20.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یادخاطرها ...
تقدیم شما عزیزان روزتون عالی❤️❤️❤️
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه حرکت نرم و آروم😎
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دری که خیلی راحت جمع میشه و کمترین جای ممکن رو اشغال میکنه👌
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
#معما
اگر ساعت 12 ظهر هوا بارانی باشد، آیا میتوان انتظار داشت هوا در 72 ساعت بعد آفتابی شود؟
*
یک خیاط پارچه به طول 16 متر دارد. هر روز 2 متر از این پارچه را میبرد. آخرین تکه از این پارچه روز چندم بریده خواهد شد؟
**
اگر پنج چرخ خیاطی در طول زمان پنج دقیقه بتوانند پنج تیشرت بدوزند، چند دقیقه لازم است تا 100 چرخ خیاطی 100 تیشرت بدوزند؟
***
مردی اقدام به ربودن هواپیمایی کرد که حامل مسافر و کالای بسیار ارزشمندی بود؛ او پس از برداشتن کالای ارزشمند، از خدمه پرواز تقاضای 2 چتر نجات کرد. پس از دریافت دو چتر، او یکی از آنها را پوشید و دیگری را باقی گذاشت و همراه با کالای ارزشمند به بیرون پرید.
به نظر شما چرا او تقاضای دو چتر نجات کرده بود؟
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
بیان احکام روزه(قسمت۶).mp3
3.59M
✅بیان احکام روزه(قسمت۶)
1⃣حکم تزریق سرم در ماه مبارک رمضان چیست؟
2⃣آیا دود وسایل نقلیه، بخار حمام و... باعث بطلان روزه می شوند؟
3⃣بیان احکامی که غسل واجب نیاز دارند تا روزه صحیح باشد.
🎙حجتالاسلام جهاد ثامری
#بیان_احکام
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
💠گروه رسانه ای تیمورا
🆔 @Timoora
142674_922.mp3
4.06M
تحدیر ( تند خوانی ) جزء ششم👆👆👆
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامانش دو دقیقه اون گوشی رو بذار زمین به بچه برس
😐😄
#سوتی_دادی 😂
#سوتی_بامزه_بفرست 😅
┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄
@sotikodak
شادی و نکات مومنانه
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ #داستان #سعی_میکردم_مثل_بلور_نشکن_از_کت_و_شلوارم_مراقبت_کنم #سیدمحمد_میرم
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان
#سعی_میکردم_مثل_بلور_نشکن_از_کت_و_شلوارم_مراقبت_کنم
#سیدمحمد_میرموسوی
قسمت دوم
. احساس کردم دارم حرفهای خوب و باحسابی میزنم. با غرور به دیگر کارمندها نگاه کردم. ببینم آنها هم ملتفت عرایضم میشوند یا نه؟ یکی از آنها گفت: «استاد ما شنیدیم میگویند نانِ گندم، نه نان و انگور!»
با نگاه خیره و لبخند ملایمی گفتم: «قدیم میگفتند نانِ گندم، ولی حالا من تغییرش دادم و امروزی شده! نان و انگور بهتر است.»
یکی دیگر از کارمندها گفت: «بهبه، بهبه، به راستی که استادی.»
خواستم در جوابش شعری بخوانم ولی بیت مناسبی به یادم نیامد. بعد شمردهشمرده خواندم: «بنیآدم اعضای یک پیکرند...»
یکی گفت: «بهبه، بهبه، استاد.»
سرم را گرفتم پایین و با چین انداختن به پیشانی بلند و آفتاب سوختهام به او فهماندم که از اینجور القاب خوشم نمیآید. بعد با لحنِ محکم و فروتنانه گفتم: «استاد چیه آقا؟ما هنوز خیلی شاگردیم.»
یکی آهسته گفت: «هنوز شاگرده که اینقدر استاده! اگر خود استاد بشود چه میشود!»
دیگری آهسته گفت: «درخت گردکان به این بلندی، درخت خربزهاللهاکبر!»
یکی دیگر گفت: «از دیدارتان خوشحال شدیم.» با لبخند گفتم: «من هم مسرت و سپاسِ بیکران! به لطف حضور انورتان اکنون باید چه کار کنم؟»
کارمند که انگار خوب معنی حرفهایم را نفهمیده بود، گفت: «حالا بروید پیش رییس.»
رییس آن سوتر نشسته بود. مردی بود سفیدرو وتپُلمُپُل و کمی تا قسمتی بیضی شکل. انگارهنوز تابش خورشید به تنش نخورده بود و اگر کسی میانداختش جلوی آفتاب، به گمانم یک ساعته جزغاله میشد وبا همین شکنجه طبیعی، هرکارِکرده و ناکرده توی عمرش را مُقُر میآمد!
ماشاءالله هیکل پروپیمانهای داشت و تمام صندلی چرخدار را پُرکرده و حالا با طمانینهسرگرم صحبت با یک مرد و یک زن بود. گاهی دستهایش را چنان تکان میداد که انگار داشت حرف حساب را به زور تو کله آنها فرو میکرد.
نفسی گرفت درحالی که متفکرانه با ته خودکارش بازی میکرد به سر و وضعم خیره شد و بعد بیتفاوت ماند و سروگردنش را که با هم یکی بود، سمت دیگری گرداند. در حالی که مانند کسی که نیاز فوری به دستشویی دارد، یک پا و دوپا میکردم. گفتم: «آقای رییس، بنده آمدهام وام بگیرم.»
سرش به سختی چرخید. نگاهی بیمیل و گذرا به من انداخت و سرش را تکان داد: «ماشاءالله! ماشاءالله!»
لبخند بیرنگ و رو و بیاحساسی زد. احساس کردم در دلش دارد با متلک میگوید، خوش آمدی. قدمت روی چشمهایم اما حالا چرا؟
اعتنای چندانی نکرد. با نیمخنده ملایمی گفتم: «آقای رییس، یک وقتی وامها را تمام نکنید. من هم وام میخواهم!»
پوزخند ملایمی زد اما نگفت چه گفتی یا چه نگفتی. سرش انگار به حساب و کتاب مهمتری گرم بود. زیرچشمی نگاهم کرد و باز اعتنایی نکرد.وقتی دید خیلی مُصِر هستم به شوخی گفت: «شماها چقدر وام میگیرید!»
گفتم: «بدبختی ما زیاد است آقا.»
با لبخند معناداری گفت: «پس این همه پول را چهکار میکنید؟ دولت هم که هی میگوید کارمند، کارمند!» انگار میخواست زیروبم کارها را در بیاورد اما من زرنگتر بودم و دم به تله ندادم. با لحن دوستانهای گفتم: «دولت خیلی چیزها میگوید، ولی از پول خبری نیست. آقا شعار زیاد میدهند؛ بشنو ولی باور نکن!»
هیکل چاق و چلهاش را تکان داد و خیره نگاهم کرد. برای لحظهای نفس در سینهام حبس شد. نمیدانستم چه نقشهای دارد و میخواهد چه حکمی صادر کند. آرام گفت: «الان که وامها تمام شده. برو یکی، دو ماه بعد از نوروز بیا. فراموش نکنیها.»
خدا خیرش بدهد آب را از سرچشمه قطع نکرد و یک نیمچه قولی داد. با صدایی که انگار از ته چاه در میآمد، گفتم: «دستتان درد نکند. بعد از عید میآیم. یادت باشد. آن مواعید که دادهای مرود از یادت!» انگار خوشش آمد و لبخند زد. شنیدم یکی آهسته گفت: «احسنت.»
یکی، دو ماه بعد از نوروز راه افتادم. رییس همان رییس بود، اما با کتوشلوار راه راه. دولا شده بود روی استکانِ دستهدار، و داشت مزهمزه چای مینوشید. سر بزرگ وکم مویش را تکان داد و با بیمیلی تقاضایم را گرفت و همان اول کار گفت: «ضامن معتبر بیاور.»
حد و اندازه معتبر را نمیدانستم چیست؟کی معتبراست، کی نامعتبر؟
پیدا کردن ضامن معتبر دشوار بود و چند روزی فکر و ذهنم را آشفته کرده بود. ...
ادامه دارد....
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانواده دکتر ارنست قسمت6
کارتون خاطره انگیز دهه شصتی های عزیز
دهه ۷۰و۸۰ و۹۰ هم ببینید قشنگه😂
دیگر قسمتها به زودی...
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همین راحتی
برای علاقمندان به شیرینی پزی و آشپزی
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
شادی و نکات مومنانه
#معما اگر ساعت 12 ظهر هوا بارانی باشد، آیا میتوان انتظار داشت هوا در 72 ساعت بعد آفتابی شود؟ * یک خ
#پاسخ
خیر، نمیتوان انتظار داشت 72 ساعت هوا آفتابی باشد. زیرا طی این 72 ساعت شبها هوا تاریک خواهد بود.
*
آخرین تکه روز هفتم بریده خواهد شد.
*
جواب درست 5 دقیقه است. اگر 5 ماشین بتوانند 5 تیشرت طی 5 دقیقه بدوزند، هرچه تعداد ماشینها بیشتر شود تعداد تیشرتها هم بیشتر میشود اما مدت زمان دوخت آنها تغییری نمیکند.
****
او با درخواست 2 چتر نجات از کادر پرواز هواپیما این تصور را به وجود آورد که تصمیم دارد به همراه یکی از مسافران (به عنوان گروگان) از هواپیما به بیرون بپرد. خدمه پرواز نیز طبیعتاً برای حفظ جان گروگان، 2 چتر نجات سالم به او دادند و او با اطمینان از این که چتر نجاتها درست کار می کنند؛ یکی از آنها را باقی گذاشت و با دیگری به بیرون پرید.
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak