هدایت شده از "_سدره المتنهی"
محاسبه نفس !
ببین، چند بار نفس رو زمین زدی ؟!
چند بار نفْسِت تو رو زمین زد ؟
دشمنِ تو بدی های تو نیست،
دشمنِ تو رفتار های بدِ تو هم نیست،
دشمنِ تو ؛ نفسِ توست
- هر روز بررسی کن
[ استاد پناهیان ]
راهجذبجوانهاتصرفدلِجواناناست
دلهجوانیکقیامتیاست،گرایشجوان
نسبتبهمعنویاتیکیازآنرازهایبزرگه
الهیاست،ایندلبهفطرتالهینزدیکتراست!
-حضرتآقا
هدایت شده از مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
🌹حُبّالحُسَیْنیَجمَعُنـا...🌹
#اربعین_بر_مدار_ظهور
✋امسال هم با مدد حضرت قاسم (سلاماللهعلیها) شروع میکنیم...
▪️طبخ و توزیع ۱۵۰ هزار پرس وعده ی اصلی ( روزانه ۱۵ هزار )
💚جهت سهیم شدن در این کار هرمبلغی که مایل بودید به 💳شماره کارت زیر واریز فرمایید:
6277601275943072کانون فرهنگی مهر ظهور #بسم_الله #انتشار #نذر_محرم #موکب_مردمی #اربعین 🗂 تشکیلات اسلامی مِضمار 🔰 مبانیِ تخصصی تربیت تشکیلاتی 🆔 eitaa.com/joinchat/466485249C9adacb35a5
خودمانیم ؛
اگر جرعت پرواز نداریم . .
پر پرواز کسي را
به حسادت نشکانیم :)
_deel_neshin
امسال روز سوم محرم مداح تعریف میکرد؛
میگفت:
چندسال پیش طرح توسعهٔ حرمِ حضرت رقیه که بود،
میرفتیم با صاحبخونههای اطراف حرم طرح رو مطرح میکردیم و صحبت میکردیم تا زمین رو ازشون بخریم و به حرم و صحنِ خانم اضافه کنیم.
رسیدیم به یه یهودی که خونهاش نزدیک حرم خانم بود.
رفتیم باهاش صحبت کردیم و موضوع رو گفتیم.
گفت: نه خونه رو میدم بهتون، نه راضیام.
گفتیم: هرچقدر میخوای بهت پول میدیم.
گفت: نه! نمیفروشم.
برید پیِ کارتون.
گفت: چند روز گذشت، دوباره رفتیم سراغش.
گفتیم: ببین مرد حسابی اینجا تو طرحه، نمیشه ناقص باشه که.
بیا دوبرابر پول خونه و زمینت رو بهت میدیم، راضی شو.
گفت: اصلا و ابدا فکرش هم نکنین، برید.
بیخود خونهی منو تو طرحتون گذاشتین.
خونهی خودمه،
زمین خودمه،
نمیفروشم.
گفت:
گفتیم نمیفروشه دیگه، زوری که نمیشه.
اومدیم پی بقیهی کارامون.
یه مدت گذشت، دیدیم اومد.
سند و وکالت و یه مقدار پول و.. اینا آورد، گفت:
این سند خونه،
این سند زمینش،
این سند یه زمین دیگهام تو کوچه پایینترش،
اینم یه مقدار پول،
بگیرید خرج حرم خانم کنید.
گفتیم:
خب دستت درد نکنه، پول که نمیخواد
بگو هزینه زمین و خونههات چقدره؟!
گفت: هیچی.
گفتیم: هیچی؟!
مگه میشه؟!
گفتش: این یه رازه بین من و دخترِ حسین.
گفتیم: خب تعریف کن.
گفت: نمیخوام بگم.
گفتیم: نه نمیشه، بگو حداقل داستان چیه که از اون حال اومدی به اینجا رسیدی؟!
یه نگاه به گنبد خانم کرد و با بغض گفت:
خانمم باردار بود.
قبل اومدنتون دکترا گفته بودن مریضه،
هی از این دکتر به اون دکتر و فایده هم نداشت.
یه شب حالش بد شد.
بردمش بیمارستان..
اونجا گفتن: باید چند روز بستری بمونه.
روز آخری گفتن:
خانمت حالش بده، نه خودش میمونه.
نه بچهات.
التماسشون کردم و گفتم:
من این دخترو با بدبختی به دست آوردم، توروخدا بچه که هیچی،
خودشو برام نگهدارید.
تمومِ زندگی من این زنه.
گفتن: امشب نمیتونی بمونی.
برو خونه فردا صبح با مدارکت اینجا باش.
خانمت هم نمیمونه.
با اشک اومدم خونه.