خاطره بازی😄
سلام
خواستم یکی از خفن ترین و افتضاح ترین خاطره زندگیم رو بگم😢 یه روز ما می خواستیم بریم تهران تو راه بابام گفت می خوام گاز بزنم ⛽️برا همین ما هم از ماشین پیاده شدیم🚙 بابام رفت تو صف گاز 🧔🏻
بعد منو داداشم تک و تنها وسط پمپ بنزین موندیم 👩🏻👦🏼
چون اون موقع فصل گرما بود ماهم یه لباس خنک پوشیده بودیم چون لباسم کوتاه بود مجبور شدم برای پیاده شدن چادر دم دستی مامانم رو بپوشم من و داداشم داشتیم با خودمون قدم می زدیم که دیدم یکی داه صدامون می زنه حاج خانوم حاج خانوم 🗣رو مو برگردوندم دیدم طرف خشکش زد😧 نگو که می خواسته بهمون صدقه بده 😤😣
منم با حالت عصبانی رفتم سمت ماشین و نشستم بابام گفت پیاده شو الان نوبت ما میشه گفتم به درک بهتر از اینه که بهم صدقه بدن
اونجا بود که همه ماجرا رو فهمیدن و زدن زیر خنده😅😂
#آوا
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak