این رفقا را از هم جدا انداخته و شاید سال های پایانی و پر التهاب دهه هشتاد، راهی برای پیوند یا گسستی همیشگی باشد... و البته درکنار حسین، جوانی هست از دبستانیهای دهه شصت که شاید جوانیاش، انعکاسی است از جوانی حسین.
کلام نویسنده:
«یا رفیق من لا رفیق له»
ای دوست کسی که رفیقی ندارد...
میان داستانهای قبلیام، جای یک رفیق خالی بود. شخصیتهایی مانده بودند که فریاد میزدند ما را روایت کن! از ما بگو! ما هنوز حرف داریم... نباید پروندهمان را ببندی. بگذار یک بار هم که شده، خودمان حرف بزنیم. نگذار انقدر سکوت کنیم که دیگران به جای ما حرف بزنند و باز هم جای قاتل و شهید عوض شود... .
جای یک رفیق خالی بود. جای روایتی از شاخهی زیتونِ پنهان شده پشت نقاب ابلیس و آنهایی که خودشان ناآرامند تا دلآرامِ مردم این سرزمین باشند. جای رفیق و عقیق فیروزهایِ در دستش خالی بود در کهکشان روایتها و داستانها...
همین هم شد که بسیاری از شخصیتها قدیمیاند. نمیگویم تکراری؛ چون برای من هیچگاه تکراری نمیشوند. این شخصیتها برداشتی آزاد از شخصیتهای حقیقی و شهدا هستند و باید بارها و بارها بازخوانی و تفسیر شوند.
ماجرای داستان شاید به برخی حوادث واقعی شباهت داشته باشد، اما کاملا غیرواقعی و ساختگیست و نام هیچ یک از افراد و مکانها واقعی نیست. تنها قسمت حقیقی داستان، قسمتیست که همه ما بارها از رسانهها شنیده و دیدهایم.
فاطمه شکیبا/ پاییز 99
مقدمه:
رفیق یعنی یار، دوست، همدم. یعنی کسی که همیشه، تا آخر، حتی بعد از مرگ با تو بماند. در مرام و مسلک ما، رفیق نیمهراه وجود ندارد. یا هستی و یا نیستی.
تو کنار کسی قرار میگیری که با او همدل بودهای. از یک جایی به بعد، یکی میشوی با رفیقت. حرفهایش را نگفته میفهمی. محرم راز میشوید باهم. هرجا هست، تو هستی و هرجا او هست، تو همراه اویی. حتی اگر جسمتان کنار هم نباشد، دلتان یکیست. گاه حتی حالت حرف زدن و لهجهات، حرکات و حالات دستها و صورتت، شکل نشستنات و تکیه کلامهایت مثل او میشود؛ بدون این که بفهمی.
رفیق برای من، چیزی فراتر از دوستیهای دوران مدرسه و دانشگاه است. فراتر از بگو بخندها و گشت و گذارها. رفیق گاه دستت را میگیرد و تا بهشت میرساندت و گاه، رفیقش را با خودش به قعر جهنم میکشاند.
آدم هرچه بامرامتر، در رفاقت لوطیتر. و آنها که از همه لوطیترند را، خدا دربارهشان فرموده است: حَسُنَ اولئکَ رفیقا... یعنی چه نیکو رفقایی هستند!
این داستان را هم باید تقدیم کنم به بهترین رفقای عالم؛ به رفقای شهیدم. به سرورشان سیدالشهدا علیهالسلام.
به شهدایی که شدند الگوی شخصیتهای داستانم:
به سردار شهید حاج حسین همدانی؛
به شهیدِ امنیت، شهید محمدحسین حدادیان؛
به شهید ادواردو آنیلی؛
به شهدای مدافع حرم؛ به ویژه شهید محسن حججی، شهید عمار بهمنی و سردارشان حاج قاسم سلیمانی...
حَسُنَ اولئکَ رفیقا...
فاطمه شکیبا/ پاییز 99
📓رمان امنیتی رفیق
🥀این ناچیز، تقدیم به سیدالشهدا علیهالسلام و شهدای گمنام و مظلوم امنیت؛ تقدیم به خونهای ریخته شده کف خیابان وطن...🥀
#قسمت1
‼️یکم: آب زنید راه را، هین که نگار میرسد...
صدای تیر هوایی در گوشش پیچید و باعث شد تندتر بدود. اسپری رنگ را گوشهای پرت کرد و دست وحید را کشید. صدای برخورد بدنه فلزی اسپری با دیوار، سکوت کوچه را شکست.
وقتی صدای فریاد «ایست، ایست» مامورها را شنید، برای تندتر دویدن به پاهایش التماس کرد. کوچهها را بلد نبود. همه بنبست بودند.
این بار وحید دستش را کشید تا راهنماییاش کند. انقدر دویده بودند که پهلوهایشان درد گرفته بود و به سرفه افتادند. وحید از پا افتاد. صدای مامورها نزدیکتر شد و بعد داغی گلوله را در کمرش حس کرد.
دستش را به کمر گرفت و با ناله خفهای از جا پرید. یک دستش را به زمین تکیه داد و با دست دیگر روی کمرش دست کشید؛ اثری از زخم گلوله پیدا نکرد.
زبانش به کام چسبیده و عرق بر پیشانیاش نشسته بود. صدای دخترانهای شنید:
- بابایی! حالتون خوبه؟
نرگس صدایش میزد. نگاه گیجی به اطرافش انداخت. زیر چراغ کمنور اتاق، نرگس را میدید که متعجب نگاهش میکرد.
نرگس لیوان آبی از کنار تخت برداشت و کنار پدر روی تخت نشست. پدر آب را تا آخر سر کشید. نرگس پرسید:
- کابوس دیدین بابا؟
سرش را تکان داد و دستش را دور گردن نرگس حلقه کرد. سر نرگس را به سینه فشرد تا آرام شود. نرگس دختر تهتغاریاش بود و عزیز دردانهاش.
نفسش که سر جایش برگشت، نگاهی به صفحه همراهش انداخت که خاموش و روشن میشد.
صدای اذان صبح، از گلدستههای مسجد در آسمان پخش میشد و کمکم راهش را به اتاق باز میکرد. حسین پیشانی نرگس را بوسید و گفت:
- برو نمازتو بخون باباجون.
نرگس هنوز نگران پدر بود:
- مطمئنید حالتون خوبه؟
- خوبم.
زنگ همراهش قطع شده بود. خواست بلند شود که دوباره زنگ خورد. همراه را برداشت. اسم امید روی صفحه نقش بسته بود. تماس را وصل کرد:
- سلام.
- سلام حاجی. شرمنده بیدارتون کردم.
- خواب نبودم. بگو!
- یه بنده خدایی همین یه ساعت پیش از لندن پروازش نشست.
- با مهمون عزیزمون مرتبطه؟
- اینطور که معلومه آره.
- خود مهمون چی؟ هنوز نیومده؟
- نه ولی کوچه رو آب و جارو کردیم براش.
- خوبه. اون که میگی تازه رسیده، اونو پذیرایی کردین ازش؟
- آره. عباس درحال میزبانیشه!
- خوبه. منم تا یه ساعت دیگه میآم ببینم چیکار کردین. فعلا یا علی.
ادامه دارد ...
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق 🥀این ناچیز، تقدیم به سیدالشهدا علیهالسلام و شهدای گمنام و مظلوم امنیت؛ تقدیم ب
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت2
سلام نماز را که داد، حضور نرگس عطیه را پشت سرش احساس کرد. مطمئن بود عطیه و نرگس مثل همیشه، بعد از آغاز نمازش به او اقتدا کردهاند.
دعای همیشگیاش را زیر لب خواند:
- اللهم اجعلنی من انصار المهدی و اعوانه و المستشهدین بین یدیه...
دوباره سجده شکر رفت. وقت نداشت. در حد چندثانیه توسل کرد و سر از سجده برداشت. برگشت به طرف عطیه:
- قبول باشه جانم!
عطیه زیرچشمی به نرگس نگاه کرد که ریزریز میخندید و دانههای تسبیح میان انگشتانش میلغزیدند.
هربار حسین میگفت: "جانم!" انگار بار اول بود و عطیه، خجالتزده لبخند میزد. برای عوض کردن بحث به حسین تشر زد:
- شما دیرت نشده؟ الان میآن دنبالت!
حسین خندید.
