eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.1هزار دنبال‌کننده
603 عکس
168 ویدیو
12 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خوشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 شهید عقیل خلیلی‌زاده رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔸چند خاطره از شهید... 🌼|۱۲بهمن بدنیا اومد. توی خونه می‌گفتیم:امام آمد؛ عقیل آمد. خودش هم به شوخی می‌گفت: هیچوقت روز تولدم رو فراموش نمی‌کنید، چون حضرت امام(ره) به وطن اومد. شهادتش هم چند روز بعد از سالگرد رحلت امام بود. 🌼 |قبل از اينكه به مأموريت بره، دست من و مادرش رو می‌بوسيد. یه بار هم مادرش رو با اصرار زیاد مجبور کرد بنشینه، و پایش رو بوسید. 🌼|به دوستاش گفته بود ازم عکس شهدایی بگیرید.بعد هم زیرش نوشت: شهید حاج‌عقیل خلیلی‌زاده 🌼|قبل از رفتن به سپاه قدس به قرآن تفال زد؛ آیه اومد: اين راه دشواريست؛ اما سرانجام شهيدان شاهد را بهمراه خواهد داشت. رفت سپاه و با رسیدن به حد قهرمانی در ۱۱رشته ورزشی تونست جزو نيروهای ويژه سپاه قدس قرار بگيره. 🌼|با حاج قاسم دیدار داشتیم، ازم پرسید: مادرش هستید؟ گفتم: بله! با لبخند گفت: می‌شناسمش... حاج‌قاسم توی یادواره مسجد بلال هم از عقيل بعنوان شهدای پيش‌قراول مدافعان حرم ياد كرد و گفت: به علت محفوظات عمليات نمی‌تونستيم تلاش اينگونه‌ افراد را ذکر كنيم. 🌼|همرزمانش و مستشاران توی سوريه می‌گفتند: به عقيل افتخار كنید؛ چون توی تمام پيروزيهای موشكیِ نيروی مقاومت در لبنان و سوريه سهيم بود. اگه روزی اسرائيل نابود بشه، قطعاً عقيل در آن سهم به‌سزايی داره...دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید سیدمیثم تراهی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|توی خونه کاری نبود که برام انجام نده. گاهی که دور برم بود، می‌شنیدم زیر لب میگه: اللهم ارزقنا توفیق الشهادة می‌گفتم: آخه میثم جان این چیه که میگی؟ مگه الان دوران جنگه؟ با خنده جواب می‌داد: مامان! خدا روزی منو میده... 🌼|بعضی نیمه‌ شب‌ها پا میشد تا نماز بخونه. چون نمی‌خواست برق اتاق ما رو اذیت کنه، می رفت رو ایون توی تاریکی نماز می‌خوند. 🌼|خیلی وقتا مخصوصاً ماه‌رمضونا با اینکه مسافت تا پایگاه بسیج خیلی زیاد بود، اول صبح پا میشد و می‌رفت اونجا. همسایمون می‌گفت: اونقدر دلم می‌خواد اول صبح بیام و خاک زیر پایش رو به عنوان تبرک بردارم، اما خجالت می‌کشم 🌼|حقوقش زیاد نبود، اما دست خیلی‌ها رو گرفت. خیلی‌ها می‌یومدند در خونه و می گفتن: اومدیم قرضی که از سید میثم گرفتیم رو پس بدیم... حتی تا مدتها بعد از شهادتش هم مردم می‌یومدن و می‌گفتند: این پول رو از سید میثم امانت گرفته بودیم. 🌼|می‌گفت: مامان من سنت پیامبر [ازدواج] رو هم انجام دادم. فکر نمی‌کنم واجبی به گردنم مونده باشه. خدا رو شکر ازدواج هم کردم... اینا رو می‌گفت که بگه آماده‌ی شهادتم. 🌼|دو هفته بعد از عقدش عازم سیستان و بلوچستان شد. یک ماهی از مأموریتش گذشته بود و فقط سه روز مونده بود که تموم بشه که گروهک ریگی سید میثم منو شهید کردنددریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸 شهید مدافع‌امنیت حسن عشوری رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|زمانیکه حسن‌آقا سن زیادی نداشت، به من اصرار می‌کرد که برا نماز و روزه بیدارش کنم. وقتی هم اینکار رو نمی‌کردم، با همون شیرین‌زبونی کودکانه‌ش می‌گفت: نماز و روزه‌ی من گردن شماست...