eitaa logo
تبلیغ مجازی حجت الاسلام خلیلیان ۲
55 دنبال‌کننده
56.7هزار عکس
36.5هزار ویدیو
483 فایل
تبلیغ در فضای مجازی ماه مبارک رمضان 1442 (1400 ه.ش) حجت الاسلام خلیلیان آدرس کانال اول @khalilian_tabligh آدرس کانال @khalilian_tabligh2 ارتباط با ادمین: Eitaa.ir/Majid_khalilian
مشاهده در ایتا
دانلود
1️⃣ محمود واعظی متولد 1331 تهران، مدارج تحصیلی کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را قبل از انقلاب در آمریکا طی کرد و سال 57 برای خدمت به میهن(!) به وطن بازگشت. واعظی از همان اول، بدون آنکه سهمی در انقلاب داشته باشد یا در جنگ حضور پیدا کند مسئولیت های کلانی را برعهده می گیرد: رئیس مرکز مایکروویو کشور، مدیرکل تلگراف و تلکس، مدیرکل خدمات تلفن شهری، معاون مخابراتی وزیر پست و تلگراف و تلفن و مدیرعامل شرکت مخابرات ایران. 2️⃣ واعظی از سال 65 هم معاون اقتصادی وزارت خارجه می شود. از سال 68 تا 78 معاون اروپا-آمریکای و معاون اقتصاد وزارت خارجه و از 78 تا 92 بعنوان معاون بین الملل و سیاست خارجه مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص در کنار حسن روحانی حضور پیدا می کند. 3️⃣ واعظی سال 78 به همراه محمدباقر نوبخت، اکبر ترکان، محمدرضا نعمت‌زاده، سید حسین موسویان و فاطمه هاشمی حزب «اعتدال و توسعه» را به رهبری حسن روحانی و با حمایت هاشمی رفسنجانی تشکیل داد. حزبی که آن را بال راست هاشمی می نامیدند و کارگزان را بال چپ او! حزبی بر مبنای مبانی لیبرالیسم و اقتصاد باز. این حزب معتقد است همواره دولت ساز بوده و فعالیتش بر مبنای «عقل گرایی» و «توسعه گرایی متوازن» است. 4️⃣ واعظی سال 92 به عنوان وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات از سوی حسن روحانی به مجلس معرفی شد و در این 4 سال توانست خدمات مهمی در حوزه ارتباطات و اطلاعات و مدیریت افکار عمومی و فضای مجازی و رسانه ها به دولت شیخ حسن روحانی ارائه کند. 5️⃣ توافق با پیام رسان های تلگرام و اینستاگرام و ... در این دوره بسته شد. محمدجواد آذری جهرمی دستورات واعظی را در این زمینه انجام می داد و واسطه قرارداد با این شرکت ها بود. شرط فعالیت آنها در ایران، سرویس دهی به دولت بود برای اینکه سیاست های دولت در این پیام رسان ها اجرا شود. این پیام رسان ها بهترین سرویس های مدیریت افکار عمومی را به دولت در ماجرای برجام، انتخابات 94 مجلس و سپس انتخابات 96 ارائه کردند. 6️⃣ واعظی یک سال قبل از انتخابات ریاست جمهوری 96 به روحانی گفته بود که حاضر است افکار عمومی را به نفع وی جهت دهی کند با این شرط که وی رئیس ستاد انتخاباتی اش بشود. روحانی با این شرط کنار آمد. نقش معاونِ واعظی یعنی «آذری جهرمی» در جایگاه معاونت وزارت ارتباطات و مدیر شرکت ارتباطات زیرساخت در این قضیه(مدیریت افکار عمومی) پررنگ است. 7️⃣ بعد از انتخابات ریاست جمهوری 96، محمود واعظی قدرت فوق العاده ای در دولت پیدا کرد تا جائیکه نفوذ او بر روحانی از جهانگیری و نوبخت و سایرین نیز بیشتر شد. این نفوذ تا جایی است که روحانی هیچ عزل و نصبی را انجام نمی دهد بجز اینکه از واعظی نظر می خواهد و هیچ جلسه را شرکت نمی کند مگر واعظی هماهنگ کند. 8️⃣ این نفوذ را می شود در ماجرای برکناری رضا رحمانی وزیر صمت مشاهد کرد. رحمانی در نامه سرگشاده خود به رئیس جمهور نوشت: «در تاریخ ۹۹/۲/۱۷ جناب آقای واعظی با اینجانب تماس و تهدید کردند در صورت رای نیاوردن طرح تشکیل وزارت بازرگانی در مجلس شورای اسلامی شما برکنار خواهید شد». واعظی همچنین نمکی وزیر بهداشت را بعلت "عدم" تقدیر و تشکر از روحانی در مبارزه با کرونا تحت فشار قرار داد و به او گفت اگر چنانچه با دولت هماهنگی نباشی باید استعفا دهی! 9️⃣ واعظی باعث شده تا وزرا و استانداران نتوانند با رئیس جمهور دیدار و جلسه داشته باشند. حسینعلی شهریاری نماینده مردم زاهدان می گوید: «روحانی به وزرا و استانداران نیز وقت نمی‌دهد. وی به هیچ شخصی وقت نمی‌دهد». احمد توکلی نماینده سابق تهران هم می گوید: «یکی از وزرای مهم دولت می‌گفت که برای کارهایم در حاشیه جلسه هیئت دولت با رئیس‌جمهور مسائلم را مطرح می‌کنم، چون رئیس جمهور به ما وقت دیدار نمی‌دهد». قاسم میرزایی نکو نماینده سابق اصلاح‌طلب مجلس هم معتقد است که ارتباط با روحانی قطع شده و نمایندگان بالاخص مجامع استانی اصلاً نمی توانند با وی ملاقات نمایند. 🔟 خیلی جالب است بدانید عزل و نصب های واعظی تنها به معرفی آذری جهرمی ختم نمی شود بلکه او در معرفی سایر وزرا و همچنین چینش معاونین وزرا، مدیران میانی و استانداران نقش عجیبی دارد. او حتی پا را فراتر گذاشته و به وزرا و استانداران امر و نهی می کند. نامه می نویسد، ابلاغیه ارسال می کند. شواهد و قرائن متعدد این گفته اکبر ترکان را تأیید می کند: «موثرترین افراد در اداره کشور نوبخت و واعظی هستند، تا روحانی» پایان. ان شاء الله ازتاریخ درس عبرت بگیریم. https://chat.whatsapp.com/FU8rD6XpKLp2e9z0LVNwlV [1/9،‏ 11:58] ‏‪+98 933 212 6909‬‏: ✳️بسم الله الرحمن الرحیم✳️ ✳️بهانه ی دل✳️ 🚩سفربه دیار کریمان, مزار حاج قاسم با دوچرخه🚲 ..... نفس هایم به شماره افتاده بود.خودم را در یک قدمی مرگ می دیدم. غم جانکاهی سراغم امد.الهی ارحم کربتی عند رحلتی....تمام عمر و اعمالم در ذهنم مرور می
شد. وای بر من، دستم چقدر خالیه، دنیا طلبیدم به جایی نرسیدم، وای بر اخرت ناطلبیده به سختی کاغذی برداشتم و سه چهار خط از بدهکاری هایم به خدا را برا ان نوشتم.زمان به سختی می گذشت.هردقیقه اش انگار یک سال بود.تا حال اینقدر مستاصل نشده بودم. حالا فهمیدم چند روز قبل، ان جوان عربستانی که در بیمارستان جان داد چه کشید!خدایا این چه بیماری است. .راه نفس کشیدنم بطور کامل در حال بسته شدن بود. دستم خالی و برای سفر قیامت دستم خالی...رب الرجعون لعلی اعمل صالحا .... کمتراز دوماه از شهادت حاج قاسم گذشته بود.این مدت مدام ذهنم درگیر ایشان بود. کمترشبی بود که با گریه بر ایشان بخوابم.در این گیر و دار بیماری کرونا، در ذهنم گذشت که اگر خوب بشوم به زیارت مزارش بروم. گراز این غم زدر آیم روزی، شادان و غزل خوان تا در میکده بروم.. دوسه هفته بعد حالم تقریبا خوب شد اما اثار و عوارض آن همچنان اذیتم می کرد. دوست داشتم پیاده به کرمان بروم.اما به دلایلی برام ممکن نبود.مثل قبل نمی توانستم پیاده روی طولانی داشته باشم.ریه ام یاری نمی کرد.....تا اینکه دوچرخه سوار شدم.اول محرم به اتفاق دوستم برادر افتخاری به مشهد رفتیم. برا کرمان ایشان نمی توانست بیاید. تنهایی رفتن برام سخت بود لذا به دنبال همسفر بودم. متاسفانه به هردری زدم همسفر جور نشد.بالاخره دل به دریا زدم وبا توکل بر خدا دل به دریا زدم وتنهایی عازم شدم. ✳️روز اول جمعه ۱۴خرداد،ساعت۵و۴۵دقیقه صبح از پردیسان قم حرکت کردم.در جمکران توقف نمودم.سلامی به امام زمان(عج)داپم و از ایشان استمداد کردم.درجنت اباد منزل دکتر معینی که( از شروع کرونا امده اینجا و مشغول پرورش اسب است) صبحانه خوردم. ایشان بهم روحیه داد. با عزمی محکم به راه افتادم. ظهر در ده کیلومترمانده به کاشان دوساعت استراحت کردم. درکاشان هم ساعتی ماندم. حدودا ساعت چهاربه مسیر ادامه دادم. نزدیک غروب به روستای بزرگی بنام ابوزید اباد رسیدم. مقداری فرعی و حاشیه رفتم. ادامه مسیر جایی برای اسکان پیدا نمی شد و با دوچرخه هم شبها رکاب زدن خطرناک هست.اذان مغرب در مسجد ابوزید اباد بودم.نمازهم به جماعت خواندم. از امام جماعت و خادم اجازه مسجداجازه گرفتم که شب را در حیاط مسجد بمانم. شام مختصری خوردم و خوابیدم.حیاط خیلی گرم بود. پشه هم داشت. تا ساعت حدودا سه ونیم صبح خوابم نبرد. هوا بشدت گرم بشه هم مزید برعلت، بعداز اذان صبح سراسیمه بیدارشدم.تا طلوع افتاب شاید نیم ساعتی مانده بود. سراسیمه صدا زدم محسن محسن پاشو پاشو دیره!!! نماز ..فکر می کردم که اقای افتخاری هم باهام هست!همه سفرهایی که قبل از این رفته بودم با ایشان بود. اولش فکر کردم رفته وضو بگیره!!کم کم که هوش و حواسم که جمع شد فهمیدم که تنها هستم.خیلی دلم گرفت و باخودم گفتم اینجا چکار میکنم! برای لحظاتی فکر کردم خواب میبینم!!الان اگر خانه بودم راحت می خوابیدم!! با همه ی خستگی بیدارشدم.نماز صبح را سریع خواندم. دوتا تخم مرغ نیمرو و... سریع جمع کردم. روز اول با فرعیات حدودا بین۱۶۰تا۱۷۰ کیلومتر رکاب زدم.از کاشان به بعد از از اتوبان نیامدم.برا همین کمی راهم دورشد. ✳️روز دوم: از ابوزیداباد از بادرود باید می رفتم. راه فرعی و ولی کمی دورتراما به نظر زیبا و بهتر از اتوبان و جاده ی قدیم دیگه بود. ترجیح دادم از اونجا برم .خیلی زیبا و سرسبز بود، خصوصا روستایی بنام حسین اباد کویر که فوق العاده ست و برا سفر خانوادگی هم عالیه، شهدای گمنام انجا بارگاه بزرگی داشت و....جاده ش بسیار خلوت و خصوصا صبح زیبایی داشت. بندرت وسیله ای از جاده های ان عبور می کرد، تنها صدایی که اغلب به گوش می رسید صدای زنجیر و تماس لاستیک دوچرخه با اسفالت بود. رادیویی هم روشن کرده بودم . حسابی از این سکوت و تنهایی لذت می بردم.تا شهر بادرود و ان طرفش کلی زمین کشاورزی که طالبی در ان کشت می شد وجود داشت. در این زمبن های کشاورزی به جای مترسک از پرچم های یاحسین .یا مهدی و...استفاده می کردند.برایم جالب و جدید بود.در مسیر بعضی ها جلو راهم را می گرفتند و با طالبی ازمن پذیرایی می کردند. یک بار هم پرایدی جلوم توقف کرد وبهم طالبی داد.در یکی ار پارکهای شهر بادرود توقف کوتاهی نمودم و یک خربزه مشهدی کامل خوردم! و بعدش به طرف اردستان ادامه دادم. درمسیر روستای موغا با جوانی موتور سوار اشنا شدم اصرارمی کرد که به منزلش بروم . عاشق شهید سلیمانی بود.با اصرار از دستش خلاص شدم . در مسیر تعداد نوجوان دوچرخه سوار بامن همراهی کردند و باهم مسابقه دادیم. حدوداساعت پنج عصر به اردستان رسیدم. شهر بسیار زیباو مردمانی خیلی خوب، از اول شهر تا ان طرف مسیر شیب داشت، بدنم ضعیف شده بود. رکاب زدن برایم سخت بود. ناهار هم نخورده بودم‌. در این سفر کمتر غذا می خوردم .بیشتر میوه ، اب و نوشیدنیهای مختلف استفاده می کردم. نکته جالب توجه در شهر اردستان ابسردکن های متعددی بود که وقف اموات شده بود‌ . ب
ه پمپ بنزین اخرشهر رسیدم. جلومغازه ها که اکثرا بخاطر کرونا بسته یا بی رونق بودند دوری زدم. متولی پمپ بنزین از داخل اتاقش امد بیرون وبا عجله صدایم زد. ادم شوخ و باروحیه ای بود.کمی باهام شوخی کرد. با بهت تعحب بهم گفت توی این هوای داغ،تنها ...‌ گفت ناراحت نشی ها ولی پاک دیوانه ای!!منم خندیدم و گفتم برای این کاراها بایدعاشق یا دیوانه! باشی .. تاغروب، دو ساعتی حدودا مانده و تا جایی که بتوانم توقف کنم براشب، ۲۵کیلومتر مانده بود. ماندم که ادامه بدهم یا همین جا بمانم،مردد شدم تفائلی به قران زدم، از آیه ای که امد فهمیدم می رسم.به راهم ادامه دادم مقصدظفرقند که روستای کوچکی در حاشیه جاده هست می باشد. شیب و باد مخالف خیلی اذیتم کرد.توانی برایم نمانده بود. رمق در پاهایم نمانده بود. در اوج بی حالی و خستگی رکاب می زدم. در استانه اذان مغرب به ظفرقند رسیدم. یکراست رفتم سوپری کنار پمپ بنزین، کمپوت گیلاس، اب میوه و...نماز را در نماز خانه ی اونجا خواندم.از صاحب سوپری اجازه گرفتم روی تختی که جلو مغازه اش بود دراز بکشم.مقداری دراز کشیدم اما حجم بالای ماشین های سنگین که برا سوختگیری می آمدند و سروصدای انها اجازه نداد چرتی بزنم.به ناچار در گوشه ی خلوتی چادر زدم و یه سوپ اماده گذاشتم رو اجاق،سوپ خیلی داغ بود.دهنم سوخت.دیگر نتوانستم چندان بخورم. ✳️روزسوم: مبدا ظفرقند، مقصداردکان ۱۹۰کیلومتر؛ روز سوم، ساعت حدودا پنج و نیم به راه افتادم. بخاطر ارتفاع منطقه هواخنک هست. تا حدود ۳۰کیلومتر سربالایی بود.جاده خلوت و نسیم دلکش صبح نشاط آوربود. رادیو معارف هم روشن و از سخنرانی ایت الله جوادی استفاده می کردم. شهر بعدی نایین بود.خوشبختانه بعداز طی کردن ارتفاع شیب جاده و باد موافق خیلی زود منو به نایین رسانید.ساعت ۹ونیم صبح خودم را در داخل شهر زیبا و تاریخی نایین دیدم. به امام زاده شهر رفتم و زیارتی کردم. اتیش زدم به مالم و کباب خوردم!گشتی در شهر زدم.از برخی مکان های تاریخی عکس گرفتم. درحاشیه ی یکی از آثارتاریخی زیبا، مردم دبه به دست از لوله ای که وصل به جایی شبیه اب انبار اب بر می داشتند.من هم کنجکاو شدم و با قمقه و بطری رفتم اب برداشتم.عجب اب گوارایی بود.از اقایی پرسیدم این آب چیه؟!عجب ابیه! گفت این مال یه ادم خیریه که ۱۵۰سال قبل درست کرده و وقف کرده است. از انجا امدم بیرون .وارد خیابان اصلی شهرشدم. آدم سمجی بدون وقفه به گوشیم تماس می گرفت، بعدچندبار خواستم گوشی را از جیبم دربیاورم که تعادلم بهم خورد و نقش بر زمین شدم. پایم کمی زخم شد و رکاب دوچرخه هم کمی ضربه خورد و به تق تق افتاد. از نایین بیرون زدم و به سمت اردکان حرکت کردم.امروز راه طولانی در پیش داشتم.خوشبختانه برام جبران شد.حدود چهل کیلومتر در مجموع بدون رکاب طی کردم.نزدیک ساعت. یک و دوظهردر پمپ بنزین حاشیه جاده برا نماز و استراحت توقف کردم.