eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.7هزار دنبال‌کننده
837 عکس
316 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸گروه بولدوزرها... |با رفیقاش یه گروه راه انداخت که معروف شد به گروه بولدوزرها. البته براتعلی عادت داشت مخفیانه و تنهایی بره دنبال حل مشکلات مردم؛ اما وقتی کاری تکی پیش نمی‌رفت، بولدوزرها به خط می‌شدند... پیرزنی توی محله بود که با پسر نوجوونش به سختی زندگی می‌کرد. به دستور براتعلی رفتیم و در کمترین زمان خونه‌ش رو تعمیر کردیم. علاوه بر این براتعلی مدام بهش سر میزد و کمکش می‌کرد... گاهی هم ما رو می‌برد سمت زمین‌های کشاورزی و توی درو و چیدن محصول به مردم کمک می‌کردیم... هر مسجدی هم که نیاز به تعمیر داشت، گروه بولدوزرها می‌رفت برا تعمیرش. براتعلی می‌گفت: اينجا خونه‌ی خداست، تا دلتون بخواد، آيه و روايت در فضيلت آباد کردن مسجد هست. قدر کارتون رو بدونيد... خلاصه گروه‌مون همه جوره در خدمت مردم بود. برف که می‌یومد، براتعلی بچه‌ها رو جمع می‌کرد و می‌رفتیم درِ خونه سن‌بالاهای محله. در می‌زد و تا صاحبخونه در رو باز می ‌کرد می گفت: پنج تا چایی برامون می‌ذارید؟ بعد با لبخند صاحبخونه راهی پشت بام می‌شدیم و می‌گفتیم: تا چایی آماده بشه، کار برف روبی ما هم تمومه؛ چای مفتی که نمیشه خورد... براتعلی و برادر شهيدش رمضانعلی، پشت‌بامّ منزل تمام خانواده‌های بی‌سرپرست و مستضعف محله رو اينگونه پارو می‌کرد. 👤خاطره‌ای از زندگی شهید براتعلی داوودی 📚منبع: کتاب "ماشال" ؛ صفحات ۲۰ و ۲۵ ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸علم فقط توی دانشگاه نیست... |بعد از اتمام سربازى‌اش، اصرار داشتم كه بره دانشگاه؛ بر خلاف ميل باطنى‌اش قبول كرد و گفت: در كنار كار، تحصيلاتم رو ادامه میدم. کنکور داد و دانشگاه دولتى هم قبول شد، اما نرفت. گفت: ثابت كردم كه مى‌تونم قبول بشم و وارد دانشگاه بشم، اما نمیرم... با تعجب پرسيدم: چرا؟ جواب داد: مگه علم و دانش به دانشگاه رفتن و پشتِ ميز نشستنه؟! البته كه اونم هست، ولى برا من همين كه توی خونه كتاب دستم باشه و بخونم كافیه... انصافاً هم خيلى اهل مطالعه بود [ و شعار نمی‌داد]. كتابخانه‌اش پر بود از كتاب‌هاى علمايى مثل آيت الله بهجت و قاضى و حسن زاده؛ كتابهاى تاريخى، سياسى، زندگى‌نامه، شعر و كتاب‌هاى شهدا... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید مدافع‌حرم حسن قاسمی‌دانا 📚 منبع: كتاب "سروها ايستاده مى مانند" 🔰دانلود کنید:دریافت طرح با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸بخاطر کمک به رفیقش؛ ماشینش رو فروخت... |حسن درآمد خوبی داشت. بهش می‌گفتم: تو چرا پس‌انداز نمی‌کنی؟ می‌گفت: جایی که لازمه پس‌انداز می‌کنم... چندتا دختر یتیم رو به سرپرستی گرفته بود. چند ماه قبل از شهادتش هم یه روز آمد خونه و گفت: سند ماشینو می‌خوام. گفتم: می‌خوای چیکار؟ گفت: لازم دارم... ماشین رو برد و فروخت. گفتم: چرا فروختیش؟ گفت: لازم بود... من هم که معمولا خیلی سؤال نمی‌کردم، دیگه چیزی نگفتم... ▫️بعد از شهادتش یکی از دوستاش آمد و گفت: " همسر من باردار بود و هزینه‌ی بیمارستان هم زیاد. خیلی به این در و اون در زدم که بتوانم وامی تهیه کنم، اما نشد. از دوستانم کمک خواستم، اما باز هم کار به جایی نبردم. یه روز به نیتِ دردُ دل به حسن گفتم: نزدیک زایمان همسرمه و به مشکل مالی برخوردم. حسن سوئیچ ماشینش رو بهم داد و گفت: همین الان ماشین رو بفروش و هزینه کن. گفتم: من دارم باهات دردُ دل می‌کنم و اصلا توقعی ندارم. و سوئیچ رو برگردوندم... اما حسن خودش رفت و ماشینش رو فروخت و پولش رو آورد بهم داد..." بنده خدا می‌گفت: من می‌خوام پولی که شهید بهم داده بود رو به ما برگردونم... منم گفتم: شهید خودش این پول رو به شما هدیه داده، پس منم این پول رو پس نمی‌گیرم... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید مدافع‌حرم حسن قاسمی‌دانا 📚منبع: کتاب " زندگی به سبک شهدا " به‌روایت مادر شهید ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: