✍🏻میخواست برود سرڪار
از پلههاے آپارتمان، تندتند پایین میآمد!
آنقدر عجلہ داشت ڪه پلہ ها را دوتا یڪی رد میڪرد! جلوے در خانه ڪه رسید،
بهش سلام ڪردم گفتم: آرامتر
فوقش یڪ دقیقه دیرتر میرسـی سرِڪارٺ!
سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت
علیآقا! همین یڪ دقیقه یڪ دقیقهها
شهادٺ آدم را یڪ روز به یڪ روز به عقب
می اندازد!
#شهیدمحسنحججی🕊
•┈••✾•🌿🌺•✾••┈•.
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
کم کم اسارت محسن را به همه اطلاع دادیم
رفتم خانه پیراهن محسن را روی زمین پهن کردم
سرم را روی آن گذاشم و ضجه زدم
اما زمان زیادی نگذشت که احساس کردم
محسن آمد کنارم دستش را روی قلبم
گذاشت و در گوشم گفت:
زهرا سختیش زیاده ولی قشنگیهاش زیادتره!
#شهیدمحسنحججی🕊
•┈••✾•🌿🌺•✾••┈•.
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