#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۱
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#جیبم_ته_دارد
یک روز در مجلس شورا رضا خان با شوخی و مزاح دست روی جیب مرحوم مدرس گذاشت و گفت: آقا عجب جیب بزرگی دارید. مدرس در حالی که متبسم بود، گفت: درست است که جیب من بزرگ است، ولی ته دارد. این جیب شما است که ته ندارد
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۲
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#پول_کثیف
سفیر انگلستان برای مدرس چکی فرستاد به این امید که شاید او خود را به پول بفروشد! مدرس پرسید این چیست؟ آورنده چک گفت: این چک است، آن را به بانک داده و پول می گیرند. مدرس خنده ای کرد و گفت: به سفیرتان بگویید که من فقط سکه طلا قبول می کنم، آن هم به شرطی که سکه ها را بر روی شتر بار کنند و در روز روشن برایم بیاورند. وقتی سفیر انگلیس از جواب مدرس اطلاع یافت گفت: من می دانم او پول و سکه نمی خواهد بلکه درصدد است تا آبروی ما را در دنیا ببرد
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۳
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#ناهار
فرزند یکی از بازرگانان که در بازار از مدرس حمایت می کرد، به نزد مدرس رفت و او را به ناهار دعوت کرد. آقا هر نوبت به بهانه ای می خواست این دعوت را قبول نکند تا سرانجام با اصرار زیاد قبول کرد. روز مقرّر بازرگان پسر خود را فرستاد تا مدرس را به خانه بیاورد و طوری تظاهر نماید که اهل محل بدانند مدرس برای نهار به خانه آنها می آید. نزدیک خانه که رسیدند، مدرس ایستاد و گفت: تو برو من خودم می آیم. پسر گفت: پدرم دستور داده که در خدمت شما باشم. آقا جواب داد: بیجا گفته است. پدرت می خواهد یک ناهار به من بدهد و تو را همراه من کرده است تا به اهل محله بگوید: من آن چنان کسی هستم که مدرس به خانه من می آید و بعد چه می دانم که از این دعوت و به خانه خود کشیدن من چه منظوری دارد. پسر بازرگان به ناچار رفت و داستان را برای پدر گفت. بازرگان گفت: عجب سید زرنگی است، فکر اشخاص را می خواند.
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۴
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#حقوق_نجومی
یک بار یکی از نمایندگان مجلس به شهید مدرس گفت: حقوق هر نماینده صد تومان است که برای اداره زندگی بسیار کم است. ترتیبی دهید مجلس این مبلغ را به دویست تومان افزایش دهد. شهید مدرس جواب داد: روزی که شما انتخاب شدید مشخص بود حقوق تان صد تومان است و با رضایت وکالت را انتخاب کردید. اگر حالا ناراضی هستید، باید استعفا دهید و اعلام کنید ما با حقوق دویست تومان نمایندگی را قبول می کنیم. اگر مردم باز به شما رأی دادند، حق دارید دویست تومان بگیرید.
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۵
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#کمک_های_مشکوک
نقل شده از مدرس پرسیدند: امین التجار بوشهری می خواهد مبلغ هنگفتی پول به شما بدهد ولی از گرفتن آن امتناع می کنید ! دلیل چیست ، چرا این پول را قبول نمی کنید ؟ مدرس در پاسخ گفت : دو ریال بدهد ولی توقعی نداشته باشد ، قبول می کنم . ولی اینها در این بخشش هایی که می کنند نظر دارند و می خواهند در موقع مقتضی از آن استفاده کنند.
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۶
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#حمایت_از_تولید_ملی
#عبای_کرباسی
به شهید مدرس (ره) ایراد می گیرند که چرا عبای کرباسی می پوشید و عبای بهتری استفاده نمی کنید، می گویند هر زمانی که یک ایرانی عبای بهتری درست کرد، من از همان عبا استفاده میکنم. در مجلس پیشنهاد داد تا همه کارکنان دولت از پارچه و لباس ایرانی استفاده کنند. حتی در زندان از کسی درخواست کرد تا لباس از جنس کرباس برایش تهیه کند.
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۷
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#ارتباط_با_مردم
روزى مدرس در راهى که از مجلس شورا به منزل مى رفت، به بقالى محل رفت تا ماستى تهیه کند، موقعى که بقال مشغول کشیدن ماست بود، مدرس به شرح مسائل سیاسى و آنچه که در مجلس گذشته بود پرداخت و به نطقهایش در مجلس نیز اشاره کرد. وکیل دیگرى که در کنارش بود به اعتراض گفت: آقا براى چه اینها را به بقال مى گویى؟ مدرس گفت: چون این موکل من است و باید بداند ،و حق آن است که مردم از مسائل سیاسى و اجتماعى و روابط کشور مطلع باشند.
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۸
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#ساده_زیستی
#نماینده_آزاده
دختر مدرّس گرفتار بیماری حصبه شدید شد. پزشک معالج او به آقا گفت: اجازه بدهید در شمیران محلی تهیه کنیم و فرزند شما را به آن جا منتقل کنیم که معالجات مؤثر افتد. مدرّس گفت: همه فرزندان این مملکت فرزندان من هستند. نمی پسندم که فرزند من به ییلاق منتقل شود و دیگران در محیط گرم تهران و یا جاهای دیگر در شرایط سخت به سر ببرند، مگر این که برای همه آنها چنین شرایطی فراهم شود. ئقتی نماینده شد، به هنگام اجاره منزل همراهان مدرس به او گفتند: اتاق سی و پنج ریالی راحت تر است، چرا آن را نمی گیرید، فرق معامله پنج ریال بیشتر نمی باشد ولی این یکی رفاه و آسایش شما را بهتر تأمین می کند. مدرس پاسخ داد: چیزی که استقلال، عقیده و اراده را مورد تهدید قرار می دهد نیاز است، من نمی خواهم به کسی احتیاج پیدا کنم، من به اندازه دارایی خود و در حد توان خویش باید اتاق اجاره کنم، می خواهم محتاج مردم نباشم. احتیاج به پول، نوکری می آورد، من می خواهم زبانم برای بیان حقایق و دفاع از مردم محروم و مظلوم، آزاد باشد...
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۹
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#شجاعت_برخورد_با_مفسدان
روزی یكی از آشنایان مدرس آمد و یك دسته كاغذ آورده به مدرس گفت: جناب وزیر این كاغذها را فرستاندهاند كه حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایند. مدرس گفت: عبدالباقی! چند ورق از آن كاغذهای مرغوب خودت را بیاور. فرزند مدرس فوری بستهای كاغذ آورد. مدرس به آن شخص گفت: آن بسته كاغذ وزیر را بردار و این كاغذها را هم روی آن بگذار. سپس روی تكه كاغذ قند نوشت: جناب وزیر! كاغذ سفید فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این كاغذ كه روی آن نوشتهام نیست.
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۱۰
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#مبارزه_با_زد_وبند
سرلشكر خدایار از طرف رضا خان با مقداری پول نزد مدرس آمد و با احترام گفت: رضا شاه میگوید: خوب است شما به درس و بحث خود بپردازید و از دخالت در امور سیاسی خودداری كنید. رضا شاه میل دارد باب مراوده را با شما باز كند و به هر طر یق كه بپسندید با شما روابط حسنه داشته باشد و همه اوامر شما را در امور مملكتی اطاعت خواهد كرد. ضمنا مبلغ یكصد هزار تومان برای شما فرستاده تا در هر راهی كه صلاح میدانید به مصرف رسانید. مدرس چند لحظهای به آن پول نگاه كرد. سپس فرمود: به رضا خان بگویید كه من وظیفه شرعی دارم كه در امور مسلمین دخالت كنم. اسم آن را سیاست بگذارید یا چیز دیگر هر چه باشد فرق نمیكند. من وظیفه خود را انجام میدهم. سیاست در اسلام چیزی جدایی از دین نیست. در اسلام دین و سیاست با هم است. اسلام، مسیحیت نیست كه فقط جنبه تشریفاتی، آن هم هفتهای یك روز در كلیسا داشته باشد. این پولها را هم ببر كه اگر اینجا بماند تمامی آن به مصرف نابودی رضا خان خواهد رسید. خدایار مأیوسانه از خانه مدرس ـ به همراه پولها ـ بیرون رفت.
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۱۱
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#ایستادگی_در_برابر_ذلت
نصرت الدوله وزیر داریی رضا قلدر که قرارداد استعماری و ننگين 1919م را امضا کرده بود، به دليل انفجار لوله تفنگ دستش مجروح شده و تا آخر عمر دچار رعشه بود. روزى در راهرو مجلس به مدرس برخورد, آقا انگشتان او را در ميان انگشتان دست چپ خود گرفت و چنان فشار داد كه فرياد نصرت الدوله بلند شد. وقتى مدرس چنين وضعى را ديد به او گفت شاهزاده دست راست تو با خوردن چند ساچمه تفنگ در هنگام شكار چنين ضعيف و فرسوده شده, در حالى كه دست چپ من با خوردن سه تير تفنگ (در جريان ترور) باز هم قوى و محكم است مى دانى چرا؟ نصرت الدوله پاسخ داد: نمى دانم. مدرس به او گفت براى اين كه با اين دست قرارداد وثوق الدوله را امضإ كردى و لاجرم از كار افتاد و رعشه گرفت.
@khakriz72
#خاطراتی_از_شهید_مدرس_۱۲
#نماینده_دیروز_نماینده_امروز
#آدم_یا_الاغ
یک روز وقتی پدرم از مجلس بازگشت، عدهای از مردم به خانه آمدند و با سر و صدای زیاد و اعتراض گفتند آقا این چه لایحهای بود که امروز تصویب شد؟! خلاف مصلحت است. آقا فرمود اگر بیست رأس الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آنها بپرسند ناهار چه میخورید، چه جواب می دهند؟! همه گفتند جو؛ آقا فرمود: آن یک نفر هم مجبور است سکوت کند، این وکلایی که شما انتخاب کردید، شعورشان همین اندازه است، بروید آدم انتخاب کنید
@khakriz72