نرگس بلند شد که برود چای دم کند و پشت سرش، عطیه رفت که سفره صبحانه را بچیند.
لباسش را که پوشید، چشمش افتاد به ادکلن مارکی که نرگس برایش خریده بود. یاد خوابش افتاد؛ یاد وحید.
وحید عادت داشت عطر بزند. میگفت مومن باید خوشبو باشد. حسین اما از بوی عطر سردرد میگرفت. وحید به زور به او هم عطر میزد و حسین هم به احترام رفیقش اعتراض نمیکرد.
ادکلن را برداشت و بویید. بینیاش سوخت اما کمی به خودش زد و زیر لب گفت:
- اینم برای وحید!
صدای بوق رانندهاش را که شنید، از خیال گذشته بیرون آمد و به سمت در قدم تند کرد.
یک لحظه دست عطیه مقابلش سبز شد که برایش لقمه گرفته بود. لقمه را گرفت و با تشکر کوتاهی از خانه خارج شد.
به اداره که رسید، امید مثل جوجه اردک پشت سرش راه افتاد:
- حاجی ما فکر میکردیم یه نفره ولی عباس میگه دونفر اومدن.
- غیر دختره دیگه کی؟
- یه دختر دیگه هم همراهشه.
رسیدند به اتاق جلسات. صابری پشت میز نشسته بود و انبوه کاغذ و پرونده مقابلش را با چشمانش میکاوید. متوجه ورود حسین که شد، ایستاد و سلام کرد:
- سلام آقای مداحیان.
- سلام. فهمیدید اون که باهاشه کیه؟
صابری نیمنگاهی به برگههای مقابلش کرد و گفت:
- اسمش صدف سلطانیه؛ بیست و شش سالشه. سه چهار سال پیش بخاطر مسائل اخلاقی از دانشگاه اخراج شده و یه مدت بعدش هم رفته کانادا و اقامت اونجا رو گرفته. همونجا هم درس خونده و زندگی کرده. از جزئیات زندگیش توی کانادا اطلاع دقیقی نداریم؛ اما اینطور که معلومه، با یه شرکت همکاری میکرده که براساس چیزایی که تا الان فهمیدم یه شرکت اسرائیلیه.
حسین ابرو بالا انداخت و زمزمه کرد: صدف سلطانی... دانشجوی اخراجی.... شرکت اسرائیلی...
از کنار هم گذاشتن این دو عبارت به نتیجه خوبی نرسید و ترجیح داد بیشتر بداند.
بلندتر پرسید:
-گفتید رشتهش چی بوده؟
- زیستشناسی دانشگاه تهران.
- مثل رفیقش شیدا با پوشش خبرنگاری اومده؟
- نه.
تمام عواملی که شاخکهای یک مامور امنیتی را حساس میکرد فراهم شده بود. گفت:
- جالب شد پس... ببینم اویس حرفی ازش نزده بود؟
- نه. اگه اویس آمارش رو میداد که زودتر میفهمیدیم کیه.
حسین رفت روی خط بیسیم عباس:
- عباس جان چه خبر؟ کجایی؟
- سلام حاجی. تاکسی گرفتن، الانم پشت سرشونم.
ادامه دارد ...
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
پیشنهاد دانلود ....💔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 با معنویت دروغین امام حسین(ع) را به شهادت رساندند!
🔻کربلا محل درگیری معنویت ناب با معنویت دروغین است!
#استادپناهیان🌱
#محرم🖤
میگفت؛
اینڪهتوشیعہبہدنیااومدیاتفاقینیست؛
قبلازاینکہبیایتویاینعالَم،یہڪاریڪردی
ڪهاینجاشیعہشدی!
•قدربدونخلاصه...
آشفته میشویم
چو یاد از غمش کنیم
از بس که زلف دلبر ما،
سخت در هم است..
#یاسیدناالمظلوم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسینِ ما کفنش
گرد و خاک صحرا شد
بنیاسد بدنش
بوریا نمیخواهد...
#یا_مظلوم💔
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
حسینِ ما کفنش گرد و خاک صحرا شد بنیاسد بدنش بوریا نمیخواهد... #یا_مظلوم💔
فکر میکردیم آقا رو فقط شهید میکنن
بنا نبود که شناسایی اش بعید شود😭😭😭
از جانکاه ترین مصائب همین سبدهائی بود که زنان بنیاسد بر سرهاشان وارد حرم سیدالشهدا کردند ..
این سبدها یادبود سبدهائی است که زنان بنی اسد، ابدان مطهر شهدای کربلا علیاکبر و سیدالشهدا علیهالسلام را جمع کردند اما به قدری اربا اربا شده بودند که قابل تشخیص نبودند؛ تا امام سجاد علیهالسلام به علم امامت تشخیص دادند.
#یا_مظلوم
1_1110949980.mp3
11.24M
#ارتباط_موفق ۴۷
🔚 بدی کردن عمدی در حق دیگری، مُهر پایان رابطه شما با اوست!
حتی اگر طرف مقابل به دلایل گوناگون، به رابطهی شما نیاز هم داشته باشد؛
به جایی میرسد که نیازش را نادیده گرفته و ارتباط را قطع میکند. ✘
💥 میل به جفاکاری و یا خلق جفاکاری، اگر در نفس کسی باشد؛ ذاتا دفع کنندهی دیگران از اطراف اوست!
و محال است کسی توانِ جفاکاری داشته باشد؛ اما در نزد دیگران محبوب باشد. ⚡️
#امام_خمینی
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
@Ostad_Shojae
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🔶 عزاداریقبیله طویریج که علامه بحرالعلوم رحمت الله علیه، حضرت ولیعصر امام زمان عج الله تعالی فرجه ا
🔴یک زن اهل سنت موصل در شبکه های اجتماعی عراق نوشت:
🔹وقتی می دیدم شیعیان در مراسم هروله ظهر عاشورا لبیک یاحسین میگفتند با تمسخر به شوهرم میگفتم وقتی حسین کشته شد اینها کجا بودند ؟
🔹اما وقتی داعش موصل را اشغال کرد و حشدالشعبی ها، هروله کنان از بخش الایسر موصل به الایمن و از کوچه پس کوچه ها می دویدند و مناطق را یکی پس از دیگری آزاد میکردند و شعارشان فقط: «لبیک یاحسین» بود، تازه فهمیدم که این شعار یک حقیقت است و من تا ابد مدیون و عذرخواه از حسین(ع) و یاران باوفایش در هر عصر و زمانی هستم.
#لبیک_یا_حسین
#حب_الحسین_یجمعنا
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸این کار، در کودک اثر زیادی میگذارد🔸
یادم هست وقتی که بچه بودم، وقتی همه در خانه به خواب میرفتند، آخر شب میآمدم خدمت پدرم. ایشان قصههای پیغمبران را در همان طفولیت برای من نقل میکرد و گاهی مثلاً یک قصه چندین شب طول میکشید و همینطور مقید بودم و گوش میکردم.
وقتی این قصهگویی مصادف شد با ایام محرم، پدرم جریان عاشورا و مسافرت حضرت، جریان بیعت گرفتن از امام حسین(ع) در مدینه و... را به تفصیل شب به شب نقل میکرد.
اینها کارهای موثری است. یعنی پدر و مادر یکی از خدمات بزرگی که به فرزند میکنند همین است که سرگذشت اینها را برای طفل بیان کنند. این در وجود طفل از همان طفولیت اثر میگذارد. در اخلاقش، کردارش، رفتارش، در عبادتش، نمازش، روزهاش اثر میگذارد و همۀ اینها را اصلاح میکند.
