#مادرم نخوابیده بود.
احساس #خستگی میکرد.
او #زودرنج، عصبانی و تلخ بود.
همیشه #بیمار بود تا اینکه یک روز ناگهان تغییر کرد ....!
یک روز #پدرم به او گفت:
_سه ماه است که دنبال کار می گردم و پیدا نکردم، می خواهم با دوستانم بروم هوا خوری.
#مادرم گفت:
_مشکلی نیست، برو._
#برادرم گفت:
_مامان، من در همه درسهای دانشگاه ضعیف هستم ._
#مادرم گفت:
_باشه ، انشاءالله بهتر میشوی، و اگر هم نشدی، خوب، ترم را تکرار میکنی، شهریه را هم خودت میپردازی ._
#خواهرم گفت:
- مامان، من تصادف کردم و ماشین رو خرد کردهام ._
#مادرم پاسخ داد:
- عیب ندارد دخترم، آن را به تعمیرگاه ببر و نحوه پرداخت هزینه را هم خودت پیدا کن و تا آن موقع با اتوبوس یا مترو رفت و آمد کن._
#عروسش به او گفت:
- مادرم، اومده چند ماهی میخواهد اینجا پیش ما باشد._
#مادرم پاسخ داد:
- عیبی ندارد، رو کاناپه اتاق نشیمن بخوابد، دنبال چند پتو تو کمد بگرد ._
همه ما با دیدن این واکنش ها از طرف مادرمان نگران شدیم.
ما #شک کردیم نکند که او به دکتر رفته است و دکتر برایش چند قرص قوی تجویز کرده است و شاید او در این موارد بیش از حد قرص خورده که اینطور #آرامش پیدا کرده است!
تصمیم گرفتیم فضولی کنیم تا مبادا زیادهروی کرده باشد و بهتر است او را از هرگونه اعتیاد احتمالی نجات دهیم.
اما بعد ... ، #مادرمان ما را دور خود جمع کرد و توضیح داد:
_ "مدت زیادی طول کشید تا فهمیدم که هر شخص #مسئول زندگی خودش است. سالها طول کشید تا متوجه شدم که درد و رنج، اضطراب، #افسردگی، شجاعت، بیخوابی و استرس من #مشکلات شما را حل نمی کند بلکه باعث تشدید آنها میشود._
_من مسئول اعمال هیچ کس نیستم و وظیفه من این نیست که #سعادت کسی را تأمین کنم._
_بنابراین، من به این نتیجه رسیدم که وظیفه من در برابر خودم این است که آرام باشم و بگذارم هر یک از شما آنچه را که به شما مربوط است را حل کند.
_من فقط می توانم خودم را #کنترل کنم، شما تمام منابع لازم برای حل مشکلات خود را در اختیار دارید.
#وظیفه من این است که برای شما دعا کنم، شما را دوست داشته باشم و تشویق کنم اما این شما هستید که باید مشکلات خود را حل کنید و #خوشبختی خود را پیدا کنید .... !!! _
_فقط میتوانم #توصیههایم را به شما بدهم آنهم اگر از من بخواهید و این به شما بستگی دارد که آن را دنبال کنید یا نه. #عواقب خوب یا بد آن بستگی به عمل خودتان دارد و شما باید آنها را دنبال کنید.... !!!!! _
_پس از این به بعد، من منبع #مسئولیت های شما، کیسه #گناهان شما، پشیمانیهای شما، وکیل خطاهای شما، نالههای شما، وظایف شما، نیستم که باید حل کنم. برای انجام مسئولیت های خود باید از #تواناییهای خود استفاده کنید .... !!!!!!!! _
_از این به بعد همه شما رو #بزرگسال مستقل و خودکفا اعلام میکنم ..... !!!!!!!!!
همهامان در برابر مادرمان لال شدیم.
* _از آن روز به بعد، #خانواده عملکرد بهتری داشتند زیرا همه افراد خانه دقیقاً می دانستند که چه کاری لازم است انجام دهند ._ *
مادر و پدر حس میکنند #حل کننده همه امور هستند. دوست ندارند عزیزانشان چیزهای دشواری را پشت سر بگذارند یا مبارزه کنند. آنها می خواهند همه #خوشبخت باشند ...!
اما، هرچه زودتر باید این #مسئولیت را از دوش خود برداشته و به عهده هر یک از عزیزان قرار دهند، بهتر است آنها را برای مسئولیت پذیری آماده کنند.
❤️
چرا
مجید رضا رهنورد که
بچه مذهبی بود
#قاتل شد:
مراقب خود، اطرافیان و #فرزندان مان باشیم.
امروز صبح که خبر اعدام #مجیدرهنورد را همراه عکسش دیدم یک حس عجیبی بهم دست داد
#خوشحال نشدم به چهره اش که نگاه کردم افسوس خوردم که چرا عاقبت این جوان باید این جوری بشه
تا این که بعدازظهر به جلسه ای دعوت شدم، سخنرانش فردی بودکه از زندگی او #مستندی تهیه کرده بود و در جریان باز جویی وی بود این مطلب از زبان ایشان است.
مادرش به #عشق امام رضا علیه السلام
نامش را مجیدرضا گذاشت
از کودکی #مسجدی و هیئتی بود
همیشه تلاش میکرد
صف اول #نمازجماعت
خودش را جاکند حتی برای ثواب بیشتر نماز،
عبا بر شانه می انداخت
#ولی از 15 سالگی که وارد #فضای_مجازی شد
کم کم تحت تاثیر قرار گرفت
آنچنان شست و شوی #مغزی شد که نماز را #ترک می کند و اعتقادات مذهبی و عشق به امام حسین ع و حضرت فاطمه س را کنار گذاشته و حتی #مسخره می کند:
خودش میگوید ۸ سال رسانه #مغز من را تبدیل کرد به یک اتاق گاز که هر لحظه ممکن بود با یک جرقه منفجر شود،
روز حادثه با دیدن آن گروه #صدنفره اغتشاش در خیابان آن جرقه زده شد
اول در خانه #وصیت نامه اش را می نویسد که
برای من #گریه نکنید
سر قبرم #قرآن نخوانید،
هر #چاقویی که زده به خاطر کینه ای بوده که از حزب اللهی ها داشته،
او میگوید با خودش فکر می کرده بعد از قتل اگر او را بگیرند حتما #زجرکش و تکه تکه اش میکنند
برای همین موقع دستگیری میگوید مرا #زود اعدام کنید
اما بعد از چند روز که رفتار ماموران اطلاعاتی را می بیند که با #رفتار دینی با او تعامل می کنند
تمام #معادلات ذهنی اش به هم می ریزد
بچه های اطلاعاتی به جای این که او را بزنند و شکنجه اش بدهند،
با او #صحبت می کنند
از زندگیش می پرسند
برای اینکه متوجه شود اعتقاداتش اشتباه است به او #کتاب می دهند بخواند
و خلاصه مجرم و بازجو باهم #گریه میکنند.
آخر تازه فهمیده که این ۸سال چه قدر فضای مجازی مغزش را شستشو داده تا دست به این #جنایت برند،
به مادرش می گوید،
با مادران #شهدا صحبت کن،
طلب #عفو نکن
فقط طلب #حلالیت کن
من مثل یک #حیوان برادرم را کشتم،
مجید رضا میگوید چند #حسرت به دلم مانده،
یک بار دیگر دست #مادرم را ببوسم به مادرم کادو بدهم:
بعداز ۸ سال دوباره پایم به حرم امام رضا علیه السلام برسد(این حرف را با گریه و زجه میزند و باز جو هم همراهش گریه و زجه میزند)
او بسیار پشیمان و شکسته شده بود.
در حقیقت می شود گفت
#دشمن دوتا جوان ما را شهید نکرد
بلکه دوتا جوان را شهید کرد
ویک جوان را #کشت،
دشمن یک جوان را که می توانست سرباز امام زمان عج باشد را تبدیل به یک #قاتل کرد.
مراقب خود، اطرافیان و #فرزندان مان در فضای مجازی باشیم.
دکتر اصغری نکاح
روانشناس و دانشیار
دانشگاه فردوسی مشهد