😊 🌼|می‌گفت: مادر! کسی از قلب انسان خبر نداره و ظاهر انسانه که برا هم مشخص و نمایان میشه. پس باید چادر همیشه همراه خانم‌ها باشه؛ چون چادر تکمیل کننده‌ی دینه و نباید چادر حضرت فاطمه زهرا(س) پایین [زمین] بمونه... 🌼|همیشه گمنام بود، وقتی توی مراسمی شرکت می‌کرد، جایی می‌نشست که دوربین ازش فیلم‌برداری نکنه... به خاطر همین گمنامی‌اش در طول زندگی، خداوند متعال کاری کرد که خبر شهادتش توی ایران صدا کنه... 🌼|همیشه می‌گفت: مادد! شما باید مثل ام‌وهب باشید... وقتی بهش می‌گفتم که من کجا و ام‌وهب کجا، جواب میداد: شیعه که باشی باید مانند مادر وهب باشی و فرزندت رو فدای اسلام کنی... 🌼|وقتی وصیت‌نامه شهدا رو می‌خوند، گریه می‌کرد و می‌گفت: درک وصیت نامه شهدا بسیار سنگین و عمیقه؛ حسن تا عکس شهدا رو میدید، ذکر بسم رب الشهدا و الصدیقین رو زمزمه می‌کرد 🌼|حسن آقا اولین شهیدِ وزارت اطلاعات در مقابله با جریانات تکفیری بود که ۲۴ خرداد سال ۱۳۹۶ [مصادف با شب قدر؛ ۱۹ رمضان] در منطقه چابهار حین درگیری با یک گروهک تروریستی به شهادت رسید. دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
۷۱ 🔸 نگاه جالب شهید به رضایت پدر.... |چند روز بود که شاد می‌دیدمش. با خودم گفتم شاید هدیه یا چیزی گیرش اومده، که اینطور خوشحاله... اما وقتی علت شادی‌اش رو ازش پرسیدم ، گفت: تو نمی‌دونی پدرم به من چی گفت! حرفی زد که انگار دنیا رو بهم ببخشیده... بابام بهم گفت: من از تو راضی ام ... وقتی پدرم از من راضی است، میخواهی خوشحال نباشم؟!!! 👤خاطره‌ای از روحانی شهید محمدزمان ولی‌پور 📚 منبع: کتاب مسافر ملکوت [انتشارات شهیدکاظمی] صفحه ۷ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🌸 سردار شهید مهدی خوش‌سیرت رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|باختران كه بوديم جنب مسجد تركان، پيرمردی مغازه داشت كه میانه‌ش با انقلاب و اسلام خوب نبود. چهره و لبخند آقا مهدی و احوالپرسی‌هاش روی پيرمرد تأثير گذاشته بود. پيرمرد می‌گفت: من اصلاً با شماها ميونه خوبی ندارم؛ ولی نمی‌دونم اين يكی چطوری توی دلم جا گرفته، بی‌نهايت دوسش دارم، وقتی نمياد دلتنگش ميشم... از آقا مهدی پرسيدم: چطوری اين پيرمرد رو آروم كردی و روی اون تأثير گذاشتی؟ با لبخند مليحی که کرد، گفت: با تاسی از ذره‌ای عمل به شیوه و رفتار پیامبر و ائمه (س) ... 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی _________________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🔅 ۳۸ 🌺 شهید محمدمهدی خوش‌سیرت: |کسی سنگِ دوستیِ مرا به سینه نزند؛ جز در لباسِ جهاد و تقوا... از همه‌ی دوستانم می‌خواهم که بندگی خود را به خدا ؛ در عمل ثابت کنند؛ و وفاداری خود به امام و انقلاب را ؛ تا حدِ نثارِ جان به اثبات رسانند... 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۳۸) با کیفیت اصلی _____ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۸۰ 🔸پیام این شهید را به همه‌ی بچه هیأتی‌ها برسانید یکی از مداح‌های معروف رو آورده بودند گردانِ ما وقتِ سینه‌زنی که شد ، مداح به بچه ها گفت: پیراهن‌تون رو در بیارین ... بچه ها شروع کردن به بیرون آوردنِ پیراهن‌شون. یهو حسن اومد جلو ، مانع شد و گفت: اینجا از این خبرا نیست، خالصانه سینه‌تون رو بزنین... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حسن رضوان‌خواه 📚منبع: یادگاران۲۱ « کتاب رضوان‌خواه » صفحه۶۳ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پیام تصویری شهید کایدخورده و نوری برای همه‌ی مردم ایران همه تون رو دوست داریم و جونمون رو فداتون می‌کنیم؛ چه مخالف ما باشید چه موافق 🔸 ۲۸ آبان؛ سالروز شهادت مدافعان‌حرم بابک نوری هریس و عارف کایدخورده [ که در کنار همدیگر به شهادت رسیدند] گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۹۰ 🔸فرار از گناه ... |دور و برِ بابک پُر بود از گناه؛ اما از گناه فراری بود. دو ماه مونده به شهادتش بهم زنگ زد و گفت: بیا بریم قم. گفتم: من وقت ندارم و نمی‌تونم بیام. اما بابک گفت: نه! یه مشکلی پیش اومده؛ امشب حتماً باید بریم قم... خلاصه راضی شدم و باهاش رفتم. بعد که علتِ سفر ناگهانی به قم رو ازش پرسیدم، فهمیدم برا فرار از گناه بوده... تا این حد مراقب بود که در جمع‌ها و محیطِ آلوده به گناه قرار نگیره... 👤خاطره‌ای از زندگی مدافع‌حرم شهید بابک نوری‌ هریس 📚منبع: مستند “ از آسمان ” ؛ به نقل از دوست شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 میرزا کوچک‌خان؛ مردِ با خدایی که بخاطر نجاتِ ایران؛ به دنیا و پُست و مقام پشت‌ِ پا زد روایتی کوتاه از زندگی سردار جنگل 🔸۱۱ آذر؛ سالروز شهادت میرزا یونس استاد سرایی "معروف به میرزا کوچک خان جنگلی" گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
11.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 همزمان با نهضت جنگل چند قیام بزرگ در کشور انجام شد؛ اما قیام میرزا کوچک‌خان ویژه است؛ چون... تحلیلی زیبا از ... ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸آقا غلامرضا واقعا با مُروّت بود دو خاطره از زندگی شهید غلامرضا بامُروّت 🌼 |یه روزِ بارونی دیدم غلامرضا در حالیکه بچه‌اش توی بغلشه و خانومش کنارش ایستاده؛ لبِ جاده منتظرِ مینی‌بوس هستند. رفتم جلو و بعد از احوالپرسی، گفتم: مگه ماشين تويوتای سپاه پیشت نيست؟ گفت:چرا، هست! گفتم: پس چرا با زن و بچه زير باران ایستادین؟ گفت: ماشين متعلق به بیت‌الماله؛ و مربوط به من و كارهای شخصی‌ام نيست... اين رو گفت و بعد از دقايقی مينی‌بوس اومد. سوار شدند و رفتند... 🌼 |با اینکه فرمانده بود، اما توی جبهه پا به پای نیروهاش کار می‌‌کرد. از نظافت سنگر و چادر گرفته؛ تا شستنِ ظرف‌ها... یه روز توی چادرِ فرماندهی جلسه بود. هنگامِ صرف صبحونه رفتم و از مسئول تدارکات چند قالب کره برا سنگر فرماندهی گرفتم و برگشتم. آقا غلامرضا به محض اينكه چشمش به كره‌ها افتاد، گفت: اينها از كجا اومدند؟ گفتم: من از تداركات گرفتم. پرسید: آيا به همه‌ی نيروها دادند يا نه؟ گفتم: نه!... ایشونم عصبانی شد و گفت: هر چه زودتر اين كره‌ها رو ببر به تداركات پس بده؛ به مسئولش هم بگو بیاد اينجا؛ باهاش کار دارم... کره‌ها رو برگردوندم و وقتی مسئول تدارکات اومد؛ غلامرضا بهش گفت: تا من نگفتم هيچكس حق نداره به اسمِ چادرِ فرماندهی، از تداركات چیزی بگیره؛ حتی اگه برادرم باشه... 📚منبع: فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاريخ (زندگی‌نامه فرماندهان شهيد استان گيلان) نشر شاهد، تهران۱۳۸۲ 🔸 ۲۶‌دی‌ماه؛ سالروز شهادت سردار غلامرضا بامُروّت گرامی‌باد ↘️ @khakriz1_ir