▪️مرحوم حجتالاسلام سيد ابوالقاسم شجاعی در خاطرات خود میگوید: چون لحن گرمی داشتم، از دوران ابتدايي منبر میرفتم. از جمله در محله مرحوم شيخ رجبعلی خياط، بعد از كوچه سياهها. خانمها جمع میشدند و من برايشان روضه ماهانه میخواندم.
🔻در طبقه پايين جايی كه من روضه میخواندم، اتاق جناب شيخ رجبعلی قرار داشت. آن زمان ۱۳ ساله بودم و هنوز به سن بلوغ نرسيده بودم.
🔻روزی بعد از پايان منبر به طبقه پايين آمدم و برای اولين بار با جناب شيخ برخورد كردم.
🔻گويا عازم بازار بود. سلام كردم. نگاهي به صورت من كرد و فرمود: «پسر پيغمبر و نوكر امام حسين (ع) نمازش تا الان نمیماند!»
🔻گفتم چشم. در حالی كه دو ساعت به غروب مانده بود و آن روز مهمان بودم و تا آن ساعت نماز نخوانده بودم.
4_6003836630190785614.mp3
2.68M
🍃💜🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷💜🍃
🍃💜🎼🌷آوایی زیبا بهمراه قصه تاریخ شیعه توسط استاد رائفی پور.
🍃💔چرا و چطور میشود که دلهای شیعیان در ماه محرم اینقدر آماده میشود و لباس مشکی بر تن میکنند.
🍃💜اتصالِ حال شیعیان به امام معصوم ع زمان خود.
🔴خب به سلامتی جو بایدن هم به مناسبت فرا رسیدن ماه #محرم پیام داد و به «فداکاری و ایثار» انجام شده در این «ماه مقدس» ادای احترام کرد.
فردا در صفحه نخست روزنامه سازندگی تصویر بایدن را با پیشانیبند یاحسین در حال سینه زنی نبینیم صلوات!
#لبخند☺️
#اتحادیه_عماریون
@khande_bazarr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥تمام شبکههای دنیا مجازیست
و من در این هیاهوی مجازی
دلم را تنها به حقیقت
شبکههای ضریح تو گره زدهام
اَللهُم ارزُقنى شفاعۃ الحسينﷺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا این ویدئو را در خلوت ببینید
شاید مثل من بغض کردید و دلتان خواست با لبخند گریه کنید ، گریهء شوق بابت اینهمه معرفت و انسانیت❤️
🆑 🌍خواننده : امین بانی
Haj Mahmood Karimi - Baba Nabodi (128).mp3
9.56M
محمود کریمی چقدر زیبا خونده برای حضرت رقیه (س)
حتما گوش بده قشنگه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اگر_در_کربلا_بودیم
📽دریافت کلیپ با کیفیت FULL HD از آپارات 👈
m.aparat.com/v/MoyPI
💠استاد حسن عباسی
کرسی نظریه پردازی کلبه کرامت
جلسه ۶۰۱ در تاریخ ۹۷/۰۷/۲۳
#ما_ملت_امام_حسینیم
_________________________
#امام_حسین #کربلا #عاشورا #محرم #جدال_احسن
Clip-Panahian-AzadariDarSahra-64k.mp3
1.3M
🌄 یزیدیان زمان، آب را بر یک میلیون شهروند سوریه بسته اند.
اشغالگران ترکیه با بستن ایستگاه پمپاژ آب علوک که تنها منبع آب شرب شهروندان حسکه و روستاهای اطراف است، آنها را در معرض مرگ قرار داده اند.
حسکه در نزدیکی راس العین قرار دارد که در کنترل تروریستهای وابسته به ترکیه است.
"Daliri"
@twiita
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اگر_در_کربلا_بودیم
📽دریافت کلیپ با کیفیت FULL HD از آپارات 👈
m.aparat.com/v/MoyPI
💠استاد حسن عباسی
کرسی نظریه پردازی کلبه کرامت
جلسه ۶۰۱ در تاریخ ۹۷/۰۷/۲۳
#ما_ملت_امام_حسینیم
_________________________
#امام_حسین #کربلا #عاشورا #محرم #جدال_احسن
⭕️ درخواست دادستان کل کشور از روحانی: ممنوعیت برگزاری مراسم درمساجد و تکایا مصوبه ستاد کرونا نبود و به صورت ناگهانی توسط وزارت بهداشت اعلام گردید؛ لذا مقرر کنید مجاز اعلام شود."
پ ن: اگر منعِ برگزاری عزاداری زیر سقف جز مصوبات ستاد نبوده، چگونه ۴۸ساعت قبل از آغاز عزاداری، ممنوع شده؟!
👤 Ali Gholhaki
⭕️ محمود واعظی(رئیس دفتر رئیسجمهور): "اروپاییها علاقمند هستند که به تعهداتشان عمل کنند اما نمیتوانند، چون اقتصادشان با آمریکا گره خورده."
دور از جان همهتان. و باز دور از جان همهتان. خاک بر سر منِ ایرانی که مهمترین عضو دولت کشورم، مالهکش نامردیِ اروپا علیه ملت ایران میشود.
👤 Akbar Nabavi 🇮🇷
4_5913763581081421776.mp3
1.93M
🎙حسین(ع) را تمنا کن ...
🔻حجت الاسلام والمسلمین پناهیان
✍ عزاداری دکتر #قالیباف در لانه جاسوسی سابق امریکا
▪️رئیس مجلس شورای اسلامی شب گذشته با حضور در لانه جاسوسی سابق امریکا در مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین علیه السلام شرکت کرد.
▪️گفتنی است مراسم عزاداری دهه اول #محرم هر شب در سفارت سابق امریکا با رعایت پروتکل های بهداشتی و به همت هیئت انصار القائم عج الله تعالی فرجه الشریف برگزار میشود.
#ما_ملت_امام_حسينيم
روضه خانگی - حضرت زینب(س) - 227.mp3
11.54M
🎙السلام علی المرمّل بالدِّماء
🔻روضه #حضرت_زینب(س)
👤استاد #میرباقری
15.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿
🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷
🌸قسمت ششم🌸
**************
گذر ایام
پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم. در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم، در دوران مدرسه و سال های پایانی دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سالهای آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم. راستی، من در آن زمان در یکی از شهرستان های کوچک استان اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند, اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه کسب معنویت انجام می دادم. می دانستم که شهدا، قبل از جهاد اصغر، در جهاد اكبر موفق بودند، لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم. وقتی به مسجد می رفتم، سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم. در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتیها و گناهان نشوم بعد التماس از خدا خواستم که مرگم را زودتر برساند.
گفتم: من نمی خواهم باطن آلوده داشته باشم. من می ترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم لذا به حضرت عزرائیل التماس می کردم که زودتر به سراغم بیاید چند روز بعد، با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم. با سختی فراوان، کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه، با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم. البته آن زمان سن من کم بود و فکر می کردم کار خوبی می کنم نمیدانستم که اهلبیت، ما هیچگاه چنین دعایی نکردهاند. آنها دنيا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه میدانستند. خسته بودم و سريع خوابم برد. نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم ایشان فرمود: «با من چکار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ می کنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده.» فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بودم، اما با خودم گفتم: اگر ایشان اینقدر زیبا و دوست داشتنی است پس چرا مردم از او می ترسند؟ میخواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماس های من بی فایده بود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سرجایم و گویی محکم به زمین خوردم! در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم. رأس ساعت ۱۲ ظهر بود. هوا هم روشن بود! موقع زمین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدم. نیمه شب بود میخواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیدا درد می کرد!!
خواب از چشمانم رفت. این چه رویایی بود؟ واقعا من حضرت عزرائیل را دیدم !؟ ایشان چقدر زیبا بود!؟
***********
🍀ادامه دارد....منتظر باشید😍
🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷
🌸قسمت هفتم🌸
***********
پایان عمل جراحی
عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشکل مواجه شد. پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند. برداشتن غده همانطور که پیش بینی می شد با مشکل جدی همراه شد. آنها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد...
احساس کردم آنها کار را به خوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم. آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد.
یکباره احساس راحتی کردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خدا رو شکر. از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم. چقدر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم! از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بیمارستان شدم، برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم!
در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباسی سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.
او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمی دانم چرا اینقدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم. با خودم می گفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام!؟
سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عمه ام، آقاجان سيد ( پدربزرگم) و... ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.
پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سالها آنها را می دیدم خیلی خوشحال شدم.
زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم.
من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست.
یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائیل...
با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟
با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را در آورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت، دیگه فایده نداره... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی از پزشکها گفت: دستگاه شوک رو بیارین ... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می توانستم صورتش را ببینم! حتی می فهمیدم که در فکرش چه می گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.
همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را می دیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می گفت.....
***********
🍀ادامه دارد....منتظر باشید🏴⚫️