eitaa logo
خاڪریزشهـدا
859 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
31 فایل
💠مقام معظم رهبری: * باید یاد حقیقت و خاطره‌ی شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن، زنده نگه داشت... هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72 تبادل 👇 @jamandeh_z_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 🕊 آی شربته... از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی له له می‌زدیم. دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که جلوی حسینه گذاشته شده بود و یکی از بچه‌ها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ می‌زد و می‌گفت: آی شربته! آی شربته!... بچه‌ها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد می‌گوید: آی شهر بَده!... آی شهر بَده!!!😄 معلوم شد آن قابلمه بزرگ فقط آب دارد و هر کس که خورده بود ته لیوانش را به سمتش می‌ریخت. یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد...😂 ┏━✨⚜⚜✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨⚜⚜✨━┛
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 🕊 بر خلاف همه اشخاص که موقع نماز و دعا، اگر می‌گفتی: «التماس دعا» جواب می‌شنیدی: «محتاجیم به دعا» به بعضی از بچه‌های حاضر جواب که می‌گفتی جواب‌های دیگری می‌گفتند. یکبار به یکی گفتم: «فلانی ما را هم دعا بفرما» فورا گفت: «شرمنده سرم شلوغه.😳 ولی باشه،‌ چشم. سعی خودمو می‌کنم. اگه رسیدم رو چشام!»😄😁 ┏━✨⚜⚜✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨⚜⚜✨━┛
🍃👌 😂 ڪی با حسین ڪار داشت؟ یڪ قناسه چی ایرانے ڪه به زبان عربے مسلط بود اشڪ عراقے ها را درآورده بود.😆با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده مترے خط عراقے ها ڪمین ڪرده بود و شده بود عذاب عراقے ها. چه می ڪرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد ڪیه⁉️» یڪے از عراقے ها ڪه اسمش ماجد بود سرش را از پس خاڪریز آورد بالا و گفت: « منم❗️» ترق❗️ ماجد ڪله پا شد و قل خورد آمد پاےخاڪریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد❗️😝 دفعه بعد قناسه چےفریاد زد:« یاسر ڪجایی⁉️» و یاسر هم به دست بوسے مالک دوزخ شتافت❗️ چند بار این ڪار را ڪرد تا این ڪه به رگ غیرت یڪےاز عراقے ها به نام جاسم برخورد.😒 فڪری ڪرد و بعد با خوشحالے بشڪن زد و سلاح دوربین دارے پیدا ڪرد و پرید رو خاڪریز و فریاد زد:« حسین اسم ڪیه⁉️» و نشانه رفت. اما چند لحظه اےصبر ڪرد و خبرےنشد. با دلخورے از خاڪریز سرخورد پایین.😅 یڪ هو صدایي از سوي قناسه چی ایراني بلند شد:« ڪي با حسین ڪار داشت⁉️👌» جاسم با خوشحالے، هول و ولا ڪنان رفت بالاي خاڪریز و گفت:« من❗️» ترق❗️😉 جاسم با یڪ خال هندے بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید😂  📒ڪتاب رفاقت به سبڪ تانڪ صفحه/84 http://eitaa.com/joinchat/4031578114C035e8543af 🍃❣
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 😜 💥به پسر پیغمبر ندیدم😐 گاهی حسودیمان می‌شد از اینکه بعضی اینقدر خوش‌خواب بودند.😴 سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند💤😴 و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند،🙄 توپ بغل گوششان شلیک می‌کردی،💣 پلک نمی‌زدند.😑 ما هم اذیتشان می‌کردیم. دست خودمان نبود. 😁کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتین‌هایمان👢😁 سر جایش نباشد، دیگر معطل نمی‌کردیم صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» دیگر خودشان از حفظ بودند،😂 هنوز نپرسیده‌ایم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت می‌گفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» 😳😐و دوباره خُر و پُف‌شان بلند می‌شد، 😴اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند می‌شد این دفعه می‌نشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟»😡 جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!»😂😂 ‌←ڪاناݪ↓ ❣خاڪریز❣ http://eitaa.com/joinchat/4031578114C035e8543af 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ،پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند!☹️ تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند...🙂 آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه...☺️ از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.😍 من هم بعد از یاد دادن وضو،یکی از بچه ها را صدا زدم وگفتم: این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید. من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم🗣 تا یاد بگیرید. ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.😂چند دقیقه بعد ادامه داد: در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!😆 خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم. اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد. پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد. یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند. اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده! 🔹خاطره ای از زبان شهید ابراهیم هادی❤️ ❣کانال خاکریز❣ @khakriz_shohada
شیرین کاری یه بار تو پادگان شهید مصطفی خمینی تا پادگان وحدتی مسابقه دو استقامت برگزار شده بود و وسط راه خسته شدم. هم خودم خسته شده بودم هم قیافه جدی بچه ها خیلی می زد تو ذوقم. مونده بودم چه کار کنم که هم رفع خستگی باشه و هم ایجاد خنده کنه بین بچه ها و برادران بهداری که بی کار نگامون می کردن. یه لحظه خودم رو به حالت بی حالی رو زمین انداختم و مثل غش کرده ها در آوردم. همه بچه ها داد می زدن بهداری بهداری! برادران بهداری جلو چشم همه برا کمک بدو بدو اومدن. شاید از اینکه یه کاری براشون بوجود اومده خوشحالم شده بودن. همین‌که بدو بدو و با یه برانکارد نزدیکم رسیدن ، در یه لحظه بلند شدم و پا بفرار گذاشتم! صدای خنده بچه ها در اومده بود و بچه های بهداری هاج و واج دنبالم میومدن... کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