از ساعت دوازده به بعد گرما فوق العاده زیاد و باد بسیار داغی می وزید. از زمین و آسمان آتش می بارید.احساس می کردم توی کوره هستم. بادی می وزید مانند سشوار، بدون وقفه بر صورت و بدنم می وزید. هرلحظه تشنه می شدم.عطشی که شبیه غروب های ماه رمضان تابستان بود.بارها در روز انگار افطار می کردم.به هر مغازه ای برمی خوردم چند نوشیدنی سرد می خوردم.لذتش دهها برابر وقت عادی بود. درمسیر گاهی سر و کلاهم را خیس می کردم. برا دقایقی احساس خنکی می کردم.خیلی ها برام بوق می زدند یا دست تکان میدادند و به نوعی تشویقم می کردند. نزدیک اردکان، گرما و گردوخاک بیشتر شد. واقعا هوا سوزان بود.احساس کردم شدم گوشت سوخته!درک بعضی چیزها سخته تا انسان خودش تجربه نکند. یادم امد که سال۷۵یه سرباز اردکانی بود که خیلی باهم صمیمی بودیم.مدتها بود که شماره شو نداشتم.با رایزنی فراوان قبل از اردکان شماره اش را گیر اوردم.کسی که شماره اش داد گفت ابوالقاسم میبد زندگی میکنه و در اردکان نیست.بنا داشتم شب مهمانش بشوم ودلم هم برایش تنگ شده بود.چندین بار بهش زنگ و پیام دادم.اوهم شماره منو نداشت.بالاخره برداشت و وقتی گفتم فلانی هست خیلی خوشحال شد و مرتب می گفت کجایی!؟ از میبد با سرعت به اردکان به استقبالم آمد.خوشبختانه میبد و ارکان فاصله شان حدود ده کیلومتر هست.بالاخره رفیق امد.۲۴سال ایشان را ندیده بودم.با تمام لباس کثیف و عرقیم بغلم کرد و چند دقیقه همینطور مرا توی بغلش گرفته بود. ولم نمی کرد، تو کجا و اینجا کجا!!ا سرحال از پای کولر امده بود منم که۱۹۰کیلومتر رکاب زده بودم بدنم سست و بیحال در بغلش منتظر بودم که رهایم کند. من هم از دیدنش خیلی خوشحال شدم. عذر خواهی کرد و گفت ناراحت نمی شوی چیزی بگم؟ گفتم نه چرا ناراحت بشم، گفت زنم حساسه, وسواسه با این اوضاع کرونا حسابی می ترسه،بریم خونه اول باید حمام که توی ورودی خونه هست و تمام لباسهات رو هم در بیاری گفتم باشه چه بهتر.او با ماشین و من با دوچرخه به راه افتادیم.برا این
که سرعت بیشتری برم کوله هام رو گذاشتم تو ماشین ایشان.خیلی فشار اوردم که سرعت برم تا بخاطر من مجبور نباشد کند برود.این فشار همان و زانو درد همان که تا چندروز بعد دردش اذیتم کرد. حین رفتن در بلوارشهر، اشاره کرد که بایستم.من هم توقف کردم. امد پایین و چندبار به نشانه شرمندگی دست برپیشانیش کشید گفتم چی شده؟!!چرا اینجور میکنی؟گفت نمیدونم چطوری بگم گفتم توکه منو می شناسی اصلا با من رودرباستی نکن هرچی هست بگو گفتم خانمت راضی نیست؟ چیه؟! گفت راستش من برا جبران هزینه های زندگی بعضی شبها شیفت پمپ بنزین میروم و اصلا یادم نبود که امشب نوبت شیفتم هست و الان صاحب پمپ بنزین زنگ زد و گفت حتما باید بیای.گفتم مهم نیست پارکی جایی میروم مزاحمت نمیشم همینکه دیدمت برام کافیه و راضی به اذیتت نیستم.حتما سر شیفتت برو. بعد با صاحب کارش صحبت کرد و نهایت قرارشد منم باهاش برم پمپ بنزین و در اتاق کامپیوتر بخوابم. باهم رفتیم پمپ بنزین، جای خوب و خنکی بود کولر گازی داشت.تا دراز کشیدم خوابم برد.ساعت یازده شب دیدم کسی با دست روی شانه ام زد و بیدارم کرد.ابوالقاسم بود. بنده خدا خانمش سنگ تمام گذاشته بود، غذای خوبی برام درست کرده بود با چایی و انواع میوه از جمله انبه!!!!شکمم خالی بود سیر خوردم و مثل جنازه افتادم.باصدای اذان گوشی ام از خواب بیدارشدم. هواتاریک، از پمپ بنزین زدم احساس می کردم بیحالم.گویا گولرگازی و چلو پلو و انبه و...منو حسابی زمینگیر کرده بود.... ✳️روز چهارم: مبدا میبد مقصد۲۰کیلومتر بعدازمهریز مسافت طی شده :حدودا ۱۲۰ با دوستم خدا حافظی کردم واز پمپ بنزین بیرون زدم. از پمپ بنزین تا جاده اصلی سکوت بر خیابان حاکم بود و فقط صدای جیرجیر رکاب من به گوش می رسید. غرق در خودم بودم.صبح ها معمولا ایتطور بودم. من کجا اینجا کجا!ایا کاردرستی کردم، ایا به مقصد می رسم! من که ادم حرافی هستم حالا اکثر اوقات ساکت بودم .نگاه به افق جاده و افکار عمیق همه جوره و... از یزد به ان طرف، جاده ترانزیت است. بسیارشلوغ و مملو از ماشین سنگین که باسرعت از کنارم رد می شدند.هرلحظه می گفتم الان است که مرا زیر بگیرند. نرسیده به یزد تابلوی بزرگی توجهم را جلب کرد، کله پاچه! عنان شکم از کفم رفت و جلو کله پزی توقف کردم. دستم را شستم و روی تخت نشستم. مغازه دارخیلی تحویلم گرفت. مثل بقیه ی مردم سوال پیچم کرد. و...... فضای کله پزی خنک و ارام بخش بود. دل کندن از ان فضای خنک سخت بود.گرمای شدید بیرون منتظرم بود که انتقام کله پاچه را ازم بگیرد! بالاخره از جا کنده شدم و حرکت کردم. از داخل شهر ردشدم. خیلی طولانی بود. مگر تمام می شد. !حداقل دوساعتی طول کشید.نگاه های مردم سوالات انها گاهی کلافه م می کرد.اولین سوالی که می کردند این بودکه توی این گرما!!مگه میشه!.... هر مغازه ای می رفتم باید گزارش کار بدهم از مبدا و مقصد سوال می کردند. تا اسم کرمان را می شنیدند می گرفتند. سریع می گفتند حاج قاسم!؟ و سری به نشانه عظمت ان مرد بزرگ تکان می دادند. بعدخروج از یزد، در حاشیه جاده ماشین های میوه فروش بودند. نیم کیلو گیلاس خریدم.ازبس توی راه دیدم دلم اب افتاد.گیلاسشم درشت ، قرمز و بسیار شیرین بود.نایلونش را اویزان فرمان کردم و دانه دانه فیض می بردم. ناگاه نگاهم به هندوانه افتاد.باخودم گفتم که من غذا کمتر می خورم خوبه هندوانه ای بگیرم، هندوانه کوچیکی گرفتم و توی نایلون دسته انرا به ترکبند بستم. دیگه داشتم از شهر خارج فاصله می گرفتم که در حاشیه جاده چشمم به اب انبار قدیمی افتاد. ناگهان محکم ترمز گرفتم ، تعادلم بهم خورد، هندوانه غلتید و منم محکم به زمین افتادم خوشبختانه طوری نشد.جلوتر توی اتوبان به طرف مهریز می رفتم باخودم گفتم این چکاریه هندوانه چهار پنج کیلویی بارم کردم. هندوانه هم انتظار مرا می کشید. طاقتم طاق شد ودر سایه تابلویی ایستادم و به جان هندوانه افتادم.هندوانه هم مثل من داغ کرده بود اما در معرض هوا خنک شد.واقعا چسبید! چند کیلومتر مانده به مهریز پمپ بنزینی وجود داشت .برا نماز که کمی هم از وقتش گذشته بود توقف کردم. جای خلوت و ارامی بود گه گاه ماشین سنگینی توقف می کرد. نماز رو خوندم و دراز کشیدم.یادم امد که امروز دوشنبه هست و دانشگاه.... کرمانشاه کلاس انلاین دارم.قبلا برنامه تعریف کرده بودم وامروز با گوشی می خواستم اجرا کنم.ترجیح دادم نماز خانه توقف کنم.چون نا مهریز راهی نبود و بعداز مهریز هم بیابان برهوت بود. اگر می رفتم توی بیابان گیر می کردم.استراحت خوبی کردم.قبل شروع کلاس بنده خدایی امد نماز خوند. ازاو سوال کردم که بعد مهریز جایی هست برا توقف شب؟گفت بله مسجد حضرت ابوالفضل امکاناتش عالیه حمام و اسکان رایگان ....ازجا بلند شدم. گفتم چقدر راه هست؟گفت چهل پنجاه کیلومتر بعداز مهریز،سریع جمع و جور کردم. کلاس هم شروع شد.ازصدای باد و ماشین هایی که از کنارم عبور می کردند قدری اذیت شدم ولی بخیرگذ
شت و کلاس تمام شد.چه کلاسی! اول شهر پنچرشدم.ضد حال ترین مساله برا دوچرخه سوار پنچری هست. برنامه را به هم می ریزد.روز اول، جاده کاشان هم پنچر شدم .من که با پنج دقیقه پنچری می گیرم اون روز یک ساعت معطل شدم. خوشبختانه اول شهر بو. رفتم وسط بلوار، زیر سایه و پنچری گرفتم. زمان چندانی نداشتم که به مسجد حضرت ابوالفضل برسم. ساعت از۶هم گذشته بود. دوساعته باید حداقل ۵۰کیاومتر رو طی می کردم. بعداز پنچری با شدت رکاب می زدم و توقف نکردم. از شهر خارج شدم.کمی باد موافق هم امد .جلوتر خسته شدم. گه گاه به عقب نگاهی می کردم تا افتاب را ببینم.دلم می خواست جلو غروب انرا بگیرم تا به مقصد برسم. کم کم از رسیدن به مسجد حضرت ابوالفضل نا امید شدم.افتاب هم با سرعت پرو بالش راجمع می کردم. از مهریز دور شده بودم به انجا هم نرسیدم.از اینجا رانده و از انجا مانده.تصمیم گرفتم هر خرابه ای جایی چیزی شد توقف کنم. چاره ای نبود.باخودم گفتم تو مهمان حاج قاسم هستی نترس.روز اول از سمت جمکران امدم.توقف کوتاهی کردم .به امام زمان سلامی دادم. خطاب به شهید سلیمانی که من به عشق تو میام.(اخرین باری هم که کرمان رفتم ماموریت سال هفتاد یا هفتاد و یک بود وهمون روز حاج قاسم به استقبالمان امد.سفارشمون رو هم کرد.یه ماموریت ویژه ای بود برا ل۴۱باید انجام می دادیم.پنج نفر و هرکدام از یک استان، اولین باری بود که حاج قاسم را دیدم.در مهمانسرایی که در داخل شهر وجود داشت مراجعه کردیم.انجا چند جوان امدند و مودبانه سلام و احوال پرسی کردند و داخل ساختمان شدند.ما هنوز در حیاط منتظر فرمانده لشکر بودیم ، از اون چند نفری که داخل شدند یکی امد بیرون و مارو صدا کرد. گفت حاج قاسم میگه تشریف بیارید داخل!کدام حاج قاسم؟گقت فرمانده لشگر!اینقدر ساده و بی تکلف بود که مارو یاد سلمان انداخت که وقتی رفت حاکم مدائن شد!رفتیم داخل یه جوان حدودا۳۵ساله یا کمی بیشتر به نظر می رسید کت و شلوار ابی نفتی،موهایش کمی جوگندمی، بسیار ارام و با ابهت، دو زانو نشسته بود.سرش را بالا گرفت ضمن خوش امدگویی مطالبی رو در مورد ماموریت به ما گفت.ادم جذاب و با ابهتی بود تا حالا کسی رو با این جذبه ندیده بودم. باهمه مون هم روبوسی کرد.در مورد رفاه و راحتی هم به همراهانش توصیه هایی کرد.) القصه جمکران گفتم حاج قاسم انا ضیفک.... با نا امیدی طی طریق می کردم. از دور گنبد فیروزه ای رنگی نمایان شد.باخود گفتم اینجا دیگه باید توقف کنم.نه توان دارم و نه شب رکاب میزنم. تصمیم گرفتم انجا حتما توقف کنم. وقتی به گنبد فیروزه ای رسیدم دیدم مسجد بزرگیه، پشت ان چند خانه قرار داشت. یک مغازه هم کنار مسجد باز بود.هیچکس انجا نبود.یکراست رفتم جلو مغازه و درب یخچال رو باز کردم و چند نوشیدنی خوردم.!سوالاتی از مغازه دار پرسیدم برا شبمانی، اوهم مثل بقیه منو سوال پبچ کرد.زیر اندازم رو پهن کردم. از مغاز کمی ماست محلی موسیرگرفتم. عجب ماستی!با نان محلی !جای دوستان سبز سیر خوردم.نماز ه خواندم .برا خواب یک استراحت گاهی انجا بود کولر هم داشت.مغازه دار گفت برو اونجا بخواب تا سرو صدای ماشین سنگین اذیتت نکند. گفت دوچرخه تم ببر داخل.منم رفتم داخل دیدم به به کولر ، پنکه سقفی و خلاصه در دل این کویر این امکانات بود و ما خبر نداشتیم. من تنها اونجا بودم. کاملا اختصاصی بود!. ✳️روزپنجم: مبدا:۲۰کیلومتربعدازمهریز،مقصد:۳۵کیلومتر مانده به رفسنجان. از بیست کیلومتر بعداز مهریز و مسجدی که دیشب در ان بیتوته کردم امام سجاد نام داشت. حدود پنج صبح حرکت کردم.تا مسجد ابوالفضل که وصفش را کردم،دقیقا۴۲کیلومتر فاصله داشتم. دقیق یادم نیست که چه ساعتی رسیدم.شاید ساعت بین هفت و هشت بود. داخل مجموعه رفتم. جای بزرگ با مغازه های متعدد. مسجد بسیار زیبا و تمیز. برای اسکان شب عالیه، خصوصااگر خانواده همراه باشد.تعدادی دستفروش در حاشیه مسجد اش های مختلف می فروختند. کاسه ای آش خریدم با نان خوردم. استراحت مختصری کردم . صبح سه شنبه بود و دوکلاس انلاین داشتم. همون اطراف یک کلاسش رو برگزار کردم. کلاس بعدیش هم در مسیر و کنار جاده باهر مکافاتی بود انجام دادم. هوا گرم و گرم تر می شد.از شروع امروز تا اول کرمان حدودا ۳۱۰کیاومتر فاصله بود.که باید طی دو روز طی می کردم. امروز باید تا کشکوییه واقع در ۳۵کیلومتری رفسنحان می رفتم.مسیر کم کم بهتر و ابادانی بهتر از قبل بود. اما هنوز در کویر بودم.ظهر به روستایی رسیدم.ساعت حدودا دوازده و نیم. انگار تمام خستگی های عالم در تن من بود. نای نداشتم.در حاشیه جاده مسجدی بود و با فاصله کمی سرویس بهداشتی خیلی شیک و تمیزی قرار داشت. داخل سرویس بهداشتی،سکوی بزرگ و قشنگی در قسمت روشویی سرویس وجود داشت. روی سکو دراز کشیدم.از شدت خستگی و کم خوابی، برای دقایقی انگار فارغ از دنیا شدم. کمی خوابم برد. به سختی وضویی گرفتم و رفتم داخل مسجد. مسجدش هم تمیز و با حال بود.جان می داد برای خوابیدن.از
شدت بیحالی گاهی تلوتلو می رفتم و چندبار نزدیک بود بیفتم.مثل معتادا شده بودم.نماز را خواندم .مثل جسد افتادم زمین.دوچرخه رو هم اورده بودم قسمت ورودی مسجد.یکی دوساعت خوابیدم. خیلی چسبید.مغازه ای هم انجا بود.یک نوشیدنی هم بجای ناهار خوردم.ساعت چهاربیدارشدم.خودم رو حسابی با کلاه و دستمال خیس پوشاندم تا سوزش باد داغ کمتر اذیتم کند.حداقل برا یک ربع حس خوبی داشت. عصر به شهر انار رسیدم.ورودی شهر پنچر شدم. زیر سایه درختی پنچری گرفتم و به راه افتادم.فرصت چندانی نداشتم. باید قبل از غروب به کشکوییه می رسیدم و الا شب مهمان بیابان بودم. من بودم و تنهایی،باد داغ،جاده و پاهایی که بی وقفه رکاب می زد.فشار این چند روزه باعث شده بود زانو درد بگیرم. نشستن طولانی روی زین هم سخت و دردناک شده بود. بدون وقفه تا پنج کیلومتری کشکوییه رسیدم.دو طرف جاده نماز خانه و مسجد داشت.از حال رفته بودم. برا شب مانی جای دنجی به نظر می رسید. سمت راست نماز خانه اش تمیز بود ولی خیلی نزدیک جاده بود.صدای ماشین سنگین نمی گذاشت بخوابم به ناچار رفتم سمت چپ که مغازه و رستوران هم داشت.پشت مغازه ها پارک کوچک و سرویس بهداشتی بود. با فاصله حدودا ۱۰۰متر مسجد بزرگی قرار داشت.قبل از هر چیز ابتدا رفتم داخل رستوران و غذایی خوردم.خیلی چسبید.معده ام تعجب کرد! از رستوران بیرون امدم و رفتم بطرف مسجد که از جاده فاصله داشت.راننده ها هم انجا نمی امدند.هیچکس انجا نبود.مسجد شیک و بزرگ.بافاصله پنجاه متر از مسجد چیزی شبیه یادمان شهدای گمنام وجود داشت.با خودم گفتم امشب در پناه این شهدای گمنام می خوابم . اینها از من محافظت می کنند.کمی جاش مخوف بود.تعدادی سگ هم انجا پرسه میزدند.داخل مسجدشدم.نماز رو خوندم.هواش خیلی گرم بود و نمی شد داخل بخوابم.امدم بیرون و جلو مسجد زیر انداز انداختم و دراز کشیدم.چرتی زدم.یک کامیون که خانواده هم همراهش بود ، توقف کرد..انها هم کمی دورتر از من زیر انداز انداختند و استراحت کردند.کمی خیالم راحت شد که تنها نیستم. مجددا دراز کشیدم.کامیون بعداز ساعتی جمع کرد و رفت. مدتی بعداز اونا پرایدی که چند جوان داخلش بودند امدند. و از داخل ماشین به من زل زدندقیافه های خفنی داشتند!.من هم با صدای ماشین انها از جا نیم خیز شدم و به اونها زل زدم.کمی بدون هیچ حرفی بهم نگاه کردیم بعدش رفتند.یکی دوبار دیگه هم امدند و رفتند.اخرشم نفهمیدم کی بودند و چکار داشتند‌شاید دیدن دوچرخه و کنجکاوی انها باعث این بود. کمی بعداز رفتن انها خوابم برد.باصدای مستر مسترهلوهلو مستر از خواب بیدار شدم.هنوز چندان نخوابیده بودم.نشستم توی جا به اطراف نگاه کردم.دو ماشین که خانواده اونجا امده بودند. سر اون مقبره که شبیه مقبره شهدا بود ولی از بزرگان همون منطقه بود امده بودند.ان خانواده ها هم از مردم همانجا بودند. چند باره مرتب منو صدا می زدند هلو مستر هلو مستر! .منم خودم را به نشنیدن زدم اونا هم فکر کردن من نمی شنوم لذا بلندتر صدا میزدن هلو مستر!!!دراز کشیدم و ملحفه ام را روی سرم کشیدم. اینقدر مستر مستر کردند که خسته شدند.فکر کردند توریست خارجی هستم. باصدای ربنای قبل از اذان گوشیم از خواب بیدارشدم.روز پنجم هم تمام شد. حداقل۱۵۰کیلومتر طی کرده بودم. ✳️روز ششم: مبدا۳۵کیلومتر قبل از رفسنجان،مقصد مزارسردار دلها نماز صبح را خواندم وبیرون زدم. دوساعت رکاب زدم. در مسیر خلاف جهت من چند نفر دوچرخه سواربرا تمرین به جاده زده بودند.از دور دستی برای هم تکان دادیم.بعداز نیم ساعت در برگشت به من رسیدند.لیدر انها مرد سن بالایی بود.با وجود سن بالا بسیار قوی و سرحال به نظرمی رسید. در حین رکاب زدن کمی باهم گفتگو کردیم. از سفرهای متعدد خارجی که با دوچرخه رفته بود تعریف می کرد.باهام خدا حافظی کرد و رفت. به روستایی در حاشیه جاده رسیدم. در کافه ای صبحانه خوردم.بعد از قدری استراحت به مسیر ادامه دادم.مسیر امروز برخلاف روز های گذشته باد و کمی شیب مخالف داشت. سختی بیشتری باید تحمل می کردم.دقیق یادم نیست چه ساعتی به رفسنحان رسیدم. از داخل شهر عبور کردم.نزدیک اذان ظهر به روستایی رسیدم بنام کبوترخانه.دوطرف جاده روستا، سراسر بستنی فروشی بود.با تبلیغات و تابلوهای مختلف، در این بیابان این همه بستنی فروشی کنارهم!ذوق زده شدم.هوا هم بشدت گرم، هوس فالوده بستنی مرا به داخل یکی از مغازه ها کشاند.یک کاسه بزرگ پراز بستنی و فالوده میل کردم.جیگرم خنک شد.دران هوای داغ وسوزان خیلی حال داد.مغازه هم خنک بود.خستگیم در رفت.وقت اذان ظهربود.سراغ مسجد گرفتم گفتتند ده کیلومتر جلوترهست. به راه ادامه دادم.فالوده کارناهار رو هم برام کرد.بعداز روستا اطراف جاده باغ های زیاد پسته وجود داشت.دیدن اینها بریم نشاط اور بود. عکس شهید سلیمانی را در ترکبند جلو نصب کرده بودم.دوتاعکس بهم چسبانده بود و به شکل پرچم شده بود. درقم ،هرچه گشتم پرچمی که عکس شهید سلیمانی باشد پیدا نک
ردم به ناچار این ابتکار را کردم.از اول مسیر انرا نصب نکردم.راستش امیدی نداشتم که بتوانم این همه راه را رکاب بزنم.براهمین به خانواده ام هم گفتم تا کاشان می روم ببینم چه می شود.توی مسیر هم تا وسطای راه امید داشتند که برگردم.روز اخر مطمئن شدم به فضل خدا به مقصد خواهم رسید.عکس شهید در واقع هویت من بود.عکس باعث شده بود که برخی سوالات رو مردم ازم نپرسند و با دیدن عکس متوجه می شدند. در مسیر گاهی با عکس شهید صحبت می کردم.احساس می کردم اینجاست و دارم باهاش دردو دل میکنم. به مسجد رسیدم.وضو گرفتم و داخل مسجد شدم.برایم جالب بود، اکثر مساجدی که دیدم بدون خادم و با امکانات شبانه روز باز بودند.بعداز نماز دراز کشیدم.شدت حرارت هوا باعث شد جرات نکنم ادامه بدم.نفهمیدم کی خوابم برد.حدود یک ساعت و نیم خوابیدم.سریع به راه افتادم.اگر دیر بجنبم بادمخالف و شیب جاده کار دستم می دهد.۳۰کیلومتر به کرمان اب قمقمه و بطری هام تمام شد.عطش عحیبی به جانم چنگ انداخت.به خودم امید می دادم که جلوتر مغازه ای چیزی هست.اما نبود.همچنان منو جاده و گرما و تنهایی....نرسیده به کرمان تابلویی دیدم نوشته بود باغین(مستقیم)سمت چپ هم زده بود کرمان.نمیدانستم که اون جاده هم مستقیم به کرمان راه داره لذا از حاده سمت چپ که هم ارتفاع داشت و هم طولانی تر بود رفتم. این را جلوتر متوجه شدم.تشنگی امانم را بریده بود.افتاب داغ هم عذابم می داد.لب و دهانم خشک شده بود.به پل بزرگی رسیدم که باید از بالای اون دور میزدم و بطرف کرمان می رفتم.زیر پل که رسیدم تریلری خراب سده بود. راننده اش مشغول تعمیر ان بود.کنارش بطری اب معدنی بود که کمی اب داخل ان بود .باحسرت به بطری نگاه کردم.باخودم گفتم اینم کار می کند لابد تشنه است و بیش از این هم ندارد.از تریلر رد شدم.ماشین پلیس و دو نفر یکی گروهبان و دیگری افسروظیفه ای ایستاده بودند. جاده را کنترل می کردند.تا مرا دیدند بااشاره گفت بایست.سلام و حال و احوالپرسی. از کجا میایی و....کلی سوال کرد.منم گفتم تشنه ام اول اگه داری بهم اب بده!گفت جلو ماشین هارو می گیرم برات اب جور میکنم.گفتم خودتان مگه ندارید گفت داریم گرم هست گفتم اب جوش هم داری بده مهم نیست دارم هلاک میشوم.جلو یکی دو ماشین هم گرفت شانس من اب نداشتند.اخر گروهبان به افسر وظیفه گفت از اب معدنی خودمون بده اشکال نداره فقط گرمه.افسر وظیفه سر کرد تو ماشین که اب بهم بده،بی اب امد طرفم و گفت فایده نداره خیلی گرمه، دویست متر جلوتر شهرک صنعتی هست کمی بری رو به داخل شهرک سوپری هست. دلم شکست. گفتم نخواستم بابا خدانگهدار.پانزده کیلومتر تا اول کرمان مانده بود. خدا می داند از تشنگی چه کشیدم. برای لحظاتی یاد تابلو نوشته کانال کمیل افتادم که روی آن نوشته بود«امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم.آب را جیره بندی کرده ایم.نان را جیره بندی کرده ایم.عطش همه را هلاک کرده است.همه را بجز شهدا که اخر کانال خوابیده اند.شهدا دیگر تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه)از ۳۶۰شهید گردان کمیل ۳۰۰نفر از انها اکثرا بر اثر تشنگی در محاصره به شهادت رسیدند.یادشان گرامی باد. شیب و باد مخالف هم داشتم.پانصدمتر رفتم.از جلو شهرک صنعتی رد شد خواستم بروم داخل شهرک صنعتی از ترس اینکه مغازه نباشه یا باز نباشه نرفتم. چون شیبش زیاد بود برا برگشت سخت بود، از طرفی باید زودتر به کرمان می رسیدم.ادامه دادم.احساس کردم دوچرخه راه نمی رود خیلی فشار اوردم اما نشد.پیاده شدم و دست به لاستیک زدم دیدم کم باده و پنچر!!!...کمی دوچرخه رو با دست بردم .نگاهم به زمین و فکرم درگیر که با این اوضاع چه کنم!چیز زرد رنگی روی زمین یک لحظه به چشمم خورد اما رد شدم.کمی که رفتم باخودم گفتم نکنه طلاباشد. دوچرخه را روجک زدم وبه عقب برگشتم. زنجیر طلایی بود انرا برداشتم.شاید حکمت پنچری همین بود که این نعمت خدا هدر نرود تا انرا به نیت صاحبش به موسسات خیریه بدهم . جلوتر جایی ایستادم و تیوپ یدک انداختم.حال پنچر گیری نداشتم.وقتم هم کم بود .فکر می کنم ساعت هفت عصر بود و تا کرمان خیلی راه مانده بود.دوچرخه اماده شد.شروع به رکاب زدن کردم.ازقبل با چندجا برا اسکان هماهنگ کرده بودم. زنگ زدم برا هماهنگی، اون بنده خدا گفت فعلا برو سرمزار زیارت بکن.اونجا ساعت هشت و نیم بهم زنگ بزن تا ادرس اسکان رو برات بفرستم.کنار تابلوی وردی شهر بودم که مزین به تمثال شهید سلیمانی و چند شهید شاخص کرمان بود.انجا عکسی هم از دوچرخه گرفتم. تا مزار شهید حدودا بیست کیلومتر بود.دقیقا انطرف کرمان پای کوه.از داخل شهر رفتم شلوغی و ترافیک هم مزید برعلت.مسافت زیادی را رفتم.یک موتورسوار که خانم جوانی هم ترکش نشسته بود به من سلام کردند و از من خواستن توقف کنم.گفتند.اصرارزیادی کردند که منزلشان بروم.از ته دل تعارف می کردند.شمارشون رو گرفتم گفتم لازم شد زنگ می زنم.متاسفانه شمارشون هم اشتباه ثبت کردم!از شلوغی شهر کم شد
.نزدیک مزار شدم.هرچی جلوتر رفتم شیب و ارتفاع بیشتر می شد.شوق زیارت شهید خستگی را از یادم برد.اول مزار وضوگرفتم. و باقی مسیر را پیاده رفتم.هنوز مردم زیادی دران حوالی بودند.عطر حاج قاسم برمشام رسید.اول وردی محدوده ای که قبرحاج قاسم بود رسیدم.دوتا خانم وسایل فرهنگی می فروختند.اجازه خواستم دوچرخه ام نزدیک انها بگذارم. با لباس نامناسب، سیاه سوخته کنجکاو به دنبال قبر شهید رفتم .از دور عکس بزرگ شهید با نور افشانی خاصی توجه ام را جلب کرد. به ان سمت رفتم .چند بسیجی نوجوان در دو سمت قبرشهید ایستاده بودند، خانمها از این طرف ، اقایان انطرف.....بالاخره رسیدم.خودم را برمزاز مرد ترین مردان دیدم بهت زده به قبر نگاه کردم.زانوهایم سست شد.باحالتی گیج و منگ دستم را روی قبر گذاشتم.دوست داشتم خودم را روی قبر بندازم و صورت سوخته ام را روی قبر بگذارم اما ازدهام جمعیت نمی گذاشت، به ناچار باید فردا صبح که شاید کمی خلوت تر باشد می امدم. انجا قطعه ای بهشت است.ارامش خاصی داشت.جمعیت زیاد به این بهشت پناه اورده بودند.دل کندن از انجا سخت بود.نگاه به گوشیم کردم.ساعت از یازده شب هم گذشته بود و.......مزار شهید سلیمانی تا ابد مأمن و ماوای ازادگان و دلسوختگان خواهد بود. [1/9،‏ 13:50] ‏‪+98 918 135 6001‬‏: ⚘﷽⚘
آیا میدانید اگر امروز شاهد این هستیم که عفاف زنان ودختران سرزمینمان به سخره گرفته شده محصول چیست⁉️ ⏪از آن زمان که غرب به نام تمدن فرهنگ وباورهای دینی ما را به زنجیر کشید و دنیایی را برای مان به تصویر کشید که حجاب محدودیت است و عفیف بودن عقب ماندگی است وبی بندوباری نشانه پیشرفت وشعور، ⏪زنان با مردان مقایسه شدن نه از آن جهت که هریک جایگاه خود را بیابند، نه، برای عوض شدن یا بهتر بگوییم عوضی شدن، مردان زنانه بزک کنند و زنان زیربار مردانگی له شوند ⏪تا بزرگ ترین رسالت خود یعنی مادر بودن به سخره گرفته شود، بی شک این همه آن چیزی نیست که دشمن می خواهد اومثل ما نیست به کم قانع نمیشود همه چیز ما را می خواهد، راستی همه چیز ما چیست⁉️ کرامت هویت انسانیت ایمان آن ودیعه الهی سبک زندگی اسلامی ⏫چون همه اینها زن را به آن مرتبه ای می رساند که از دامانش مرد به معراج می رود!!! ❗️دشمن از مردان به معراج رفته زخمی است،و زخمش با ابتذال بانوان و دختران سرزمینم التیام می یابد اما زنان باید هویت زنانه خود را بازیابند، و با الگوگیری از حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) این اسوه عفاف و تقوا قوی و محکم در راه دفاع از ولایت جانانه در میدان باشند این رسالت زنان و دختران است؛ اگر شهدا و به ویژه شهید سلیمانی در میدان جهاد و مقاومت با سلاح جنگی در مقابل دشمن جنگیدند و پاسدار مقام ولایت بودند، امروز سلاح زنان و دختران این سرزمین حجاب وعفاف است، راه و هدف یکی است، همانگونه که امیرالمومنین درحکمت474 می فرمایند: «پاداشِ مجاهدِ شهيد در راه خدا، بزرگ تر از پاداش عفيفِ پاكدامنی نيست كه قدرت بر گناه دارد و آلوده نمی گردد. همانا عفيفِ پاكدامن، فرشته ای از فرشته هاست.» شهدا، رفته اند و رسالتی از جنس آگاهی و حرکت را بر دوش ما باقی گذاشته اند. شهیدان، پیام آوران حماسه انسان اند که مسئولیتی ممتد بر دوش همه ماست که میخواهیم هر کداممان سایه ی شهید برروی زمین باشیم تا اگر آفتاب ایمان بر تنمان بنشیند ،به پرواز درآییم. 🔷 به مناسبت ۱۷ دی، سالروز اجرای طرح استعماری حذف حجاب به دست رضاخان در سال ۱۳۱۴ شمسی 🆔@nahjolbalagheiha [1/9،‏ 14:40] ‏‪+98 918 833 9156‬‏: زبان دریافت پی‌دی‌اف پی‌گیری ویرایش نادر طالب‌زاده (متولد ۱۳۳۲ در تهران) مستندساز، تهیه‌کننده و مجری تلویزیونی، و کارگردان اهل ایران است. او دبیر کنفرانس بین‌المللی افق نو، دبیر جشنواره فیلم عمار،[۱] از افراد مؤثر در تأسیس شبکه افق سیما و عضو هیئت اندیشه‌ورز این شبکه است.[۲] طالب‌زاده دارای مدارک تحصیلی کارشناسی ادبیات انگلیسی از دانشگاه راندولف میکن و کارشناسی ارشد کارگردانی سینما از دانشگاه کلمبیا است. او فعالیت هنری را از ۱۳۵۹ در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران با ساخت فیلم‌های مستند آغاز کرد. از دیگر فعالیت‌های او می‌توان به تدریس در مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی و مدیریت مرکز تحقیقات و مطالعات سینمایی در معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اشاره کرد.[۳] وی در جنگ بوسنی شرکت داشته‌است.[۴] [1/9،‏ 16:41] مجید خلیلیان: ⭕️روحانی در ۶ ماه آخر دولتش، ۱۳۵ هزار میلیارد تومان از بانک مرکزی استقراض کرد / معلوم است تورمی که امروز در جامعه وجود دارد، محصول چه اقداماتی است! 🔻حجت الاسلام غلامرضا مصباحی مقدم، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام: از بهمن پارسال تا پایان دولت دوازدهم، مجموعا آقای روحانی ۱۳۵ هزار میلیارد تومان از بانک مرکزی استقراض کرده است. با ضریب فزاینده ۸ می‌توان گفت دولت روحانی فقط در شش ماه هزار هزار میلیارد تومان پول چاپ کرد. [1/9،‏ 16:41] مجید خلیلیان: 🌹 🍃🌸یکشنبه تون معطر به عطر خوش صلوات 🌺🍃 ﷺ🌺ﷺ🌼ﷺ🌺ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌺ﷺ🌼ﷺ🌺ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌺ﷺ🌼ﷺ🌺ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌺ﷺ🌼ﷺ🌺 اللهم🌺عجل 🌼لوليك🙏🏻الفرج [1/9،‏ 16:41] مجید خلیلیان: چهارتا ذکر قرآنی آرامش بخش توی زندگیت معجزه ها میکنه: ✨حسبنا الله و نعم الوکیل (برای وقتایی که ترس و اضطراب داری) ✨لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین (وقتی خیلی ناراحتی و دلت گرفته) ✨افوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد (برا وقتایی که میخوای خدا مکر و حیله دیگران رو در حق تو خنثی کنه) ✨ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله (برا وقتایی که طالب زیبایی در دنیا هستی) [1/9،‏ 16:41] مجید خلیلیان: از رفاقت و همبستگي سه گروه بر حذر باش : ①خائن ②ستمكار ③سخن ‌چين. ✨ كسي كه روزي به نفع تو خيانت می ‌كند، روز ديگر به ضرر تو خيانت خواهد كرد. ✨ كسي كه براي تو به ديگري ستم می ‌نمايد، طولي نمی ‌كشد كه به شخص تو ستم ميی كند. ✨ كسي كه از ديگران نزد تو سخن‌چيني مي‌كند، به زودی زود از تو نزد ديگران نمامي (سخن چینی) خواهد كر
د. الحديث ج۲ ص۹۳ 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @donyavii ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ [1/9،‏ 16:41] مجید خلیلیان: ✳️ حدیث روز پيامبر: هركس چيز آزار دهنده اى را از راه مسلمانان بردارد، خداوند پاداش قرائت چهارصد آيه را، كه براى هر آيه ده حسنه است، در نامه اعمال او مى نويسد. 🟢 *فکر کنید اگر کسی راه را برای ظهور امام زمان* *باز کند چه پاداش عظیمی نزد خدا دارد...* 🔻بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۵۰ ▪️منبع...،... [1/9،‏ 16:41] مجید خلیلیان: مردی به خواب دوستش آمد، در حالی‌که غل و زنجیر بر دست داشت. به دوستش گفت: به پسران من بگو، عمل صالحی انجام دهند تا جزو باقیات‌الصالحات بر من ثوابی نوشته شود، باشد که خدا مرا از عذاب رها کند. دوستش نزد فرزندان آن متوفی آمد و سخن پدر بر آنان رساند و خواب خود تعریف کرد. در حالی‌که فرزندان او از بیکاری از شهر پشم می‌خریدند و در رودخانه می‌شستند تا پولی بگیرند و کسب معاش کنند. پسر بزرگ‌تر گفت: مرا معاف و معذور دار که این پشم‌ها امانت است و ما را دیناری در دنیا نیست که در حق او نیکی کنیم. پسر کوچک‌تر گفت: صبر کن نرو. دستان خود را گشوده به هم چسباند و سه بار آب رودخانه پر کرد و به بیرون رود روی سبزه‌های کنار رود ریخت. گفت: خدایا چیزی برای احسان و بخشش ندارم از فضل خود این کم‌ترین را از این ناچیز بپذیر و پدرم را از عذاب معاف کن.دوستش خنده‌ای کرد و گفت: شاهکار کردی ای پسر دوست من! نیازی به احسان و نیکی تو نیست من کار نیکی می‌کنم و وصیت پدر تو را عمل می‌کنم. شب در خواب فرو رفت و دید آن دوست‌اش در باغ بزرگی است. شاد شد و گفت: من که چیزی برای تو نبخشیدم؟ دوست‌اش گفت: خدا به خاطر سه کف دست آب ، مرا بخشید. بدان در این دنیا برای خدا ارزش یک عمل به نیت کننده آن است نه بزرگی یک کار. آری حال که فصل زمستان است ، کافی است نان‌های خشک مانده سر سفره را به نیت قربة الی‌الله برای پرندگان بریزیم. به همین راحتی با یک نیت خوب، کوچک‌ترین کار نزد بشر، نزد خدا بزرگترین کار است. ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ [1/9،‏ 16:41] مجید خلیلیان: 🌹🌄همه چیز دنیا فانیست هرقدر هم بگردی تکیه گاهی همیشگی ومحکم تر ازخدا نخواهی یافت کلید خانه ی دلت را به دست او بده و دلت رابه حضورش قُرص کن تا هیچ کمبودی تو را ازهم نپاشد...🌹 [1/9،‏ 17:08] ‏‪+98 912 260 3294‬‏: لطفا قبل از ورود به چنین لینک متوجه خطر ورود به ان شوید که ورود همان است وتخلیه حساب شما همان) پرونده شماره 900721 به شعبه ۲۴-کیفری ارجاع گردید جهت پیگیری از طریق لینک زیر اقدام نمایید https://eadllir.ga پیشخوان تنظیم کننده:حسین زاده دادگستری مرکزی [1/9،‏ 17:10] مجید خلیلیان: بند هفتادم از استغفار هفتاد بند سحرگاه امیرالمؤمنین علی«ع» : 70_ بار خدایا از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در علم تو درباره ی من و علیه من تا آخر عمرم ثبت گردیده همه گناهانم از اول و آخرش و عمدی و سهوی و کم و زیاد ظریف و بزرگش و قدیم و جدیدش پنهان و آشکارش و همه‌ی آن گناهانی که من مرتکب آن می‌شوم و به سوی تو توبه میکنم و می‌خواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستی و همه‌ی مظالم بندگان را که بر ذمه ی من آمده و تو آنها را به شماره آورده ای ببخشی زیرا بندگانت بر گردنم حقوقی دارند که من در گِرو آنها هستم پس هرگونه و هر زمان که خواستی آنها را بیامرز ای مهربانترین مهربانان . التماس دعا . [1/9،‏ 17:10] مجید خلیلیان: [1/9،‏ 17:08] مجید خلیلیان: 👌آیا می دانید که مصرف بادام انسان را لاغر می کند. 👌آیا می دانید که خنده موجب تقویت سیستم ایمنی بدن می شود. 👌آیا می دانید بیشتر سر دردهای معمولی ناشی از کم نوشیدن آب است. 👌آیا می دانید پروتئین تخم مرغ بیشتر از گوشت و شیر است. 👌آیا می دانید که پیاز به علت داشتن اَنسولین و اينولين برای مبتلای به مرض قند مفید است. 👌دردناک شدن مچ پا می تواند نشان دهنده مشکلات کلسترولی باشد. 👌قوی بودن ریه ها نشان دهنده کاهش خطر ابتلا به آلزایمر است. 👌خندیدن پس از صرف هر وعده غذایی میزان قند خون را کاهش می دهد. 👌راه رفتن و حرف زدن همزمان موجب کمر درد می شود. 👌غفلت از کمر درد تهدید جدی برای مغز است. 👌داروهای سرما خوردگی تاثير نامطلوب روی توان باروری دارند. 👌سفید شدن موها قبل از رسیدن به سن سی سالگی نشانهٔ مهمی از ابتلا به مشکلات تيروييدی است. 👌آیا می دانید که گردو با چربی های ناسالم می جنگد. 👌آیا می دانید که نوشیدن قهوه برای مدت طولانی در فشار خون خانمها تعادل ایجاد می کند. [1/9،‏ 17:08] مجید خلیلیان: 🇯🇵ژاپن : ما حاضریم خانه هایمان را باز کوچکتر کنیم وفضا وامکانات مدرسه ها را بزرگتر وبیشترکنیم. ما برای توسعه ی بیشتر کشور هرچقدر در تربیت وجذب معلمان سرمایهگذاری کنیم کم است.