#تربیت_کودک
پیامبراکرم(ص)میفرمایند🌹
آنکه حسین را دوست بدارد؛خداوند دوستدار اوست!💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورۍ
-یهسلامازراهدور
-منونزدیڪمیکنهبهڪربلا🕊
سی و هفت روز تا اربعین
#اللهم_الرزقنا_کربلا
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل فَرَجَهم و العَنْ اعَدائهْم اجْمَعین بِه عَددِ ما احاطَ بِه عِلْمُک
•°🌱
#صبحتبخیرمولایمن
جانم فدای نام تو
يا صاحبالزمان
قربان آن مقام تو
يا صاحبالزمان
جان ميدهم بخاطر
يک لحظه ديدنت
دل عاشقٍ سلامِ تو
يا صاحبالزمان
#اللهمعجللولیکالفرج
•°🌱
#اݪسݪاݥعݪیڪیاسیداݪشهداءع
بَر گُل لب تشته و پرپر سلام
برتنِ صد پاره و بی سر سلام
رو به سوی ڪربݪا سمتـ حسین
دم به دم بر زادهی حیدرسلام✋🏻°√
#صبحتونحسینی🌱°•
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#پیامهایاخلاقیعاشورا
🔰شجاعت
شجاعت آن است که انسان در برخورد با سختیها و خطرها، دلی استوار داشته باشد. بیشتر کاربرد این واژه، در مسائل مبارزات و جهاد و برخورد با حریف در نبرد و نهراسیدن از رویارویی با دشمن در جنگها است. این نیروی قلبی و صلابت اراده و قوت روح، سبب میشود که انسان هم از گفتن حق در برابر ظالمان نهراسد، هم هنگام نیاز به مقابله و نبرد بپردازد، هم از فداکاری و جانبازی نهراسد. درجایی که اغلب مردم می هراسند، شجاعت آن است که انسان علی رغم وجود زمینه های هراس، نترسد و خود را نبازد و با غلبه بر مشکلات، تصمیم گیری حق و درست داشته باشد.
همه رشادتها و حماسه آفرینیهای میدانهای جهاد، مدیون دلیری شجاعان در نبرد بوده است و همه درهم شکستن ابهت طاغوتها و قدرتهای جابر نیز در شجاعت افراد مصمم در رویارویی با آنان نهفته است. نترسیدن از مرگ، یکی از مظاهر آشکار شجاعت است و همین عامل، امام حسین (علیه السلام) و یارانش را به نبرد عاشورا کشاند تا حماسهای ماندگار بیافرینند.
وقتی امام از مکه به سمت کوفه حرکت میکرد و در طول راه کسانی با وی برخورد میکردند و با طرح اوضاع آشفته عراق و استیلای ابن زیاد بر مردم، او را از عواقب این سفر میترساندند، شجاعت و بی باکی امام حسین (علیه السلام) از مرگ بود که این سفر را حتمی میساخت. در برخورد با سپاه حر، فرمود:
لیس شانی شان من یخاف الموت.
شان و موقعیت من، موقعیت کسی نیست که از مرگ بهراسد.
درجایی دیگر فرمود که من نه دست ذلت به اینان میدهم و نه چون بردگان فرار یا اقرار میکنم. سخن امام حسین (علیه السلام) و دیگر خاندان او در مواقع مختلف که ابالموت تخوفنی (آیا مرا از مرگ میترسانی؟) نشان دهنده بی هراسی این خاندان از مرگ است.
خصلت شجاعت در بنی هاشم و خاندان پیامبر، زبان زد بود. امام سجاد (علیه السلام) نیز در سخنرانی شورانگیز خویش در مجلس یزید، فرمود که به ما شش چیز داده شده و با هفت چیز دیگران برتریم؛ و شجاعت را در زمره آنها برشمرد: اعطینا العلم و الحلم و السماحه و الشحاعه...
بالاتر از همه اینها، شجاعتی است که امام حسین (علیه السلام) و اهل بیت او و یارانش در صحنههای مختلف عاشورا نشان دادند که خود کتابی مفصل میشود؛ مانند رشادتی که مسلم بن عقیل در کوفه نبرد از خود نشان داد یا شجاعت و رزم آوری یاران امام در میدان کربلا، آن چنان بود که فریاد همه را برآورد و یکی از سران سپاه کوفه خطاب به سربازان فریاد زد: ای بی خردان احمق! میدانید با چه کسانی میجنگید؟ با شیران شرزه، با گروهی که مرگ آفریناند، هیچ کدامتان به هماوردی آنان به میدان نروید که کشته میشوید! دلاوری عبدالله بن عفیف ازدی در مقابل ابن زیاد و سپس درگیری اش با سپاه مهاجم به خانهاش و صدها نمونه این دلیریها. دشمنان امام حسین (علیه السلام) و یاران شجاع او را اینگونه توصیف کردهاند: کسانی بر ما تاختند که پنجههایشان بر قبضه شمشیرها بود، همچون شیران خشمگین بر سواره های ما تاختند و آنان را از چپ و راست تار و مار کردند و خود را در کام مرگ میافکندند....
#ویژهبرنامهمحرم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج