بزار اینجوری شروع کنم ؛
نمیدونم از کجای شب ششم بگم .
میدونید چرا ؟ چون انقدر شیرینه انقدر درس عبرت برای جووناست که اصلا توصیفی نداره . میشه از تکتک روضه ها و تکتک اون ساعتی که قاسم با عموجانش صحبت میکنه عبرت گرفت .
جوونا ، امشبو بیا قاسممانه قاسم سلیمانی شو . حضرت قاسم انقدری توصیف های قشنگی داره که حتی نمیشه به زبون اورد .
عبدالله و قاسم ابنالحسن یه دوتا بچه یتیم بودن ، وقتی ابیعبدالله اجازه ورود به میدان جنگو نمیده بهشون دلشون میشکنه ، میگن عموجان یعنی چون
بچه یتیمیم ؟
جوونای الان ، باید عبدالله و قاسم باشن .
رفتارشون ، گفتارشون ، عمل کردههاشون .
گفتن که تاریخ داره تکرار میشه ؛ جامعه الان نیاز به قاسم و عبدالله دارن .
به عبداللهی همچون ۸ ساله، قاسمی همچون ۱۳ ساله .
توصیف امشب برای جوونا یجور دیگه قشنگه ، یجور دیگه به دل نشینه .
آخه جوونا قاسمو درک کردن درسته ؟
ته حرف ، آقای کریم الحسن همچون
دو فرزندی تربیت کرد که در همون سن خردسال و جوونی جان فدای حسین شد .
حالا حاضری خودتم جان فدای صاحبعصرت، صاحبالزمانت بشی ؟
حاضری جان فدای رهبرت بشی ؟
به زبون نیستا به عمله .
تفضل آیندهسازان .
شاعر فرمودن :
طفل شیرخوارم فدای
طفل شیرخوار حسین .
جوون تازه به دوران رسیدهام
غلام ِبرادرزاده ی حسین .
چرا فقط روزای جمعه باید یاد کنیم از یه آقایی که بخاطر ماها ظهورش طولانی شده .
این یه سواله ، واقعا چرا ؟
دم میزنیم از سرباز امام زمان ولی روزی حدقل نیم ساعت نمیشینیم باهاشون حرف بزنیم ..
با همه حرف میزنیم ولی با اونی که صاحب این جهانه نه!
ماها خیلی بیمعرفتیم مشتی ؛
این روزا ، این شبا ، اولین چیزی که لابهلای اشکاتون میخوایین ظهور صاحبالعصر باشه .
عزادار واقعی ایشونه نه ما . اونیکه هرروز این روزا قلبش آتیشه اونه . اونیکه بخاطر گناهای ما غصه میخوره ایشونه .
بازم نمیخوای یه گناهتو ترک کنی ؟
دوست داشتن یکی یعنی بخاطرش همه کار بکنی وگرنه به زبون بگی دوستدارم که فایده نداره .
این همه شهید داریم ، میدونی چیکار کردن که اینجوری خریده شدن ؟ اول خودشونو وقف امامزمان کردن نه دنیایی که میگذره . برای امام زمان کار کردن نه بقیه . امیدوار بودن همیشه که او میاید .
رفقا ، آدم منتظر همیشه امیدواره ..
مادرای شهدایی که شهیدشون مفقودالاثر بود ، تو خاطرات یکیشون میخوندم! به رحمت خدا رفته بودن . تا آخر عمرش در خونشو نمیبست پیش میذاشت ..
گفت پسرم بر میگرده!.
روح انتظار نباید از وجود ما از بین بره .. ما ناامید نمیشیم چون!
اسم امیرالمومنین داریم .
اسم حضرت زهرا داریم .
اسم امام حسین داریم .
و منتظریم اون آقایی که بلاخره یه روزی میاد و تکیه میزنه به دیوار کعبه میگه ؛
انا بقیة الله! انا صمصام المنتقم! .
مَرد ، زن ، پیر ، جوون ، حاجتمونو بذاریم فرجامامزمان .
خاك .
شاعر فرمودن : طفل شیرخوارم فدای طفل شیرخوار حسین . جوون تازه به دوران رسیدهام غلام ِبرادرزاده ی
طفلی آخر میاید گرهی بزرگان را باز کند ،
با همان زبان قاصرش ما را شفاعت پیش بابا کند .
نوجوان غیرت دانه بیا مارا غیرت همچون خود کن ،
قاسمهای آیندههای مارا همچون قاسمسلیمانی کن .
شهید رئیسی غریب بودن ، خیلی زیاد ..
ولی پیش خدا و ائمه عزیز .
این شبا به یادشون باشین .
من امشب میخوام با روضه شروع کنم نه بامتن . امشبو مختصر برای مادرا میدونم نه برای علیاصغرها . امشبو برای داغ سنگین حضرت رباب میدونم نه برای علیاصغرش . امشب مادرا و پدرا خیلی درکش میکنن ، مخصوصا مادرا . ماها هنوز چیزی از طفلشیرخوار نمیفهمیم چون هنو صاحب فرزند نشدیم . یه مادری که سال ها منتظر مادر شدنه ، سال ها منتظر اینکه بچشو تو آغوشش بگیره و براش لالایی بخونه . راه رفتناشو ببینه و ذوق کنه . صحبت کودکانهشو ببینه خیلی چشم میماله که بچش به اون درجه برسه . اینو همه میدونن بچهکوچیکا مخصوصا نوزاد ، مخصوصا بچهایی که بالای ۵ ماه میرسن خیلی شیرین میشن . اونجاست که بابا و مامانا هر لحظه ذوق بچشو دارن .
فهمیدی میخوای چیو بگم ؟
آخ بمیرم برای خانوم رباب ؛ آخ همه ی مادرا بمیره براش . آخه این مادر ذوق بچشو داشت .. آخه حسین برای بغل کردن علیاصغر اشک شوق میریخت .
حالا میخوام بگم که با یه طفلشیرخوار شش ماهه چیکار کردن .. میدونی کجاش درد داره ؟ اونجا که وقتی ابیعبدالله دیگه کسی براش نمونده اول میره سراغ قران ، کتاب قران رو میاره که به دشمن بگه این کتاب بین من و شما حقوباطل کنه ؛ میبینه لشکر دشمن تکون نخرد . برمیگرده سمت خیمه ها .. لباس پیغمبرو به تن میکنه و میاد ، که به دشمن بگه منو قبول نداری پیغبرو قبول داری که! بازم لشکر تکون نمیخوره ..
دیگه ابیعبدالله کاری نمیتونه بکنه ،
میره سراغ طفل شش ماهه ، زیر عبا میگیره میاره سمت لشکر ، یهو عبا رو بیرون میزنه علیاصغر رو میاره بالا .
میدونی این یعنی چی ؟ یعنی خدارو قبول نداری باشه! پیغبرو نمیشناسی اونم باشه! انسان که هستی نیستی ؟:) دشمن انسانیت هم نداشت . اخه طفلششماه ؟ آدم وقتی یه نوزاد میبینه دلش نمیاد حتی یه لپهاشو دست بزنه که مبادا اذیت بشه . اخه چجوری تونستن .. ؟ اینجا خیلی درد داره مشتی ، اونجایی که ابیعبدالله دیگه نمیتونه سمت خیمه برگرده ، اخه چجوری بره .. با چه دلی بره .. به رباب چی بگه ؟ وقتی علیاصغرشو خاک کرد نتونست از جاش بلندشه ، همونجا سرشو به آسمون برد گفت خدایا من دیگه هیچی ندارم بدم ، دیگه همچیمو دادم خودت شاهدی .
حالا بگم برات ، حسین یه اصغر داد ولی غزه هرروز داره اصغر میده .
غزه تکرار عاشوراعه ، نامرد اونیکه ساده میگذره از این ماجرای دردناک ،
امشبو به بابالحوائج به حضرت خانوم رباب رو بزن برای مردم فلسطین و غزه ،
ازشون بخواه نجات بچهای اصغر غزه رو .. ماها اگه حسینو دوست داریم دلیلش فقط یهچیزه که حسین همه چیزشو داد برای اسلام .
حالا مردم غزه هم همه چیزشو داره میدن برای اسلام . حواست هست ؟
چشم بسته نباشی یه وقت رو این ماجرا سید .