#چندخاطره
🔸آقا غلامرضا واقعا با مُروّت بود
دو خاطره از زندگی شهید غلامرضا بامُروّت
🌼 #بیتالمال|یه روزِ بارونی دیدم غلامرضا در حالیکه بچهاش توی بغلشه و خانومش کنارش ایستاده؛ لبِ جاده منتظرِ مینیبوس هستند. رفتم جلو و بعد از احوالپرسی، گفتم: مگه ماشين تويوتای سپاه پیشت نيست؟ گفت:چرا، هست! گفتم: پس چرا با زن و بچه زير باران ایستادین؟ گفت: ماشين متعلق به بیتالماله؛ و مربوط به من و كارهای شخصیام نيست... اين رو گفت و بعد از دقايقی مينیبوس اومد. سوار شدند و رفتند...
🌼 #فرمانده_خاکی|با اینکه فرمانده بود، اما توی جبهه پا به پای نیروهاش کار میکرد. از نظافت سنگر و چادر گرفته؛ تا شستنِ ظرفها... یه روز توی چادرِ فرماندهی جلسه بود. هنگامِ صرف صبحونه رفتم و از مسئول تدارکات چند قالب کره برا سنگر فرماندهی گرفتم و برگشتم. آقا غلامرضا به محض اينكه چشمش به كرهها افتاد، گفت: اينها از كجا اومدند؟ گفتم: من از تداركات گرفتم. پرسید: آيا به همهی نيروها دادند يا نه؟ گفتم: نه!... ایشونم عصبانی شد و گفت: هر چه زودتر اين كرهها رو ببر به تداركات پس بده؛ به مسئولش هم بگو بیاد اينجا؛ باهاش کار دارم... کرهها رو برگردوندم و وقتی مسئول تدارکات اومد؛ غلامرضا بهش گفت: تا من نگفتم هيچكس حق نداره به اسمِ چادرِ فرماندهی، از تداركات چیزی بگیره؛ حتی اگه برادرم باشه...
📚منبع: فرهنگنامه جاودانههای تاريخ (زندگینامه فرماندهان شهيد استان گيلان) نشر شاهد، تهران۱۳۸۲
🔸 ۲۶دیماه؛ سالروز شهادت سردار غلامرضا بامُروّت گرامیباد
↘️ @khakriz1_ir
#شهید_بامروت #تواضع #اخلاص #تقوا #مراقبه #شهدای_گیلان #خاکریز_خاطرات
#خاکریزخاطرات ۱۲١
🔸توی دینداری خاص باشیم؛ مثلِ عباس آقا...
#متن_خاطره|رفتارهاش خاص و دلنشین بود. چه در امر به معروف؛ چه در ویژگیهای اخلاقی... یه روز دختربچۀ همسایه رو بیحجاب توی خیابون دید؛ جای بدخُلقی و تشر زدن؛ شکلاتی بهش داد و با محبت گفت: دخترم! روسری سرت کن... الان اون دختر بزرگ شده و میگه: هنوز شیرینیِ اون شکلات یادمه...
تویِ کمک به دیگران هم برا اینکه نیازمندی خجالت نکشه، رو در رو چیزی بهش نمیداد. حتی وقتی میخواست به مـادرش پول بده، برا اینکه شرمنـده نشه پول رو براش میگذاشت روی طاقچه یا کنارِ سفره؛ تا برداره...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید عباس خوشسیما
📚منبع: ایثارنامه۴۲ “شهیدخوشسیما” ، صفحات ۲۰ و ۲۵
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
🔸 ۲۶دیماه؛ سالگرد شهادت عباس خوشسیما گرامیباد
___________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_خوشسیما #امر_به_معروف #حجاب #تذکر_لسانی #کمک_به_فقرا #اخلاق_نیکو #شهدای_خراسانرضوی
#چندخاطره
🔸دو عنایتِ ویژه حضرت زهرا سلاماللهعلیها به شهید سید مجتبی نواب صفوی
🌼 #ماجرای_تولد|سیدمجتبی رو باردار بودم. یه شب خواب دیدم نوری تمام فضای خونه رو فرا گرفت. بانویی وسط نور ایستاده بود و صداش توی گوشم پیچید که میگفت: «من فضه خادم حضرت زهرا (س) هستم. از طرف ایشان هدیهای برای شما آوردهام». بهم یه بُرد یمانی و یه خوشه انگور که سه حبّهی درشت و زیبا داشت، داد. (گویا خوشه انگور خود سید مجتبی بود؛ که در زمان شهادت سه فرزند دختر به نامهای فاطمه، زهرا و صدیقه داشت) یک ماه بعد از این خواب سیدمجتبی بدنیا اومد.
🌼 #خوابهای_دایه|مادر سیدمجتبی بیماریِ سختی گرفت. به همین خاطر سید رو به دایهای دادند و قرار شد هفتهای یکبار بچه رو به دیدن مادرش بیاره... اما دایه سه شب بود که یک خواب عجیب میدید. خودش میگه: خواب دیدم صدای گریهی سیدمجتبی میاد. تا وارد اتاق شدم که آرومش کنم، دیدم خانمی سیدمجتبی رو بغل کرده و دو خانم دیگه هم همراهش هستند. گفتم: خانم! بچه رو به من بدین تا آرومش کنم؛ من دایهاش هستم... یهو یکی از خانمها با نارحتی نگاهم کرد و گفت: تو نباید بچهی ما رو نگه داری! زود ایشون رو به مادرش برگردون... بعد از این خواب که سه شب تکرار شد؛ سیدمجتبی رو پیش مادرش بردم و گفتم: ظاهراً اجدادش راضی نیستند که پیشِ من بمونه... از همون اول اهلبیت (ع) هوایش رو داشتند.
📚 منبع: کتاب سیدمجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی؛ صفحه ۷و۸
🔸۲۷دیماه؛ سالروز شهادت سید مجتبی نواب صفوی گرامیباد
@khakriz1_ir
#شهید_نوابصفوی #شهدای_تهران #عنایت_اهلبیت #حضرت_زهرا #خاکریز_خاطرات
#پستویژه
#عکس| شهید نواب صفوی در حال معرفی کالای ایرانی به مردم؛ حدود ۶۰ سال پیش در مسجد فخریه
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_نوابصفوی #تولید_ملی #شهدای_تهران #شهدای_طلبه
#خاکریزخاطرات ۱۲۲
🔸رفتارهای عاشقانهی شهید نواب صفوی در برخورد با همسرش
#متن_خاطره|همون نوّابی که حتی شاه ازش حساب می برد و مقتدر بود؛ توی خونه و در برخورد با خانومش یه مردِ دل نازک و بسیار عاطفی بود. خانومش میگه: یه شب چشم دردِ عذابآوری گرفتم؛ یادمه آقا سیدمجتبی تا صبح بیدار موند و بالای سرم نشست. میگفت: خانوم! ای کاش به جایِ تو چشمایِ من درد میکـرد، و من این درد رو میکشیـدم... اگر هم گاهی بچهها نیمه شب خوابشون نمی برد؛ آقا سید بیدار میشد و میگفت: خانوم! درست نیست تو بیدار باشی و من بخوابم. بچهها رو رویِ پاهاش میگذاشت و میخوابوند...
👤خاطرهای از زندگی روحانی شهید سیدمجتبی نوّابصفوی
📚منبع: ایثارنامه۲ “شهیدنوّابصفوی” ، صفحه ۲۱
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
_______________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_نوابصفوی #همسرداری_شهدا #خوشبرخوردی #مهربانی #اخلاق_نیکو #شهدای_تهران #شهدای_طلبه