خاطرات محرم و زن عموی نذری دوست من :
همیشع وقتی محرم میشد مامانو بابام دنبال کارای هیئت بودن منم توی کل اون یکماه خونه عموم بودم و با دخترعموهام تو سروکله همدیگه میزدیم و با هم میرفتیم مدرسه و برمیگشتیم
خلاصه بعداز مدرسه زن عموم همش مارو میفرستاد دنبال نذری 😑😂
تا میرفت مغازه و میومد سریع میگفت بچه ها تو فلان کوچه دست یه زنه حلیم دیدم برید ببینید کجاست شمام بگیرین
یا اینکه صبحای پنجشنبه و جمعه سر صبح بیدارمون میکرد میگفت بچها پاشید فلانی خانوم داره نذری میده برین بگیرین
خودش میگرفتا منتها میخواست بیشتر بگیریم که ناهارو شام درست نکنه
یه شب داشتیم حاضر میشدیم بریم هیئتمون که زن عموم دید زیر زمین بغل خونشون داره نذری میده خودش گرفت
عموم هم گرفت
منو دخترعموهام هم گرفتیم
دوتا پسراشم گرفتن
بازم مارو کشوند تو خونه لباسامونو عوض کرد دوباره فرستادمون😂
میگفت بگیرین که فرداشب شام درست نکنم 😂
یه روز سر ظهر از مدرسه داشتیم برمیگشتیم که یه زنه سه تا شله زرد تو سینیش مونده بود گفت بچه ها بیایین نذریه ما هم میگفتیم نه مرسی ممنون هی اصرار میکرد بگیرین این سینی اخره اگه خودتون دوست ندارین ببرین خونتون منم گفتم خیلی هم دوست داریم ولی اگه ببریمش خونه زن عموم میگه برین بازم بگیرین 😂
خلاصه گرفتیمو از ترس زن عموم توی راه خوردیمش 😂
#دخی_آلاچیق
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak