eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
65هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
26.2هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
Shab03Moharram1398[04].mp3
2.89M
شب #سوم #محرم ۹۸ "مهمان حضرت رقیه (س)" ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
Shab03Moharram1398[03].mp3
7.68M
شب #سوم #محرم ۹۸ "مهمان حضرت رقیه (س)" ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
علامه امینی رحمت الله ارادت خالصانه اے به اهل بیت عصمت و طهارت داشت؛ آقازاده محترم ایشان آقاے حاج شیخ رضا امینی نقل میکند: پدرم در آخرین بیمارے؛ روے تخت در تهران خوابیده بود؛ به من فرمود: رضا؛ من این داغ و عقده ے دلم را از کربلا نگشوده ام؛ من برای سیدالشهدا علیه السلام در عمرم گریه سیری نکرده ام با خداوند عهد کرده ام که اگر خوب شدم؛ پنج سال در کربلا ساکن شوم؛ شاید گریه سیرے بکنم. و این عقده دلم را به پایان برم. و اینک یکی از رؤیاهای عجیب علامه امینی را که از زبان خودشان نقل شده و حاکی از رابطه مخصوص او با خاندان نبوت است را نقل میکنیم: ایشان فرمودند: مدت ها فکر میکردم که خداوند چگونه شمر را عذاب میکند؟ و جزای تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام را چگونه به او میدهد؟! شب هنگام در عالم خواب دیدم آقا امیرالمؤمین علیه السلام در مکانی خوش آب و هوا؛ روی صندلی نشسته و من هم به خدمت آن جناب ایستاده ام. دو کوزه نزد ایشان بود؛ فرمودند: این کوزه ها را بردار و برو از آنجا آب بیاور. اشاره به محلی فرمود که بسیار شاداب در اطراف آن بود؛ که صفا و شادابی محیط و گیاهان؛ قابل بیان و وصف نیست. کوزه ها را برداشته و رو به آن محل نهادم.آن ها را پر آب نمودم.حرکت کردم تا به خدمت آقا امیرالمؤمنین علیه السلام بازگردم. ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاد ، و هر لحظه هوا گرم تر و سوزندگی صحرا بیشتر میشد.دیدم کسی از دور به طرف من می آید. هرچه به من نزدیک تر میشود، هوا گرم تر میگردد،گویی این حرارت از آتش اوست. در خواب به من الهام شده بود که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهدا علیه السلام است، وقتی به من رسید ، دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب گیرد، من مانع شدم و گفتم‌: اگر هلاک هم شود نمیگذارم از این آب قطره ای بنوشی. حمله شدید به من کرد و من ممانعت می نمودم دیدم اکنون کوزه ها را از دست من میگیرد ،آن هارا چنان به هم کوبیدم که کوزه ها شکسته و آب آن ها به زمین ریخت. چنان آب کوزه ها بخار شد که گویی آبی در آن ها نبوده است، او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد، من بی اندازه غمیگن و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر آشامیده و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر چنان آب استخر ناپدید گردید که گویی سال هاست یک قطره آب در آن نبوده. درختان هم خشک شده بودند. او از استخر مأیوس شد و از همان راهی ڪه آمده بود بازگشت، هرچه دور تر میشد ، هوا رو به صافی و شادابی میگذاشت و درختان و آب استخر به طراوت اول باز گشتند. به حضور حضرت علی علیه السلام شرفیاب شدم ، حضرت فرمودند: خداوند متعال این چنین شمر ملعون را جزا و عقاب میدهد اگر یک قطره آب استخر را می نوشید از هر زهری تلخ تر و از هر عذابی برای او دردناک تر بود، بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم. ------------------------------------------------------------------------------ 📚 منبع: یادنامه علامه امینی، ص ۱۳ و ۱۴ ، از کتاب های عذاب قبر برزخ،پس از مرگ بر ما چه میگذرد؟ ، ص ۱۲۵و ۱۲۶و ۱۲۷ ، نویسنده کتاب: مهدی فربودی @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در ایام محرم یادی کنیم از نماهنگ زیبایی که نشان داد عشق حسین زمان و مکان و سن نمیشناسد با کلیپ های دیگ مقایسه کنید ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حسین سینه‌زنِ راهزن نمی‌خواهد! ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
Clip-Panahian-RisheHayeAshoora.mp3
2.06M
🎵اگر ریشه‌های عاشورا را بررسی نکنیم ... 🔻ماجرای شیعیانی که نمی‌توانند امام زمان را تحمل کنند! #کلیپ_صوتی ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم ‌به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد: 🔸حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار می‌شود، ‌شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد. او متواری می‌شود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود. 🔸حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به‌ قول‌ معروف پوست‌ انداخته و اصلاح‌ شده بود. آن‌قدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها قلبا دوستش داشتند. 🔸پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری‌ بودند، برای اجرای حکم می‌آیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف‌نظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچک‌ترین برادرمان واگذار شده است. به‌هرحال برادر کوچک‌تر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم." 🔸به‌هرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آن‌ها روبه‌رو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا به‌شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم." 🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آن‌ها گفت که اگر از قصاص صرف‌نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند. به‌هرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همه‌چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه‌ دارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید. 🔸 شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقی‌مانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. می‌خواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. *من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم.* 🔸 حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یک‌دفعه دیدم *پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با ابوالفضل (ع) درنمی‌افتم*؛ من قصاص نمی‌کنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچ‌کس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد. 🔸 وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم. *خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(ع) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند.* قربون اسم قشنگت یاعباس قربون ادبت یاعباس اسمت هم حتی قاتل رو از مرگ نجات میده. مگه میشه به ما بیچاره ها نگاه نکنی.
🛑 🛑 سریالی که عوامل ان بخاطر توهین به معصومین تا پای اعدام هم پیش رفتن ❌❌ 💯ماجرای ازادی بازیگر معروف توسط سردار سلیمانی رازی عجیب از سریال امام علی ع که فاش شد⛔️❌ http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
✨﷽✨ ✅داستان کوتاه ✍یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن. احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود 💥گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند 📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱ ‌‌ ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
ببخششیم_به_بزرگی_حسین_رادیو_مرسی.mp3
4.82M
هر چقد که گذشته ی‌ یه آدمی تیره باشه، آینده ش هنوز یه لکه هم برنداشته! زندگی رو با تیکه شکسته های دیروز شروع نکنین💫 #رادیو_مرسی ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
🔻داستان از توسل به امام حسین(ع) 📌خطیب بزرگ شیخ عبدالواهب کاشی در بسیاری از مجالس خود یاداوری میکند : من به برکت وجود امام حسین ع زنده مانده ام او تعریف میکند که : مادرم بعداز تحمل زایمان های دشوار ،هیچ کدام از پسرانش بعد از تولد زنده نمی ماندند 😔 منم که بدنیا امدم دریک قدمی مرگ بودم🙁 دیگر تاب و طاقت مادرم تمام میشود به بالای پشت بام می رود به مولا امام حسین(ع) متوسل میشود و 👈 نذر میکند که اورا خادم امام حسین گرداند و وقتی از پشت بام به پایین می آید درکمال تعجب فرزند خود را سالم می بیند و بااشک شادی معجزه امام حسین را شکر میگوید و بابت این معجزه شیخ کاشی خادم امام حسین ع گردیده بود منبع : استشفاء به معصومین ...ص۳۲۸ ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا