#لحظهشهادت
🔸جای خانهی خدا؛ به ملاقات خدا رفت
#متن_خاطره|علیآقا برا رفتن به حج تمتع ثبتنام کرده بود. یه روز توی جبهه باهاش قدم میزدم و بهش گفتم: علی! برو مرخصی و کارهای رفتنت به حج رو انجام بده. برگشت و گفت: یه حسی بهم میگه شاید حج نرم... گفتم: یعنی چی؟ تو پول هم واریز کردی و بیست روز دیگه باید مشرَّف بشی... علی گفت: به خدا قسم! اگه احساس کنم عملیات در پیشه حج نمیرم. اونجا زیارت خونهی خداست؛ ولی اینجا خدا رو میشه دید اگه… بعد هم حالش منقلب شد و من نفهمیدم این ساعتهای پایانی عمر علی آفاست... فردای اونروز وقت اذان ظهر، علی رفت وضو گرفت و آماده شد برای آخرین نماز! دقایقی بعد دیدم از سنگر فرماندهی خارج شد و توصیه و تذکرات لازم رو به نیروها کرد. بعد همونجا دم در سنگر نشست و به گونیهای سنگر تکیه داد. علی انگار یه علیِ دیگه شده بود. داشتم نگاهش میکردم که برگشت و گفت: «تشنمه!» خواستم صداش کنم که بیاد توی سنگر و بهش آب بدم، که یهو ترکش خمپارهای اومد و خورد به گلوش... یادمه علی خودش بهم گفته بود که وقتی ۱۵ ساله بوده، داداشش جلو چشماش به شهادت رسیده؛ و حالا میدیدم که خودش جلوی چشم دیگر برادر ۱۶ سالهش، با لبای تشنه و علیاصغر وار شهید شد؛ و بیست روز قبل از رفتن به خانهی خدا، به ملاقاتِ خودِ خدا رفت...
👤خاطرهی شهادت سردار شهید علی پاشایی
📚 منبع: خبرگزاری تسنیم
▫️۲۷خرداد؛ سالروز شهادت علی پاشایی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_پاشایی #حج #حضرت_علیاصغر #ماه_محرم #شهدای_آذربایجانشرقی #مزار_گلزارتبریز