#خاطره_شهدا
✍داشتيم ميرفتيم #كربلا ! با #حجت ته اتوبوس نشسته بوديم ! كلى گپ زديم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم تو #کربلا همیشه از ما جدا میشد #تنهایی میرفت حرم ....
برامون سوال شده بود اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری که وسط حرفاش يه دفعه گفت من خيلى دوست دارم #شهيد بشم !.....
از دهنش پريد گفت من #شهيد ميشمااا ! من و امير حسينم بهش گفتيم داداش تو #شيويدم نميشى چه برسه #شهيد !...
حلالمون كن #حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال كاغذى كرديم تو گوشت، اصلا ناراحت نمیشد دقیقا محرم سال بعد روز #تاسوعا مثل #اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانمان #زینب کرد ..
شهید شد، حاجتشو اون سال تو #کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهیدمیشه؛شد(#علمدارحلب) .....
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اصغری🌷
@khaterat_shohada