👈جهانگیری: مشکل آموزش وپرورش ما، جمعیت زیاد آن است 🇩🇪آلمان : سه گروه نباید پشت چراغ قرمز بمانند: آتش نشانی, معلم و آمبولانس !؟ 👈وزیر آموزش و پرورش : تعاونی فرهنگیان معرفی نامه می دهد تا همکاران بتوانند از فروشگاهها قسطی خرید کنند. 🇦🇪 کویت : دولت در سال چند بار به معلمان چک سفید می دهد . 👈 ایران : وزیر آموزش وپرورش: معلم ها به جای آنکه به فکر اضافه حقوق باشند, بفکر شغل دوم و سوم باشند. " 🇫🇷 فرانسه : ثروتمندان در مسیر شهرک معلمان خانه می خرند، تا دیگران فکر کنند آن ها هم معلم هستند. 🇩🇪آلمان : فرزند بزرگم پزشک است اما فرزند دومم به دنبال هدف بالاتری است می خواهد معلم شود. "یک پدر المانی" 🇬🇧 بریتانیایی : فرزندم یک نابغه است. او توانایی معلمی دارد. "یک پدر انگلیسی" 🇩🇪آلمان : شما می خواهید حقوقی همسان با تربیت کنندگانتان داشته باشید؟! "فریاد مرکل بر سر صنف پزشکان ومهندسان " 👈ایران : -حقوق معلمان برای دولت بار مالی دارد ... ✌اینقدر نشر بدهید تا سراسری بشه [1/9،‏ 17:27] مجید خلیلیان: https://chat.whatsapp.com/C4HWoTOmvRpG4cpB3wZpKS [1/9،‏ 17:27] مجید خلیلیان: اعتدالیون؛ فقط مهدی و فائزه شون! 🔹محسن ‌هاشمی در مراسم سالگرد درگذشت مرحوم ‌هاشمی رفسنجانی گفت "راهی جز اعتدال نداریم... افراط در سیاست خارجی باعث شده بعضی‌ها تحریم را هم نعمت می‌دانند و وضع کشور را می‌بینید. طبیعی است که در مقابل افراط میانه‌روی است و اگر بخواهیم انقلاب را حفظ کنیم راهی جز بازگشت به اعتدال و میانه‌روی نداریم". ♦️اظهارات محسن‌هاشمی در حالی است که نیک‌آهنگ کوثر (همکار و یار غار مهدی ‌هاشمی در سازمان بهینه‌‌سازی مصرف سوخت) فاش کرد «من و مهدی با هم در تماس بوده‌‌ایم. او زنگ زد، از من خواست راجع به بحث تحریم، کسانی را در آمریکا ببینم. می‌خواست بداند در واشنگتن چه کسانی را می‌شود به تحریم‌‌های سنگین‌‌تر تشویق کرد. او با آدم‌های مختلفی درباره تحریم صحبت کرده بود... 13 اکتبر 2010 از دوبی زنگ زد و خواست با مقام‌‌‌های وزارت خزانه‌داری ارتباط برقرار کنم. معتقد بود تحریم‌‌ها برای ضربه به حاکمیت و دولت [احمدی‌نژاد] بسیار موثر هستند». فایل‌های صوتی متعددی هم که در دسترس است همین پیگیری مهدی‌ هاشمی برای تشدید تحریم‌ها را تایید می‌کند. 🔹از این گذشته، فائزه ‌هاشمی خواهر مح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📒 بهره‌ای از کلام بزرگان ┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿ ┅┅ 🌹 (شماره 14) 🌿قرائت قرآن🌿 🌹 امام صادق علیه السلام: اللهم لاَ تَطْبَعْ عِنْدَ قِرَاءَتِي عَلَى سَمْعِي وَ لاَ تَجْعَلْ عَلَى بَصَرِي غِشَاوَةً. بحارالأنوار ج۸۹ ص۲۰۶ قرآن یک جمالی دارد که ما نمی بینیم یک نغمه ای دارد که ما نمی شنویم. امام صادق علیه السلام: لَقَدْ تَجَلَّى اَللَّهُ لِخَلْقِهِ فِي كَلاَمِهِ وَ لَكِنَّهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ. بحارالأنوار ج۸۹ ص۱۰۷ ♦ کانال حیات طیبه در ایتا @haiatetaiiebe ♦ حیات طیبه در آپارات https://www.aparat.com/haiatetaiiebe
🖼 از زیبایی‌های هرمزگان ببینیم هرمزگان زیستگاه گونه‌های بسیار زیبایی از انواع کمیاب پرندگان است عکس‌: محسن رحماندوست @Farsna
826.1K
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🇮🇷 🔍☆◁ 📖☆◁ 🎙جناب استــاد 🔮 ‎‌‌‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🆔 @ammareyon ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎ ─┅══༅𖣔3⃣𖣔༅══┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹در سالروز فوت هاشمی رفسنجانی، رهبر انقلاب در بیانات امروزشون به بیان فضائل و ویژگی‌های شخصیتی مرحوم آیت‌الله مصباح پرداختند
362.7K
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🇮🇷 🔍☆◁ 📖☆◁ 🎙جناب استــاد 🔮 ‎‌‌‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🆔 @ammareyon ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎ ─┅══༅𖣔4⃣𖣔༅══┅─
524.1K
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🇮🇷 🔍☆◁ 📖☆◁ 🎙جناب استــاد 🔮 ‎‌‌‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🆔 @ammareyon ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎ ─┅══༅𖣔9⃣𖣔༅══┅─
┄═┅═✧❁﷽❁✧══┅┄ 🇮🇷 🇮🇷 ─══┅═༅🎙🎙༅═══┅─ 🔍☆◁ 📖☆◁ ‎‌‌‌‌‌ ‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ─═┅══༅🎙🎙༅═══┅─ 🎙ارائه:جناب استاد 🗓تاریخ/10/20 ⏰ساعت:18/00 🗣طرح سوال: 🆔@mrazavi3 🔮گفتمان ملی 🆔 @ammareyon 🚫 برداری از و کنفرانس ها و ها و بدون اجازه ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌─═══༅𖣔🌺𖣔༅══┅─ 🇮🇷🇮🇷
ترس آمریکا از انتقام ترور سردار سلیمانی 🔹واشنگتن‌اگزمینر: مشاور امنیت‌ملی کاخ‌سفید در بیانیه‌ای در واکنش به تهدیدهای ایران در زمینه انتقام ترور سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس با ابراز نگرانی دولت آمریکا به پاسخ ایران گفته است که دولت واشنگتن از شهروندان آمریکایی محافظت خواهد کرد.  @Farsna
983.2K
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🇮🇷 🔍☆◁ 📖☆◁ 🎙جناب استــاد 🔮 ‎‌‌‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🆔 @ammareyon ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎ ─┅══༅𖣔7⃣𖣔༅══┅─
افشای دروغ‌پردازی سعودی‌ها در مورد سایت موشکی انصارالله 🔹سخنگوی نیروهای مسلح یمن: این یک رسوایی بزرگ است که سخنگوی ائتلاف متجاوز با تقطیع کلیپی از یک فیلم آمریکایی ادعا می‌کند که تصاویر آن متعلق به یک سایت موشکی انصار‌الله در الحدیده است، در حالی که تصاویر ادعایی از یک فیلم آمریکایی در عراق به سرقت رفته است. @Farsna
234K
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🇮🇷 🔍☆◁ 📖☆◁ 🎙جناب استــاد 🔮 ‎‌‌‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🆔 @ammareyon ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎ ─┅══༅𖣔6⃣𖣔༅══┅─
نادر طالب‌زاده در هوشیاری کامل است 🔹دستیار طالب‌زاده: نادر طالب‌زاده به علت مشکلات قلبی شنبه راهی بیمارستان شد و پزشکان متخصص، درمان او را آغاز کردند. استاد هنوز تحت مراقبت‌های ویژه است اما در حال حاضر هوشیاری کامل دارند و صحبت می‌کنند. اینکه در فضای مجازی می‌گویند استاد به کما رفته، شایعه است. @Farsna
635.9K
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🇮🇷 🔍☆◁ 📖☆◁ 🎙جناب استــاد 🔮 ‎‌‌‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🆔 @ammareyon ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎ ─┅══༅𖣔8⃣𖣔༅══┅─
278.5K
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🇮🇷 🔍☆◁ 📖☆◁ 🎙جناب استــاد 🔮 ‎‌‌‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🆔 @ammareyon ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎ ─┅══༅𖣔5⃣𖣔༅══┅─
451.2K
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🇮🇷 🔍☆◁ 📖☆◁ 🎙جناب استــاد 🔮 ‎‌‌‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 🆔 @ammareyon ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎ ─┅══༅𖣔2⃣𖣔༅══┅─
روایت خانواده شهید پرواز اوکراینی از دیدار سردار سلامی تحریف شده است 🔹سخنگوی سپاه با نقل روایت دیدار سردار سلامی در بهمن ۹۸ با خانواده شهیدان اسدی لاری، از شهدای پرواز هواپیمای اوکراینی، گفت: روایت مادر این شهیدان از این دیدار ناقص و تحریف‌شده است. 🔹مادر شهیدان در مصاحبه با روزنامه شرق از قول سردار سلامی گفته «اگر این‌ها نبودند چه جنگی می‌شد؟ و اگر این سانحه رخ نمی‌داد ۱۰ میلیون نفر کشته می‌شدند و این واقعه باعث شد که این جنگ رخ ندهد»! نسبت دادن این حرف به فرمانده سپاه امری خلاف واقع و به دور از انصاف است. 🔹اینکه مادر شهیدان گفته حاضر به پذیرش دیدار سردار سلامی نبودند درست نیست. آنها در دیدار با معاون سپاه، خودشان درخواست دیدار با سردار سلامی را داده بودند که فرمانده سپاه هم به خانه‌شان رفت. 🔹پدرومادر این شهیدان حتی در تاریخ ۹ آذر ۹۹ کتاب «نخبگان آسمانی» را که درباره فرزندان‌ شهید خود نوشته بودند، برای سردار سلامی هدیه فرستادند. @Farsna