#خاطره
✍شهید پور جعفری می گفت:
روزی در منطقه ای در سوریه،
حاجی خواست با دوربین دید
بزنه،خیلی محل خطرناکی بود،
من بلوکی را که سوراخی داشت،
بلند کردم که بذارم بالای دیوار که
دوربین استتار بشه.
همین که گذاشتمش بالا
تک تیرانداز بلوک رو طوری زد
که تکه تکه شد ریخت روی
سر و صورت ما.
حاجی کمی فاصله گرفت،
خواست دوباره با دوربین دید
بزنه که این بار ،گلوله ای نشست
کنار گوشش روی دیوار ، خلاصه
شناسایی به خیر گذشت.
بعد از شناسایی داخل خانه ای
شدیم برای تجدید وضو احساس
کردم اوضاع اصلا مناسب نیست
به اصرار زیاد حاجی رو سوار
ماشین کردیم و راه افتادیم.
هنوز زیاد دور نشده بودیم که
همون خونه در جا منفجر شد و
حدود هفده تن شهید شدند
🗯بعداز این اتفاق حاجی به من
گفت:حسین امروز چند بار نزدیک
بود شهید بشیم اما حیف.
📚راویت کننده: سردار حسنی سعدی
در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۸
💥 @sardarhajizadeh
#خاطره🔰🔰🔰🔰
راز عزتمندی «حاج قاسم سلیمانی» از زبان یک رزمنده
🌹🌹🌹🌹
سردار «حسین معروفی» با بیان خاطرهاش از اینکه مهمان خانه شهید «قاسم سلیمانی» شده بود، اظهار داشت: رفاقت من و حاج قاسم خیلی عمیق بود، هرچند وقت یک بار به خانه همدیگر رفت و آمد داشتیم. یک روز خسته و کوفته از اداره برگشتم. نگاهی به موبایلم انداختم تا ساعت را چک کنم که متوجه شدم از طرف حاج قاسم تماس داشتم. سریع تماس گرفتم و حاجی بدون معطلی گفت: «حاج حسین کجایی؟» سلام علیک کردم که حاجی ادامه داد: «امشب همراه خانواده تشریف بیاورید. سفرهای کوچک انداختهایم تا دور هم باشیم.»
🔻🔻🔻🔻
بدون وقفه قبول کردم. نزدیک اذان مغرب رسیدیم منزل حاجی. نماز را به امامت حاج قاسم خواندیم و برای شام غذایی که همسرشان پخته بود را خوردیم. بعد از شام با ایشان نشستیم به خاطرهبازی دوران جنگ؛ اندکی من میگفتم و اندکی حاج قاسم.
🔸️🔸️🔸️
دیر وقت شده بود که گفتم: «شرمنده، خیلی دیر وقته بیشتر از این مزاحمتان نمیشویم.» سردار نگاهی کرد و با لبخند گفت: «کجا این وقت شب؟ امشب را پیش ما باشید.» با گرفتن رضایت چشمی از همسرم به حاجی رو کردم و گفتم: «چه سعادتی بیشتر از این». حاج قاسم از جایش برخاست و از اتاقی برایمان پتو و تشک نو آورد و در اتاق دیگری برایمان جا انداخت.
از بس روز خستهکنندهای داشتم، تا پلک روی هم گذاشتم خوابم برد. ناگهان با صدای گریه مردانه از خواب پریدم. سر در گم بودم. نمیدانستم اینجا کجاست و ساعت چند است! فقط صدای گریه مردانه از دور به گوشم میرسید. دستم را به چشمانم کشیدم و بعد از اینکه کمی سرحال شدم، اطرافم را نگاه کردم و با خودم گفتم «یعنی کیست که این وقت شب اینطوری گریه میکند!» با دقت گوش کردم، صدای حاجی بود. با خدایش میگفت «الهی العفو الهی العفو الهی العفو» سرم را چرخاندم و ساعت را نگاه کردم، درست ۲۰ دقیقه مانده بود به اذان صبح...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖼 #خاطره | نابغه در اتاق جنگ
☀️ خاطره جالب آقا از نحوه آشنایی با شهید حسن باقری
🤔تو ذهنم گفتم حالا میاد اینجا بلد نیست حرف بزنه، آبروی سپاه میره!
😟 واقعا ترسیدم و دعا کردم!
💫 میتوانید #سفیر نو+جوان باشید و این دیدنی را دریافت و در شبکههایاجتماعی با دیگران به اشتراک بگذارید.
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?graphic&ctyu=18523
ر و سطح زمین را تباه کرده ایم، بلکه با تیره شدن هوا از غبار، ظاهراً بعد از این باید آرزوی آسمان آبی را نیز به حسرت بنشینیم!
[4/11، 22:57] مجید خلیلیان: 🎥 قیمت خودروهای مونتاژ داخل، 4 برابر عراق و پاکستان!
جلال رشیدی کوچی، عضو کمیسیون امور داخلی و شوراهای مجلس:
🔹شرکتهای داخلی نظیر " بهمن موتور" و " مدیران خودرو" محصول چینی مونتاژ شده در داخل را به 3 تا 4 برابر قیمت آن محصول در عراق و پاکستان میفروشند.
🔹خودروی مونتاژ چینی که امروز در کشور به قیمت یک میلیارد و 700 میلیون تومان بفروش می رسد با تبدیل 400 میلیون تومان در پاکستان و با تبدیل 350 میلیون تومان در عراق می توان خریداری کرد.
[4/11، 22:57] مجید خلیلیان: 📌پول نفت نیامده خرج شد دنبالش نگردید!
مدیرمسئول روزنامه جوان:
🔹همین امروز از وزیر نفت سوال کردم اگر نفت بیشتر می فروشید و پولش هم بر می گردد پس چرا در معیشت دیده نمی شود؟
🔹گفت بخشی از آن صرف 420 هزار میلیارد کسر بودجه سال 1400 دولت قبل شد.بقیه هم صرف خرید اقلام غذایی که قیمت جهانی آن دو برابر شده و...
[4/11، 22:57] مجید خلیلیان: #خاطره
#شهید_صیاد_شیرازی
🔰 *صیاد* را به خاطر خواندن نماز شب تنبیه کردم؟؟!!
🔸قبل از انقلاب یکی از روشهای آموزشی در ارتش این بود که کسانی را تربیت کنم که هر وقت لازم باشد بتوانند با هلیکوپتر یا هواپیما و با چتر در میان افراد دشمن فرود بیایند در بین آنها نفوذ کنند و به آنها ضربه بزنند.
🔸دانشجویان سال سوم دانشکده افسری آمده بودند. سال ۱۳۴۵ برای همین آموزش، برای گذراندن دورههای رنجر و هوابرد. به من گفتند که ارشد این بچهها کسی است به نام علی صیاد شیرازی که خیلی مذهبی است، هوایش را داشته باشید. مذهبی بودن آن زمان، یعنی اینکه این آدم مشـکوک اسـت، این را که درباره صیاد گفتند من به او حسـاس شده بودم، میخواستم ببینم او کی هسـت، چه کار میکند.
🔹دوره رنجر و هوابرد در مرکز پیاده شـیراز شـروع شد. میبایست پیادهرویهای طولانی میکردیم. از ساعت ۳ صبح این پیادهروی شروع میشد، آنقدر پیاده با کوله و تجهیزات سنگین میبردیمشان که عرق از چهار ستون بدنشان راه بیفتد. میخواستم پیادهروی را شروع کنم که دیدم ارشـد دانشجوها نیسـت، یعنی همان علی صیاد شیرازی، پرسیدم کجاست این ارشد؟ نفر دوم بعد از او که معاونش بود، گفت: استاد، توی مسجد پادگانه!
🔹رفتم مسجد، دیدم ایستاده و نماز میخواند، نمازش هم نماز عادی نبود. انگار اصلا ندید که ما آمدیم توی مسجد. ایستادم تا نمازش تمام شد، گفتم «دانشجو صیاد شیرازی». زود بلند شد، سلام نظامی داد و خبردار ایستاد. گفتم «زود توضیح بدید، شما نماز صبح میخوندید؟ الان که وقت نماز صبح نیست». گفت: خیر استاد، من نماز شب میخوندم.
🔸گفتم نماز شـب؟ سـر در نیاوردم و شـروع کردم داد و فریاد. شما چه طور ارشدی هستید؟ زود بیست حرکت پا انجام بدید و خودتون رو به بقیه برسونید. تنبیهی را که برایش در نظر گرفته بودم، انجام داد و آمد و خودش را به گروه رساند. توی تمرین میدیدم که همه دانشـجوها دوسـت دارند او کنار سـتون دانشجوها بدود و شعار بدهد، با شعارهای او روحیه میگرفتند، شعارهایی که میداد بیشـتر جنبه دینی داشت، شـعارهای مذهبی بود.
🔸یـک روز تـوی همین پیادهرویها از دور دیدمش، نزدیکتر که رسـید، دیدم از سـر و رویش بخار بلند شـده، احسـاس کردم دارد ذوب میشود. گفتم: «دانشجو شیرازی شما میتوانید کارتون را آرامتر انجام بدید». این کار با قواعد آموزش تکاوری هم مطابقت داشت. جوابم را نداد، همینطور میدوید. یکی از دوسـتهایش از پشـت سـر رسـید، اجازه گرفت و گفت: اسـتاد ایشـون روزهاند، هفده روزه که روزه میگیرد. با تعجب گفتـم «روزه هم میگیرد، الان تـوی آموزش؟» بقیه دانشجوها با جیره غذایی قویای که داشتند به سختی میتوانستند تحمل کنند، بعضیها نتوانستند ادامه بدهند و بُریدند، حالا مانده بودم که این بچه با زبان روزه چطور میتواند طاقت بیاورد.
🔹بعد از تمام شدن دوره خواستمش، توی این دوره سخت که این همه با زحمت و تلاش کار میکرد و آخرش هم بالاترین نمره را آورده بود، کارش را دیده بودم، میخواستم فکرش را هم ببینم. آمد و روبروی من ایستاد و محکم پا کوبید. گفتم: «دانشجو شیرازی، شما که در این دوره سخت بیشترین نمره را آوردهاید از این دوره چه درسی گرفتید؟» جوابی را داد که هنوز یادم اسـت، چون جا خوردم، هر چند که به روی خودم نیاوردم. گفت:ایستادگی در برابر مشکلات و معرفت بـه خـدا در عمـق سختیهاسـت.
🖋️خاطرات امیر غضنفر آذرفر
📚 برشی از "کتاب فرمانده شجاع" اثر سرتیپ دوم بازنشسته دکتر ابوالقاسم کیا
✨۲۱ فروردین سالروز شهادت شهید صیاد شیرازی✨
#شهید
------------------•[]💠[]•---------------
[4/11، 22:57] مجید خلیلیان: /بخونید خیلی قشنگه: اولين روزي كه امام حسين (ع) روزه گرفتند همه اهل بيت در
اخلاق را نیکو میکند و موجب میشود گرفتاری و غم و غصهها از بین برود.
🔹همچنین نافله شب، در سیر و حرکت به سوی خداوند متعال، جایگاه والایی دارد و عنایاتی از جانب حق تعالی برای عامل رقم خواهد خورد. چنانچه امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: بدون تهجد و نماز شب، کسی نمیتواند راه رسیدن به خدا و کمال را بپیماید.
🔹@h_khoban_ir
🍃 #خاطره | هرچیز سرجای خودش
🔹خانم زهرا مصطفوی روایت میکند: امام وقتی که از حسینیه به اتاقشان میآیند قبایشان جداست، عمامهشان جداست. اگر سه چهار بار حسینیه بیایند با آن لباس در اتاق نمینشینند، بلکه لباسهایشان را در میآورند و تا میکنند، عمامه را رویش میگذارند، یک پارچه سفیدی رویش میکشند و مینشینند. دو مرتبه وقتی به ایشان میگویند آقا جمعیت هست بفرمایید، باز بلند میشوند، لباسها را در میآورند، آنها را میپوشند و میروند؛ یعنی خیلی دقت دارند در اینکه هر چیزی جای خودش باشد.
📚برداشتهایی از سیره ی امام خمینی (ره)، جلد۲، صفحه ۱۵۶
🔹@h_khoban_ir
آخرین_توصیه_یک_عارف❗️
💢میرزا #حسینقلی همدانی《ره》 عارف بزرگ به عنوان #آخرین_توصیــه به یکـی از شاگردهایش میگوید:
♻️هر وقت تونستی #کفش کسانی رو که باهاشون #مشکل داری #جفت کنــی؛ اون وقت #آدم شدی!
#حسینقلی_همدانی
#پند_علما
🔹@h_khoban_ir
✍علامه حسن زاده آملی
هرجا باشی تنهایی، با دیگران هم که هستی تنهایی. به این معنی که تو هستی که داری خودت را میسازی و کسی با تو نیست. خلاصه اینکه جناب حافظ فرمود: سرا خالی است از بیگانه می نوش که جز تو نبود ای مرد یگانه
🔹@h_khoban_ir
🔴منیّت انسان مانع تابش نور از عالم ملکوت
✅شما من نگو، همهٔ درها را باز میکنند؛ اما شما بگو من، درها اتوماتیک بسته میشود. به ما هم یاد دادهاند که نگوییم من و خیلی هم زیبا یاد دادهاند: «مولای یا مولای انت المولا و انا العبد، انت المالک و انا المملوک، انت العزیز و انا الذلیل، انت الحی و انا المیت». این عادت در مردم هست که حتی به بچهها و همسرشان میگویند آنچیزی که من میگویم، و لا غیر! وقتی این سایهٔ من بر روی آدم بیفتد، دیگر نوری از عالم ملکوت به آدم نمیتابد.
🌺🌺🌺
#انصاریان
🔹@h_khoban_ir
🌴🌷🇮🇷🌹🌴
#مکتب_شهید_سلیمانی
#تبیین در
#دانشگاه #نجف_آباد #هشتم_اسفند
🌻
مولفه های #مکتب #شهیدسلیمانی با مطالعه #وصیتنامه
💐
#توحید #توکل #توسل
#امامت #ولایت_مداری
#امام_خامنه_ای
#شکر #خانواده #معاد #روضه
#چند_بعدی #شهادت_طلبی
#شوق_وصال #خوف #رجا
#فرماندهی_بر_قلوب
🥀
#جبهه_متحد_مقاومت_اسلامی
+
#خاطره #شهید_خرازی
#سالروز_شهادت
🌞
#یادواره_نیوز
📌
═हई نیم پلاک
#عبدالمحمود_محمودی_راوی_دفاع_مدافعان
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
پدر داشت روزهای پایانی را میگذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار میبردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و بهتدریج به بدن تزریق میشد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند.
این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو میبرد؛ حالتی اغماء گونه ...
از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بیهوش و هوشیار در نیمههای شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه میکنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظارهگر واقعهای بوده که من از آن بی خبرم. میگویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمیگرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز میشود. از شلیک اولین موشکها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره میگوید «علی بیا!».
اشاره میکند که «سرت را جلو بیار». سرم را میچسبانم به دهانش. باصدای بیجوهرهای میگوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ میشود. میگویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او میکنم و عبور میکنم ... تا اینروزها که اولین موشکها با جسارتی وصفناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگهای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک میکشد برای همه کشتیهای اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صفآرایی و آبروداری میکند.
باز صدای پدر را میشنوم: «یمن را دریاب ...!»
منبع:
https://t.me/dralihaeri
@haerishirazi
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛
#خاطره
چرا حجاب من آره، چشمچرانی مردها نه؟
یکی از دوستان تعریف میکرد
چند وقت پیش برای خرید مایحتاج خانه به بازار رفته بودم. هوش و حواسم حسابی به این جمع شده بود که چه جوری بین مثلث لیست خرید خانه و قیمتها و باقیمانده ناچیز کارت بانکی تعادل بر قرار کنم که خانمی حدود سی ساله البته با حجابی که البته مورد پسند مذهبیها نبود، کنارم ایستاد و گفت: ببخشید حاج آقا انتقادی از شما روحانیون داشتم، گفتم: بفرمائید درخدمتم، انتقاد شما را میشنوم.
گفت: میشه بفرمائید چرا اینقدر به حجاب ما خانمها گیر میدید و هیچ ایرادی به مردان هوسران و چشم چران ندارید که با دریدگی و مزاحمتهای کلامی و بالاترش، برای خانمهایی مثل من مزاحمت ایجاد میکنند؟ گفتم: ببخشید، منظورتون از خانمهایی مثل من، چیه؟ ویژگی خاصی مد نظرتون هست؟ گفت: یعنی مثل من چادری نیست و برای لباس پوشیدن راحته و به خودش سخت نمیگره.
گفتم: حالا میتونم از شما سوالی بپرسم؟ گفت: بفرمائید. گفتم: شما چرا از بین این همه جمعیت حاضر در بازار، مستقیم اومدید سراغ من و این مطالب را به من گفتید؟. گفت: خب معلومه لباس روحانیت پوشیدید و هرکسی سؤال و مطلب مرتبطی با دین داشته باشه، سراغ شما میاد. گفتم: حالا با همین منطقی که فرمودید؛ یعنی لباس من پیام خاصی برای شما داشت و بر اساس پیام لباس من، به سراغ من اومدید، فکر نمیکنید نوع پوشش و لباس شما برا آن دسته از مردان هوسران هم پیامی داره که شما را برای آزار کلامی و حرکتی انتخاب میکنن و سراغ کسایی دیگه نمیرن؟
دیدم حسابی رفت توی فکر و سبک و سنگین کردن حرفهای من را که ادامه دادم؛ خواهرم، چه بخواهیم و چه نخواهیم، نوع پوشش من و شما در فضای عمومی قضاوت افراد را بدنبال داره و بر اساس آن رفتار و گفتار متفاوتی را برای برخورد ما انتخاب میکنند. خود من بارها به جوانهایی تذکر دادم که چرا سر مسیر ناموس مردم قرار گرفته و مزاحمت ایجاد میکنید و جواب شنیدم که حاجی، مزاحمت؟؛ اگه خود این خانوما طالبش نبودن، اینجوری توی خیابون نمیاومدند.
بنده خدا بعد از کمی تأمل گفت: هرچند تقصیر را برگرداندید و گردن خودم انداختید، ولی روی حرفتون فکر میکنم، تا حالا از این زاویه به مسئله نگاه نکرده بودم