eitaa logo
خاکریز زمان
44 دنبال‌کننده
166 عکس
14 ویدیو
10 فایل
مسجد مقدس حضرت صاحب الزمان(عج) انجمن اسلامی یاوران حضرت مهدی(عج) کانون فرهنگی هنری رهروان شهدا با ما در ارتباط باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
🍱بسته حمایتی آبان ماه دولت به صورت نقدی است 🔻معصومه آقاپور، نماینده مردم شبستر در مجلس: بر اساس توافق که مجلس با دولت داشته است، به اقشار آسیب پذیر جامعه یعنی کارمندان دولت، کارگران، افراد تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی، سازمان بهزیستی، بازنشستگان و تمام کسانی که زیر۳ میلیون تومان حقوق می گیرند، اختصاص یابد. 🔺بنابراین این احتمال وجود دارد که بسته حمایتی آبان ماه به صورت واریز نقدی مبلغی به حساب یارانه ای خانوار تخصیص داده شود البته تصمیم در این موضوع با دولت است اما توافق صورت گرفته این بود. @khakriz72
راوی:محمدحسين طاهري مؤسسه اي در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد قم بودم اما ساكن نجف شده و در اين مؤسسه كار ميكردم.اولين بار هادي ذوالفقاري را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار با ادب و شوخ و خنده رويي بود.او در مؤسسه كار ميكرد و همانجا زندگي و استراحت ميكرد. طلبه بود و در مدرسه كاشف الغطا درس ميخواند.من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي كربلا بودم كه هادي گفت: داري ميري كربلا؟گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفيقها ميريم، راستي جا داريم،تو نميخواي بياي؟گفت: جدي ميگي؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم كربال.ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با رفقا ميگفتيم و ميخنديديم،شوخي ميكرديم، سربه‌سر هم ميگذاشتيم اما هادي ساكت بود.بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي زيارت كربلا ميريم. بسه، اينقدر شوخي نكنيد.او ميگفت، اما ما گوش نميكرديم.براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را نگاه ميكرد.به كربلا كه رسيديم، ما با هم به زيارت رفتيم.اما هادي ميگفت: اينجا جاي زيارت دسته جمعي نيست. هركي بايد تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نميگذاشتيم و كار خودمان را ميكرديم! در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. شوخي ميکرديم و ميخنديديم.هادي ميگفت: من ديگر با شما نمي آيم، شما قدر زيارت امام حسين علیه‌السلامآن هم شب جمعه را نميدانيد.اما دوباره هفته ي بعد كه به شب جمعه ميرسيد از من ميپرسيد؟ كي ميري كربلا؟هادي گذرنامه ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش خطرناك بود.دوباره با ما ميآمد و برميگشت.اما بعد از چند هفته ي ديگر به شوخي هاي ما توجهي نداشت. او براي خودش مشغول ذكر و دعا بود.توي كربلا هم از ما جدا ميشد. خودش بود و آقا ابا عبدالله علیه السلام.بعد هم سر ساعتي كه معين ميكرديم ميآمد كنار ماشين. روزهاي خوبي بود. هادي غير مستقيم خيلي چيزها به ما ياد داد.يادم هست هادي خيلي آدم ساده و خاکي بود. در آن ايام با دوچرخه از محل مؤسسه به حوزه ي علميه ميرفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند.ميگفت: براي من مهم نيست كه چه ميگويند. مهم درس خواندن و حضور در كنار مولا علي علیه‌السلام است.مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول درس شد.عصرها هم براي مردم مستحق به صورت رايگان كار ميكرد.به من گفت: ميخوام لوله كشي ياد بگيرم! خيلي از اين مردم نجف به آب لوله كشي احتياج دارند و پول ندارند.رفت پيش يكي از دوستان و كار لوله كشيهاي جديد با دستگاه حرارتي را ياد گرفت. آنچه را كه براي لوله كشي احتياج بود از ايران تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ي لولهكش!يادم هست ديگر شهريه ي طلبگي نميگرفت. او زندگي زاهدانه اي را آغاز كرده بود. يک بار از او پرسيدم: تو كه شهريه نميگيري، براي كار هم مزد نمیگیری،پس براي غذا چه ميكني؟ گفت: بيشتر روزهاي خودم را با چاي و بيسكويت ميگذرانم! با اين حال، روزبه‌روز حالات معنوي او بهتر ميشد. از آن طلبه هايي بود كه به فكر تهذيب نفس و عمل به دستورات دين هستند. ۲۵ @khakriz72
یه روز یه ترکه..... سه تا پسر داشت اسم یکیش علی بود ساواکی ها بردنش، جنازشو نیاوردن. دو تا پسر دیگه براش مونده بود. انقلاب شد یکیشون مهندس بود، شُد شهردار ارومیه. ارومیه سیل اومده بود رفته بود کمک مردم. یه پیرزنه گفت بیا به من کمک کن.شهردار گفت چی شده مادر؟ گفت جهاز دخترم تو زیرزمین مونده. بهش کمک کرد کارش که تموم شد اومد بالا پیرزنه گفت: خدا خیرت بده جوون.کاش یه جو غیرت تورو شهردار داشت. گفت آره مادر کاش شهردار غیرت داشت. این ترکه یه داداش داشت اسمش حمید بود معاونش بود جنازه اش تو مجنون جا موند. بیسیم زدن حاجی حمیدو بیاریم؟ گفت همه اونایی که اونجا خوابیدن حمیدای من هستن اگه همه بچه ها رو میتونید بیارید حمیدم بیارید اگه نمیتونید حمید هم پیش بچه ها بمونه. دوباره یکی دیگه ازاین ترکا شهید شد . خودش تو عملیات بعدی رفته بود خط مقدم. آخه این ترکه از اون فرمانده ها بود که عقب وای نمی ایستاد. مجروح شد پیکرشوگذاشتن تو قایق بیارن، عراقیا قایق اینم زدند. این ترکه که سه تا پسر داشت که هیچکدامشان یه تیکه قبر نداره تو این دنیا اینا خانواده ی باکری ها هستند. @khakriz72
قَالَ علی( عليه السلام ) : . لَا تَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِكَ عَلَي مَنْ أَنْطَقَكَ وَ بَلَاغَةَ قَوْلِكَ عَلَي مَنْ سَدَّدَكَ . و درود خدا بر او فرمود: با آن كس كه تو را سخن آموخت به درشتي سخن مگو، و با كسي كه راه نيكو سخن گفتن، به تو آموخت لاف بلاغت مزن. Amir al-Mu'minin, peace be upon him, said : Do not try the sharpness of your tongue againgst Him who gave you the power to speak, nor the eloquence of your speaking against Him who set you on the right path. ۴۱۱ @khakriz72
یکی از اشتباهاتی که بسیاری از زن و مردها مرتکب میشوند استفاده از طعنه و کنایه در صحبت کردن با همسرشان است ، این طعنه ها به مرور باعث ایجاد مشکلات عاطفی برای طرفین میشود @khakriz72
.این شیطان نیست که خالق میل جنسی در زن و مرد است بلکه خداوند بخشنده این هدیه است و در نتیجه بیشتر از شخص دیگری درباره تقدس و ارضای صحیح این رابطه اطلاع دارد، پس درباره شیوه صحیح ارضای به دستورات خداوند اعتماد کنیم نه وسوسه های شیطان. @khakriz72
(علی مدد) عروسک باربی💃 رو وقتی کلاس سوم👧 بودم شناختم. دست و پاش ۹۰درجه کج و راست میشد و انگش‌تای ظریفی داشت و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف بودم، رویا بود...💓 خونه یکی از دخترهای افه ای😌 فامیل بودیم که برای آب کردن دل من😕 ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد... باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش می آورد. عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید.... اون سال من به تکلیف رسیده بودم و باربی من لباس درست و حسابی نداشت....مامانم قاطیِ بازی کردن من میشد و میگفت آخه اینکه اینطوری نمیتونه بره بیرون... و براش یه شلوار و چادر نماز و یه چادر مشکی دوخت با مقنعه😋.فکر میکنید چی شد؟ زانوهای باربی ام شکست.... چون با من نماز میخوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو زانو بشینه زانوهاشو تا ته خم میکردم...🙈😁 و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو نشستن نداره و اصلا خمی زانوهاش تا این حد طراحی نشده.... من بعد از اون ۵ -۶ تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از دو روز زانو👩🔧 نداشتند... داشتم فک میکردم چقد تحت تاثیر این عروسک بودم؟ مامانم یه کاری کرد که من فک کنم بازیه ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه، لاکاشو💅 پاک کردیم، موهاشو بافتیم، مث خودم چادر سرش کردم، و نماز جمعه هم میرفت... مامانم خیلی ساده نذاشت من 😇 مث باربی بشم چون باربی 💃 مث من شد و این راه حل خوبی بود تا وفتی که جایگزینی براش پیدا میکرد... @khakriz72
به نظرشما کدام شهید جذاب تر و انسان را متحول می کند؟ انتخاب سخته مگه نه ....؟ 👈🏻شهیدی که نشانی قبر خود را داد شهید حمید (حسین) عربنژاد 👈🏻شهیدی که قرضهای یک نفر را داد شهید سید مرتضی دادگر درمزاری 👈🏻شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت شهید محمدرضا شفیعی ۱۴ ساله 👈🏻شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت شهید محمودرضا ساعتیان 👈🏻شهیدی که در قبر خندید شهیدمحمدرضا حقیقی 👈🏻شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند شهید عباس صابری 👈🏻شهیدی که روز تولدش شهید شد شهید سید مجتبی علمدار 👈🏻شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد شهید مستجاب الدعوه سید مهدی غزالی 👈🏻شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید شهید علیرضا حقیقت 👈🏻شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست شهید نادر مهدوی 👈🏻شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است شهید هادی ثنایی مقدم ۱۵ ساله 👈🏻 شهیدی که پیکرش هنگام نبش قبر سالم بود شهید رخشانی از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد 👈🏻شهیدی که سیدحسن نصرالله سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد شهید احمد علی یحیی 👈🏻شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد شهید سیداحمد پلارک 👈🏻شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت شهید رجبعلی غلامی از افغانستان 👈🏻شهیدی که سر بی تنش سخن گفت شهید علی اکبر دهقان 👈🏻شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد شهید بروجعلی شکری 👈🏻شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز 👈🏻شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید شهید مهدی خندان 👈🏻شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" ایرانی بودنش محرز شد از شهدای گمنام هستند 👈🏻شهیدی که بر بدنش عکس یک زن خالکوبی بود ایشان غواص بودند دوست نداشت کسی ان تصویر را ببیند برای همین جاویدالاثر شدند و پیکرشان در اروند ماند و علیرغم ذکر داستانشان همرزمانشان اسم ایشان را ذکر نکردند 👈🏻شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید شهید حاج اکبر صادقی 👈🏻شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضا گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ، شهادت ، اسارت و زنده ماندان و در وصیت خود نوشت ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در ان دنیا شفاعت می کنم تو هستی چرا که مرا به این درجه رساندی 👈🏻شهید حاج علی محمدی پور فرمانده گردان ۴۱۲ رفسنجان و چه بسیارند 👈🏻شهیدی که ۲ مزار داردشهید محمد هادی ذوالفقاری 👈🏻شهیدی که در تابوت چشمش را باز کرد شهید اسماعیل سریشی 👈🏻شهدایی که ..... شهدا شرمنده ایم @khakriz72
قَالَ علی( عليه السلام ) : . كَفَاكَ أَدَباً لِنَفْسِكَ اجْتِنَابُ مَا تَكْرَهُهُ مِنْ غَيْرِكَ . و درود خدا بر او فرمود: در تربيت خويش تو را بس كه از آنچه در ديگران نمي پسندي دوري گزيني. Amir al-Mu'minin, peace be upon him, said : It is enough for your own discipline that you abstain from what you dislike from others. ۴۱۲ @khakriz72
راوی:محمدحسين طاهري با اينكه هادي از مؤسسه ي اسلام اصيل بيرون آمده بود، اما براي زيارت كربلا در شبهاي جمعه به سراغ ما ميآمد و با هم بوديم. در آنجا درباره ي مسائل روز و ... صحبت داشتيم و او هم نظراتش را ميگفت.با شروع بحران داعش مؤسسه به پايگاه حشدالشعبي براي جذب نيرو تبديل شد.هادي را چند بار در مؤسسه ديدم. ميخواست براي نبرد به مناطق درگير اعزام شود. اما با اعزام او مخالفت شد.يك بار به او گفتم: بايد سيد را ببيني، او همه كاره است. اگر تأييد كند،براي تو كارت صادر ميكنند و اعزام ميشوي.البته هادي سال قبل هم سراغ سيد رفته بود. آن موقع ميخواست به سوريه اعزام شود اما نشد.سيد به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستي و امكان اعزام به سوريه را نداري.اما اين بار خيلي به سيد اصرار كرد. او به جهت فعاليتهاي هنري در زمينه ي عكس و فيلم، از سيد خواست تا به عنوان تصويربردار با گروه حشدالشعبي اعزام شود. سيد با اين شرط كه هادي، فقط حماسه ي رزمندگان را ثبت كند موافقت كرد. قرار شد يك بار با سيد به منطقه برود. البته منطقه اي كه درگيري مستقيم در آنجا وجود نداشت. هادي سر از پا نميشناخت. كارت ويژه ي رزمندگان حشدالشعبي را دريافت كرد و با سيد به منطقه اعزام شد.همانطور كه حدس ميزدم هادي با يك بار حضور در ميان رزمندگان، حسابي در دل همه نفوذ كرد.از همه بيشتر سيد او را شناخت. ايشان احساس كرده بود كه هادي مثل بسيجيهاي زمان جنگ بسيار شجاع و بسيار معنوي است، و اين همان چيزي بود كه باعث تأثيرگذاري بر رزمندگان عراقي ميشد.بعد از آن براي اعزام به سامرا انتخاب شد. هادي به همراه چند تن از دوستان ما راهي شد.من هم ميخواستم با آنها بروم اما استخاره كردم و خوب نيامد!يادم هست يك بار به او زنگ زدم و گفتم: فلان شخص كه همراه شما آمده يك نيروي ساده است، تا حاال با كسي دعوا نكرده چه رسد به جنگيدن،مواظب او باش.هادي هم گفت: اتفاقاً اين شخصي كه از او صحبت ميكني دل شير دارد.او راننده است و كمتر درگير كار نظامي ميشود، اما در كار عملياتي خيلي مهارت دارد. بعد از يك ماه هادي و دوستان رزمنده به نجف برگشتند.از دوستانم درباره ي هادي سؤال كردم. پرسيدم: هادي چطور بود؟همه ي دوستان من از او تعريف ميكردند؛ از شجاعت، از افتادگي، از زرنگي، از ايمان و تقوا و......همه از او تعريف ميكردند. هر كس به نوعي او را الگوي خودش قرار داده بود.نماز شبها و عبادتهاي هادي حال و هواي جبهه هاي نبرد رزمندگان ايران با صداميان بعثي را براي بقيه ي رزمندگان تداعي ميكرد.هادي دوباره راهي مناطق عملياتي شد. ديگر او را كمتر ميديدم. چند بار هم تماس گرفتم كه جواب نداد.مدتي گذشت و من با چند تن از دوستان براي زيارت راهي ايران و شهر قم شديم.يادم هست توي قم بودم كه يكي از دوستانم گفت: خبر داري رفيقت، همون هادي كه با ما ميآمد كربلا شهيد شده؟گفتم: چي ميگي؟ سريع رفتم سراغ اينترنت. بعد از كمي جست‌وجو متوجه شدم كه هادي به آنچه لايقش بود رسيد. ۲۶ @khakriz72
قَالَ علی( عليه السلام ) : مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الْأَحْرَارِ وَ إِلَّا سَلَا سُلُوَّ الْأَغْمَارِ . و درود خدا بر او فرمود: در مصيبتها يا چون آزادگان بايد شكيبا بود، و يا چون ابلهان خود را به فراموشي زد. Amir al-Mu'minin, peace be upon him, said : One should endure like free people, otherwiise one should keep quite like the ignorant. ۴۱۳ @khakriz72
ايام حضور هادي در نجف به چند دوره تقسيم ميشود. حالات و احوال او در اين سه سال حضور او بسيار متفاوت است. زماني تلاش داشت تا يك كار در كنار تحصيل پيدا كند و درآمد داشته باشد.كار برايش مهيا شد، بعد از مدتي كار ثابت با حقوق مشخص را رها كرد و به دنبال انجام كار براي مردم و به نيت رضاي پروردگار بود.هادي كمكم به حضور در نجف و زندگي در كنار اميرالمؤمنين علي علیه‌السلامبسيار وابسته شد.وقتي به ايران بر ميگشت، نميتوانست تهران را تحمل كند. انگار گمگشته اي داشت كه ميخواست سريع به او برسد.ديگر در تهران مثل يك غريبه بود. حتي حضور در مسجد و بين بچه ها و رفقاي قديمي او را سير نميكرد.اين وابستگي را وقتي بيشتر حس كردم كه ميگفت: حتي وقتي به كربلا ميروم و از حضور در آنجا لذت ميبرم، دلم براي نجف تنگ ميشود.ميخواهم زودتر به كنار مولا اميرالمؤمنين برگردم.اين را از مطالعاتي كه داشت ميتوانستم بفهمم. هادي در ابتدا براي خواندن كتابهاي اخلاقي به سراغ آثار مقدماتي رفت. آداب الطلاب آقاي مجتهدي را ميخواند و...رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه ي آثار و زندگي اين اشخاص، روزبه‌روز حالات معنوي او تغيير ميكرد. من ديده بودم كه رفاقتهاي هادي كم شده بود! بر خلاف اوايل حضور در نجف، ديگر كم حرف شده بود. معاشرت او با بسياري از دوستان در حد يك سلام و عليك شده بود.به مسجد هنديها علاقه داشت. نماز جماعت اين مسجد توسط آيت الله حكيم و به حالتي عارفانه برقرار بود. براي همين بيشتر مواقع در اين مسجد نماز ميخواند.خلوتهاي عارفانه داشت. نماز شب و برخي اذكار و ادعيه را هيچ گاه ترك نميكرد. اين اواخر به مرحوم آيت الله كشميري ارادت خاصي پيدا كرده بود. كتاب خاطرات ايشان را ميخواند و به دستورات اخلاقي اين مرد بزرگ عمل ميكرد.يادم هست كه ميگفت: آيت الله كشميري عجيب به نجف وابسته بود.زماني كه ايشان در ايران بستري بود ميگفت مرا به نجف ببريد بيماري من خوب ميشود.هادي اين جملات را ميخواند و ميگفت: من هم خيلي به اينجا وابسته شده ام، نجف همه ي وجود ما را گرفته است، هيچ مكاني جاي نجف را براي من نميگيرد.اين سال آخر هر روز يك ساعت را به وادي السلام ميرفت. نميدانم در اين يك ساعت چه ميكرد، اما هر چه بود حال عجيب معنوي براي او ايجاد ميكرد.اين را هم از استاد معنوي خودش مرحوم آيت الله كشميري و آقا سيد علي قاضي فراگرفته بود. ۲۷ @khakriz72