📸 #گزارش_تصویری | تصاویری از دیدار صبح امروز فرماندهان سپاه پاسداران با رهبر انقلاب اسلامی. ۱۴۰۲/۰۵/۲۶
💻 تصاویر به مرور تکمیل میشود، در👇
khl.ink/f/53573
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡 #استوری_کلیپ | سر نوکر به فلک!
📹 واکنش رهبر انقلاب به یکی از اشعار شهید محمدخانی (عمار) که توسط مادر بزرگوار وی در حضور رهبر انقلاب خوانده شد...
♥️ @Khamenei_Reyhaneh
🌷 شهید سلیمانی برای هر دل سالمی جذاب و الگو است
💐 رهبر انقلاب: یک مجموعهای مثل سپاه با این خصوصیّاتی که گفته شد، برای نسل جوان میتواند جذّاب باشد و واقعاً جذّاب است... نه فقط سازمان جذّاب است، [بلکه] آدمهایش و افرادش هم جذّابند، افرادش هم برای هر دل سالمی جذّاب است. سردار بلندمرتبهاش مثل شهید سلیمانی یک جور، جوان فداکارش مثل شهید حججی یک جور، پاسدار بیپیرایه و دلاوری مثل ابراهیم هادی یک جور؛ اینها همه جذّابند؛ هر کدام از اینها یک الگویند، یک الگوی تمامنشدنی. ۱۴۰۲/۰۵/۲۶
♥️ @Khamenei_Reyhaneh
ریحانه
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی 👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر ا
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی
👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر انقلاب
(قسمت پایانی)
🔹 انگار در این سفر برایشان فرقی نداشته که روی آب هستی یا وسط خشکی. وقتی هدف مشترکی در میان باشد، آدمها باهم همدل میشوند و این همدلی نتیجهاش را در چند درس نشان میدهد. رهبر انقلاب اشاره کردند که این سفر هشت ماهه، چند درس داشت. اول درس خداشناسی داشت که هر لحظه سفر در دریا، سرشار از نشانههایی برای شناختن خدا است.
🔸 چند روز قبل با یکی از مستندسازانی که روی ناو همراه ملوانان بود گفتوگو کرده بودم، برایم از دیدن موجودات دریایی مختلف گفت. از لحظهای گفت که ناوهای ایرانی توانسته بودند از عمیقترین نقطه کرهزمین عبور کند. نقطهای که جز موجودات دریایی، کسی تا به حال نتوانسته انتهای آن را ببیند و من به قلبهای سرشار از غرور ملوانهایمان فکر کردم. قلبهایی که در آن لحظه از شور و شوق و غروری که به نمایندگی از یک ملت همراه خود برده بودند، میتپیده.
🔹 آقا به درس دوم اشاره میکنند که انقلاب توانست دریانوردی را از فراموشی درآورد. در اینجای صبحتشان به نیروی دریایی در زمان قبل از انقلاب این طور اشاره کردند: «کسانی که مردمان با انصاف و پاکطینتی بودند، برای ما شرح میدادند که در نیروی دریاییِ آن روز چه خبر بود. خبری از این کارهای بزرگ وجود نداشت. این کار را انقلاب اهدا کرد، تقدیم کرد به نیروهای ما که توانستند این کار را بکنند. پس درس بعدی، درس انقلاب بود. انقلاب دریا را از تعطیلی درآورد، دریانوردی را از فراموشی خارج کرد» و کشورهایی از ذهنم میگذرد که حالا بعد از این سفر بزرگ دریایی ناوهای ایرانی به سرزمینشان، پیام صلح و دوستی ما را شنیدهاند. آقا در این لحظه به درس نهایی اشاره میکنند که حضور مقتدرانه و امنیتساز دریادارن ایرانی بود که با انجام این مأموریت نشان دادند «دریاهای آزاد متعلّق به همه است.»
🔸 به عدد ۸ فکر میکنم. ۸ سال دفاع مقدس و تلاش نیروی دریایی برای حفظ مرزهای آبی کشور و ۸ ماه سفر مقتدرانه بر کرانهی آبی دریا برای به تصویر کشیدن قدرت و اقتدار و صلحطلبی ایران امروز.
🔹 به آخر صحبتها رسیدهایم. رهبر صحبتها را اینطور جمعبندی میکنند که: «از همهی این درسهایی که گفتیم و آنچه راجع به این حرکت شما عرض کردیم، باید یک نتیجه گرفت و آن اینکه همه بدانیم موفّقیّتهای بشر، کمالات بزرگ، پیشرفتهای گوناگون، امیدهای برآوردهشده، همه از بطن تلاشها زاییده میشود، از بطن سختیها به وجود میآید.»
🔹 یاد حرف خیلی از خانمهای جمع میافتم. اینکه میگفتند درست است که سخت بود اما مگر میشد که انجامش ندهند. برای کشور و مردمشان بود. برای رساندن پیامی بزرگ به دور دنیا بود.
🔸 به سؤالی فکر میکنم که جواب مشترکی داشت؛ وقتی پرسیدم اگر بازهم همچین سفری پیش بیاید بازهم میگذارید بروند؟ همه جواب دادند «بله»
🔹 و احتمالا این شیرینترین و سختترین بلهای بود که شنیده بودم. شیرین برای آنکه با وجود همه دردها و سختیهایی که در تنهایی برای خانوادهها و افسران وجود داشته، بازهم بدون لحظهای مکث، اماده حرکت بودند و سخت از این بابت که میدانستم در سفری چندماهه چه دلتنگیها، تنهاییها و چشمانتظاریهایی بوده.
🔸 آقا صحبت را تمام کردهاند و از جا بلند میشوند و مثل همیشه هنگام رفتن، برای حاضرین دست تکان میدهند.
🔹 به کودکی بر میگردم. انگار دوباره ۶ساله هستم و کنار سواحل آبهای جنوب ایستادهام. اما این بار من هم دارم همراه با خانوادهی ملوانها دست تکان میدهم و به خدا میسپارمشان. اما با دلی قرصتر و مطمئنتر و چشمهایی که با فکر به آیندهای روشن در دل دریاها برق میزند.
🔍 متن کامل را بخوانید👇
khl.ink/f/53550
📷 دیدار اعضای ستاد برگزاری کنگره ملی شهدای استان #اردبیل با رهبر انقلاب ۱۴۰۲/۰۵/۲۲
❤️ گزارش تصویری:
khl.ink/f/53608
💬 #تحلیل_و_تبیین | عشق، باور، جهاد
👈🏻 گفتوگو با نویسنده کتاب «اسم تو مصطفاست»
🌸 رهبر انقلاب: «گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا یک شخصیّت منوّر و نورانی برمیخیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفیٰ صدرزاده به وجود میآید. ما از این مصطفیٰهای صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است.» ۱۴۰۲/۰۳/۱۴
🌹 به مناسبت انتشار تقریظهای حضرت آیتالله خامنهای بر کتابهای «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم»، رسانه KHAMENEI.IR گفتوگویی با خانم راضیه تجار نویسنده کتاب «اسم تو مصطفاست» داشته است.
🔖 #مثل_مصطفی
🔎 ادامه را بخوانید:
khl.ink/f/53619
ریحانه
💬 #تحلیل_و_تبیین | تمام زندگیام مصطفی بود
🎤 گفتگوی "ریحانه؛ بخش زن و خانواده" رسانه Khamenei.ir با همسر شهید مصطفی صدرزاده
🔹 یک طرحی در سطح شهرستان شهریار اجرا میشد به عنوان طرح «امین». طلبهها به عنوان مشاور مذهبی وارد مدارس میشدند. در سال ۸۹ به من پیشنهاد این طرح را دادند. به آقا مصطفی گفتم یک چنین طرحی هست ولی من به خاطر اینکه فاطمه کوچک است ــ فاطمه یکی دو ساله بود ــ نمیتوانم بروم. ایشان گفتند من که شغلم آزاد است، میتوانم کارهایم را طوری برنامهریزی کنم، صبح که شما به مدرسه میروید، من فاطمه را نگه دارم و بعدازظهر که شما خانهاید، کارهای فاطمه را شما انجام بدهید و من به کارهایم برسم.
🔹 واقعاً این چنین بود، یعنی آقا مصطفی در آن سه چهار سالی که من مدرسه میرفتم، هر روز صبح فاطمه را با یک اشتیاق خاصی نگه میداشتند و وقتی ظهر من از مدرسه میآمدم، با اینکه کل مدتی که من مدرسه بودم با همدیگر بازی میکردند، آقا مصطفی هنوز خسته نشده بود و میگفت من با فاطمه به پارک میروم تا شما کارها را بکنید مثلاً غذا آماده بشود و یک استراحتی هم بکنید.
🔹 در بحث کار فرهنگی و کار بیرون از خانه، یکسری ملاحظات داشتند. همان ابتدای جلسات خواستگاری، وقتی به ایشان مطرح کردم که میخواهم بیرون از خانه کار کنم، ایشان تأکید میکردند که من هر کاری را نمیتوانم اجازه بدهم. یکی از چیزهایی که برای ایشان مانعی نداشت، معلّمی و کار در مدارس بود. میگفتند این تأثیرگذار است. باید کاری باشد که تأثیرگذار باشد، نه فقط درآمدزا باشد. اگر شما بخواهید بحث درآمد داشته باشید، من در این صورت، اصلاً موافق کار بیرون از منزل نیستم. ولی کاری که قرار باشد تأثیرگذار باشد، از لحاظ فرهنگی بتوانید کسی را تربیت کنید، بتوانید تأثیری روی جامعه بگذارید، روی بچهها بگذارید، من مانعی ندارم.
🔖 #مثل_مصطفی
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53637
🌸 تو دیگه آخرشی
👈 برشی از کتاب «سرباز روز نهم»
🔖 #مثل_مصطفی
❤️ @khamenei_reyhaneh
🌸 بوسههای مادر
👈 برشی از کتاب «سرباز روز نهم»
🔖 #مثل_مصطفی
❤️ @khamenei_reyhaneh
🌸 مثل کوه
👈 برشی از کتاب «سرباز روز نهم»
🔹 به روایت علی اسفندیاری
🔖 #مثل_مصطفی
❤️ @khamenei_reyhaneh
ریحانه
💬 #تحلیل_و_تبیین | تمام زندگیام مصطفی بود 🎤 گفتگوی "ریحانه؛ بخش زن و خانواده" رسانه Khamenei.ir با
🎙 گفتگو با همسر شهید مصطفی صدرزاده
❤️ تمام زندگیام مصطفی بود
(قسمت اول)
🔹 رهبرانقلاب: «گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا یک شخصیّت منوّر و نورانی برمیخیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفیٰ صدرزاده به وجود میآید. ما از این مصطفیٰهای صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است.» ۱۴۰۲/۰۳/۱۴
🔸 به مناسبت انتشار تقریظهای حضرت آیتالله خامنهای بر کتابهای «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم»، رسانهی KHAMENEI.IR در گفتگو با خانم ابراهیمپور، همسر شهید صدرزاده، بخشهایی از زندگی خانوادگی و اخلاق و خصوصیات این شهید والامقام را بررسی کرده است.👇
🔻 خودتان را معرفی میفرمایید، اهل کدام شهر هستید؟ چه تحصیلاتی دارید؟
🔹 ابراهیمپور هستم، همسر شهید مصطفی صدرزاده. متولد رشت هستم، ولی بزرگشدهی شهرستان سیاهکل هستم. از سن هفت سالگی تهران زندگی کردیم و از سال ۷۶ به خاطر شرایط شغلی پدرم، ساکن شهریار شدیم. تحصیلات حوزوی دارم. از همان زمانی که در شهریار و کُهَنز ساکن شدیم، در پایگاه بسیج فعالیت میکردم.
🔻 بعد از ازدواج با شهید صدرزاده، تحصیل و فعالیت فرهنگی را ادامه دادید؟
🔹 بعد از ازدواجم با آقامصطفی، درسم را ادامه میدادم. ایشان یکی از مشوقهای اصلی بود برای اینکه درسم را ادامه بدهم. بعد از تولد فاطمه خانم، من نمیخواستم درسم را ادامه بدهم. ولی آقا مصطفی تأکید میکردند من فاطمه را نگه میدارم، شما درستان را ادامه بدهید. همچنین بعد از ازدواج ایشان تأکید داشتند باید فعالیت فرهنگی را ادامه بدهید. خیلی موافق این نبودند که خانم در خانه باشد و فقط خانهدار باشد. میگفتند در کنار این خانهداری، شما یک وظیفهی اصلی دارید که در جنگ فرهنگی باید خدمت کنید، شما هم باید در میدان باشید. در کهنز هر جایی که فرمانده پایگاه نداشت یا در قسمت خانمها کارهای فرهنگی انجام نمیشد، آقا مصطفی سریع پیشنهاد میداد که خانم من هستند. خودشان میآمدند با اصرار زیاد که بروید مسئولیت این پایگاه را به عهده بگیرید. اینجا کار کنید، اینجا فعالیت بکنید.
🔻 شهید صدرزاده در کارهای فرهنگی چطور با شما همراهی میکردند؟
🔹 یک طرحی در سطح شهرستان شهریار اجرا میشد به عنوان طرح «امین». طلبهها به عنوان مشاور مذهبی وارد مدارس میشدند. در سال ۸۹ به من پیشنهاد این طرح را دادند. به آقا مصطفی گفتم یک چنین طرحی هست ولی من به خاطر اینکه فاطمه کوچک است ــ فاطمه یکی دو ساله بود ــ نمیتوانم بروم. ایشان گفتند من که شغلم آزاد است، میتوانم کارهایم را طوری برنامهریزی کنم، صبح که شما به مدرسه میروید، من فاطمه را نگه دارم و بعدازظهر که شما خانهاید، کارهای فاطمه را شما انجام بدهید و من به کارهایم برسم.
🔹 واقعاً این چنین بود، یعنی آقا مصطفی در آن سه چهار سالی که من مدرسه میرفتم، هر روز صبح فاطمه را با یک اشتیاق خاصی نگه میداشتند و وقتی ظهر من از مدرسه میآمدم، با اینکه کل مدتی که من مدرسه بودم با همدیگر بازی میکردند، آقا مصطفی هنوز خسته نشده بود و میگفت من با فاطمه به پارک میروم تا شما کارها را بکنید مثلاً غذا آماده بشود و یک استراحتی هم بکنید.
🔹 در بحث کار فرهنگی و کار بیرون از خانه، یکسری ملاحظات داشتند. همان ابتدای جلسات خواستگاری، وقتی به ایشان مطرح کردم که میخواهم بیرون از خانه کار کنم، ایشان تأکید میکردند که من هر کاری را نمیتوانم اجازه بدهم. یکی از چیزهایی که برای ایشان مانعی نداشت، معلّمی و کار در مدارس بود. میگفتند این تأثیرگذار است. باید کاری باشد که تأثیرگذار باشد، نه فقط درآمدزا باشد. اگر شما بخواهید بحث درآمد داشته باشید، من در این صورت، اصلاً موافق کار بیرون از منزل نیستم. ولی کاری که قرار باشد تأثیرگذار باشد، از لحاظ فرهنگی بتوانید کسی را تربیت کنید، بتوانید تأثیری روی جامعه بگذارید، روی بچهها بگذارید، من مانعی ندارم.
🔖 #مثل_مصطفی
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53637
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شعرخوانی کودک خردسال یکی از جانبازان درباره #حضرت_رقیه(س) در حضور رهبر انقلاب. تابستان ۱۳۹۴
❤️ @khamenei_reyhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد | رهبر انقلاب: امروز بانوان در كشور ما برای مراجعه به طبيب در هيچ بيماری نياز ندارند به طبيب غير زن مراجعه كنند
👈 شايد شما جوانان كه پيش از انقلاب را نديديد، ندانيد اين قضيه چقدر مهم است
🌷 #روز_پزشک
❤️ @khamenei_reyhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 بعد از هشت سال
🎤 سخنرانی فرزند شهید صدرزاده در مراسم پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت و اولین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور و رونمایی از تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «سرباز روز نهم» و «اسم تو مصطفاست»
📝 متن سخنرانی👇
khl.ink/f/53658
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد | رهبر انقلاب: همه ائمه از امام باقر(ع) به بعد از نسل امام حسن(ع) هستند
🏴 شعرخوانی آقای محمد سهرابی در ديدار شاعران درباره امام حسن(ع)
🗓 انتشار به مناسبت هفتم صفر؛ سالروز شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام
❤️ @khamenei_reyhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 مجموعه داستانک #عزیزم_حسین(ع)
🖥 روایت خادمان کوچک حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام
💬 حسینیه را سیاهپوش کردند. بساط چای و سماور هیئت را به راه انداختند. صوت و مداح هم آماده بودند.
صاحبان عزا اینبار، طفلان خانه بودند.
🖼 داستانک از مریم صفدری؛ تهران
🗓 انتشار به مناسبت دههی اول صفر و ایام شهادت حضرت رقیه بنت الحسین علیهمالسلام
❤️ @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🎙 گفتگو با همسر شهید مصطفی صدرزاده ❤️ تمام زندگیام مصطفی بود (قسمت اول) 🔹 رهبرانقلاب: «گاهی اوقات
🎙 گفتگو با همسر شهید مصطفی صدرزاده
❤️ تمام زندگیام مصطفی بود
(قسمت دوم)
🔻 در زمان ساخت مسجد امیرالمومنین در کُهَنز، به جز زمانی که برای ساخت مسجد میگذاشتید، آیا پیش آمده بود که مبلغی را برای این کار تعیین یا وسیله خاصی را به مسجد اهدا کند؟
🔹 چند ماه بعد از زندگیمان، آقا مصطفی شغلی را که انتخاب کردند، شغل آزاد بود. کار برنج فروشی را داشتند و با پدرم همکاری میکردند. یک روز صبح از خواب بلند شدند و گفتند من با خودم یک عهدی کردم. انگار خواب دیده بودند کاری که انجام میدهند، قابل قبول نبوده و به آن چیزی که میخواستند نمیرسیدند. گفتند من از وقتی که بیدار شدم، دارم فکر میکنم، ببینم چطوری میتوانم کارم را به بهترین نحو انجام بدهم. درست است که خیلی از درآمدها در جامعهی ما، درآمد حلال و نان حلالاند ولی همین درآمد حلال نمره دارد. بعضی از این درآمدهای حلال، نمرهاش بیست و بعضی کمتر است. شاید این درآمدی که ما از برنج فروشی داریم، نمرهاش بیست نباشد، پانزده و شانزده باشد. به خاطر اینکه من این پانزده، شانزده را بتوانم به بیست تبدیل کنم، با خودم یک عهدی بستم و در انجام این عهد، نیاز به همراهی شما دارم. عهدی که با خودم بستم این است که ما ۷۰ درصد از سود کارمان برای کار فرهنگی و بسیج و مسجد باشد و فقط ۳۰ درصد برای مخارج خانه باشد. خب ابتدای امر، شاید شنیدن این حرف برای خانمها خیلی سخت باشد. اینکه شما نصف بیشتر درآمدتان را برای کارهای فرهنگی و مسجد بگذارید و شاید یک درصد خیلی کمی برای خودتان باشد، خیلی سنگین بود.
🔹 ولی در همان شش ماه بعد از ازدواج، محبّتی بین من و آقا مصطفی شکل گرفته بود و آن محبّت باعث میشد وقتی کنار یک کوه محبّت هستید، به خاطر اینکه محبّت آن را به دست بیاورید و هیچ وقت از این کوه محبّت فاصله نگیرید، سعی میکنید هر چیزی هم که هست در این مسیر به جان بخرید و کنار آن کوه بایستید. من هم به اینجا رسیده بودم. واقعاً به خاطر اینکه آقا مصطفی ناراحت نشود، باعث رنجش آقا مصطفی نشود، هر چیزی که آقا مصطفی میگفتند، قبول میکردم. البته این اعتماد نسبت به آقا مصطفی، برای من به وجود آمده بود. میدانستم که آقا مصطفی هیچ وقت ماها را در سختی قرار نمیدهد. حتی خودش را به سختی و زحمت میاندازد، به خاطر اینکه ما راحت باشیم. به همین خاطر، مطلب را قبول کردم. ۷۰ درصد درآمد زندگی برای کار فرهنگی باشد.
🔹 خب میدانید خانمها اوایل ازدواجشان، به جهیزیهشان خیلی حساسند، گاهی پیش میآمد میدیدم وسیلهای در خانه نیست. میدانستم آقا مصطفی برای پایگاه یا مسجد برده است. سال اول زندگی در خانهای که بودیم، سیستم گرمایش آن یک بخاری بود. یک روز آقا مصطفی به خانه آمدند و گفتند برای مراسم ایّام محرم، سیستم گرمایش حسینیه را نتوانستیم هماهنگ کنیم. گفتم خب چه کار کنیم؟ گفتند که اگر شما مشکلی نداشته باشید، بخاری خانه را برای هیئت ببرم. گفتم پس خودمان چه میشویم؟ گفت ما بیشتر اوقات که در هیئتیم، شبها هم با یک بخاری برقی میتوانیم اتاق را گرم کنیم. گاهی میدیدم پتوهای منزل نیستند. وقتی وارد هیئت شدم، دیدم این پتویی که به عنوان در هیئت زدند، چقدر به نظرم آشناست. بعد به خانه آمدم و تازه متوجه شدم این پتوی خانهی ما بود.
🔹 ما از این جور مسائل خیلی زیاد داشتیم. گاهی میرفتم خانهی مادرم یا مادر خودشان و وسایلی که در هیئت کم بود را با یک زبان خیلی نرم و محبّتآمیزی از ایشان میگرفتم، آنها هم راضی بودند. آقا مصطفی همیشه میگفتند خدا یک آبرویی برای من در بین مردم قرار داده و این آبرو را برای خود اهل بیت خرج میکنم. یعنی به دیگران رو میزنم برای اینکه برای اهل بیت بتوانم چیزی برای هیئت و برای مراسمات اهل بیت بتوانم کمک بگیرم یا بتوانم انجام بدهم.
🔖 #مثل_مصطفی
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53637
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 مجموعه داستانک #عزیزم_حسین(ع)
🖥 روایت خادمان کوچک حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام
💬 پسر است دیگر،
شیرخواره هم باشد، سرباز است.
🖼 داستانک از مریم خلیلی؛ رشت
🗓 انتشار به مناسبت دههی اول صفر و ایام شهادت حضرت رقیه بنت الحسین علیهمالسلام
❤️ @khamenei_reyhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #استوری_کلیپ | شما جا نماندید!
📹 پاسخ رهبر انقلاب به درخواست همسر شهید که میگفت: آقا دعا کنید ما جا نمونیم از همسرانمون...
🌷 #پلاک
💻 @Khamenei_Reyhaneh
ریحانه
🎙 گفتگو با همسر شهید مصطفی صدرزاده ❤️ تمام زندگیام مصطفی بود (قسمت دوم) 🔻 در زمان ساخت مسجد امیرال
🎙 گفتگو با همسر شهید مصطفی صدرزاده
❤️ تمام زندگیام مصطفی بود
(قسمت سوم)
🔻 پشت جلد کتاب «اسم تو مصطفی است» نوشته است: «اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند به خانوادهی شهدا سر بزنید، زندگینامه شهدا را بخوانید.» رفتار ایشان در این ارتباط چگونه بود؟ اهل مطالعه کتابهای شهدا هم بودند؟
🔹 بله، کتاب «سلام بر ابراهیم» را به تعداد زیاد میخریدند و هدیه میدادند به نوجوانها و جوانهایی که اطرافشان بودند. کتاب زندگینامهی شهدا را خیلی میخواندند و هدیه میدادند. هر جا که در یک جمعی از نوجوانها قرار میگرفتند، این کتابها را تبلیغ و معرفی میکردند. ایشان در بحث سر زدن به خانوادهی شهدا، یک خیر و برکتی را میدیدند، به همین خاطر همیشه دنبالش بودند. با یک اشتیاق زیادی به خانوادهی شهدا سر میزدند. قبل از جریان رفتن به سوریه، در محلهای که بودیم، تعداد خانوادهی شهدا محدود بود و همین تعداد محدود را معمولاً با بسیج و مسجد در ایام خاص میرفتند. بعد از جریان سوریه رفتن، هر کدام از دوستانشان که شهید میشدند، خودشان را موظف میدانستند که به آن خانواده سر بزنند.
🔹 شهید صابری چون تک پسر بود، آقا مصطفی هر موقعیتی که پیدا میکردند، حتی زمان خیلی کوتاه، به مادر شهید صابری سر میزدند، به پدرشان سر میزدند و میگفتند چون پسرشان شهید شده، بتوانیم مقداری جای خالی آقا مهدی را برایشان پر کنیم. وقتی میرفتند آنجا، سعی میکردند برایشان پسر باشند و به ایشان خدمت بکنند.
🔹 در محرم سال ۹۴، آقا مصطفی شهید شدند. ماه مبارک رمضان سال ۹۴، آقا مصطفی یک روز ظهر خانه آمدند و قرار بود با همدیگر بیرون برویم و خریدی داشتیم. در بین راه نزدیک رباط کریم رسیدیم، چون رباط کریم نزدیک جاده ساوه است و مسیر قم از شهریار از آن طرف است. وقتی آنجا رسیدیم، آقا مصطفی گفتند که ماه رمضان است و ممکن است مادر دلش برای مهدی خیلی تنگ بشود و دوست داشته باشد مهدی سر سفره بنشیند. از همین جا افطار پیش مادر شهید برویم و بعد برگردیم. برای من خیلی جالب بود، اصلاً زمان و مکان نمیشناختند که بخواهند به خانوادهی شهید قاسمی یا شهید صابری یا خانواده شهدای دیگر که از دوستانشان بودند سر بزنند. وقتی آنجا میرفتیم این التماس دعاهای آقا مصطفی زیاد میشد یا محبّتهایی که به مادر خودشان داشتند در خانه شهید انجام میدادند، مثل ظرف شستن، انجام کارهای خانه، نظافت، اینها را با جان و دل انجام میدادند.
🔹 ساعتهایی که ما خانهی مادر شهید صابری بودیم، من و بچهها میخوابیدیم. بعد آقا مصطفی مینشستند با مادر شهید صحبت میکردند. سعی میکردند کنارشان باشند و آن جای خالی پسرشان را برایشان پر کنند. خانهی مادر شهید قاسمی دانا که میرفتیم، من مشغول کار بچهها میشدم، آقا مصطفی در آشپزخانه میرفتند، کنار مادر شهید میایستادند، صحبت میکردند و ظرف میشستند. صبح زودتر از ما بیدار میشدند، کنار مادر شهید مینشستند، از حسن آقا میگفتند و از خاطرات مادر شهید میشنیدند. بعد التماس دعاهایشان بود که شما هم برای ما دعا کنید، ما هم بتوانیم مؤثر باشیم. چون میدانستند خیلی به ایشان حساسند، خیلی بحث شهادت را مطرح نمیکردند، چه برای مادر شهید قاسمی، چه برای مادر شهید صابری.
🔹 این محبتها فقط مخصوص خانواده شهید قاسمی و شهید صابری نبود، به شهدای دیگر هم توجه داشتند. زمان شهادت شهید بادپا، آقا مصطفی مجروح شده بودند، برگشتند و آقا محمدعلی در بیمارستان به دنیا آمدند. خب ایشان مجروحیتشان خیلی شدید بود. وقتی از بیمارستان مرخص شدیم، آقا مصطفی چهار پنج روز بعد از بیمارستان مرخص شدند. همهاش شرمندهی این بودند که نتوانستند برای خانوادهی شهید بادپا کاری انجام بدهند. همان اوایل اردیبهشت سال ۹۴، من در بیمارستان کنار آقا مصطفی بودم. همسر شهید بادپا و پسر بزرگشان به بیمارستان آمدند که به آقا مصطفی سر بزنند. وقتی که با آقا مصطفی صحبت کردند، من دیدم میخواهند با همدیگر صحبت بکنند، شاید من مزاحم باشم و از اتاق بیرون آمدم. وقتی اینها خداحافظی کردند و رفتند، وارد اتاق شدم. دیدم آقا مصطفی مثل آدمهایی مار گزیده هستند، پاهایشان را در شکمشان جمع کرده بودند و همینطوری دور خودشان میپیچند. به ایشان گفتم چه شد؟ شما که الان حالتان خوب بود، بهتر بودید. گفتند شرمنده شدم. وقتی به من گفتند که شما برگشتید و پیکر شهید بادپا برنگشت، من آن موقع از شرمندگی نمیدانستم چه کار کنم. این قدر که به ایشان فشار آمده بود، آن شب تا صبح نتوانستند بخوابند.
🔖 #مثل_مصطفی
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53637
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 مجموعه داستانک #عزیزم_حسین(ع)
🖥 روایت خادمان کوچک حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام
💬 گفتند: هنوز خیلی کوچیکه، این همه راه پیاده، کجا میبریش؟!
گفت: پسرم دیگه مرد شده، شش ماهشه...
🖼 داستانک از زینب گلستانی؛ آبادان؛ دومین سوگواره عاشورایی ده
🗓 انتشار به مناسبت دههی اول صفر و ایام شهادت حضرت رقیه بنت الحسین علیهمالسلام
❤️ @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🎙 گفتگو با همسر شهید مصطفی صدرزاده ❤️ تمام زندگیام مصطفی بود (قسمت سوم) 🔻 پشت جلد کتاب «اسم تو مصط
🎙 گفتگو با همسر شهید مصطفی صدرزاده
❤️ تمام زندگیام مصطفی بود
(قسمت چهارم)
🔻 ما خیلی چیزها درباره تأثیرگذاری شهید صدرزاده پس از شهادتشان شنیدهایم. میخواهم بدانم بعد از شهادت، افرادی بودهاند که وصیتنامه شهید یا کتابی درباره او خوانده باشند و از دگرگونی و تغییر احوالاتشان با شما صحبتی کرده باشند؟
🔹 ما قبل از شهادت آقا مصطفی همان موقع که خدمت خانوادهی شهدا میرفتیم و آقا مصطفی از شهدا که میگفتند، من این مطلب را در دیدار آقا مصطفی با خانوادهی شهید قاسمی دانا شنیدم. به مادر شهید قاسمی دانا گفتند که شنیدید میگویند شهدا عند ربّهم یُرزقونند؟ رزق شهدا این نیست که شما فکر میکنید. اینکه مثلاً میوههای بهشتی، غذاهای بهشتی، حورالعین و این چیزها نیست. یعنی یک آبرویی پیش خداوند دارند و یک رزقی پیش خداوند دارند و میتوانند از این آبرویشان استفاده کنند. مردمی که در این دنیا به ایشان توسل میکنند، آن آبرو را خرج میکنند و میتوانند گرهگشایی کنند.
🔹 من این را از آقا مصطفی شنیده بودم. بعد از شهادتشان هم، چیزی که خیلی آرامم میکرد، دو تا مطلب بود. یکی حدیث امیرالمؤمنین است که میفرمایند شرکت در جهاد، نه مرگ کسی را جلو میاندازد و نه مرگ کسی را عقب میاندازد. مرگ هر کسی در زمان خودش اتفاق میافتد. جهاد و شهادت نوع مرگ را تغییر میدهد. من مطمئن بودم که آقا مصطفی آن روز، روز مرگشان بوده است، حالا این شهادت باعث جاودانه شدنشان بود.
🔹 دومین چیزی که خیلی آرامم میکرد اینکه عند ربّهم یرزقونند. آقا مصطفی یک شب خانه آمدند، در همان زمانی که سوریه میرفتند و گفتند امشب یک بنده خدایی از من یک مقدار پولی خواست اما من نداشتم به او بدهم. خیلی ناراحت بودند. گفتم مگر هر کسی هر چیزی از آدم خواست، آدم باید انجام بدهد؟ گفتند نه، ولی شما دعا کن که من شهید بشوم، آن وقت دستم باز میشود. گفتم چرا شما همه چیز را برعکس تفسیر میکنید؟ کسی که از این دنیا برود، دستش از این دنیا کوتاه میشود. شما چطوری دستتان بازتر میشود؟ گفتند بله، کسی که از این دنیا به مرگ طبیعی برود، همینطور است. ولی کسی که با شهادت از این دنیا میرود، دستش باز میشود. میتواند کاری برای دیگران انجام بدهد. بعد از شهادت آقا مصطفی، منتظر این دست باز بودن آقا مصطفی و این عند ربّهم یرزقون بودن آقا مصطفی بودم. به یک یقینی رسیده بودم.
🔹 در برخی مجالس که برای صحبت میروم، میگویم ای کاش آن قدری که به ما میگویند از زندگی قبل از شهادت شهید بگویید، یک بار به ما میگفتند از زندگی بعد از شهادت بگویید. من ۲۹ سال از زندگیام را در حالی گذراندم که خوانده بودم پدری میآید کارنامهی بچهاش را امضا میکند. خوانده بودم وقتی مادری دلتنگ بچهاش میشود، بچهاش میآید به او سر میزند. خوانده بودم وقتی همسری یک جا گیر میکند، شوهرش میآید به او کمک میکند. واقعیت ماجرا اینجاست که من بعد از شهادت مصطفی، اینها را به عینه دیدم و با آن زندگی کردم.
🔹 بعد از شهادت آقا مصطفی، یکسری چیزها برای خود من روشن شد. ما همیشه شهدا را، قدیس و بزرگ و دست نیافتنی میدانیم ولی من بعد از شهادت آقا مصطفی به این رسیدم که آدمهایی مثل من هم میتوانند شهید بشوند. فقط باید در این مسیر تلاش کنند، زحمت بکشند. روی آن کاستیها و معایب اخلاقی خودشان کار کنند و آنها را برطرف کنند. با این ذره ذره برطرف کردنهاست که میشود.
🔹 یک خاطرهای از سر مزار رفتن تعریف کنم. یک بار برای خودم پیش آمد که مسیری را داشتم میرفتم و یک دفعه به دلم افتاد که دور بزنم و بیایم به آقا مصطفی سر بزنم. وقتی سر مزار رفتم، دیدم دو تا آقا نشستند و از دور نگاه میکنند. رفتم پیش آقا مصطفی نشستم. چند دقیقهای گذشت، دیدم آنها همچنان هستند. گفتم من دیگر بلند شوم بروم. وقتی بلند شدم، آن بندگان خدا جلو آمدند و شروع به گریه کردند و گفتند ما چند دقیقه است اینجاییم. از شهر دور آمدیم، به آقا مصطفی گفتیم اگر واقعاً خودتان ما را دعوت کردید، یکی از اعضای خانوادهتان اینجا بیایند و ما او را ببینیم. لذا من که مثلاً یک ربع مسیر را رفته بودم، آقا مصطفی به دلم انداخت برگردم و بیایم و آنجا رسالتی که آقا مصطفی میخواست را، من انجام بدهم. از این مسائل خیلی زیاد است.
🔹 افرادی بودند که با دیدن فیلمهای آقا مصطفی، مسیر زندگیشان عوض میشود. با خواندن کتابها، وصیتنامهی آقا مصطفی، مسیرشان عوض میشود. حتی افرادی بودند که کار فرهنگی میکردند، در مسیر کار فرهنگی این قدر خسته میشدند، ولی با خواندن وصیتنامهی فرهنگی آقا مصطفی، انرژی میگرفتند، نیرو میگرفتند و این کار فرهنگی را به بهترین نحو میتوانستند انجام بدهند.
🔖 #مثل_مصطفی
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53637