eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
57.5هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
30.5هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود. وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد. کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز چند نفر تو کوزه افتادند. روزها گذشت و خیاط هم مرد. یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت. از یکی از همسایگان پرسید: «خیاط کجاست؟» همسایه به او گفت: «‌خیاط هم در کوزه افتاد.» و این حرف ضرب المثل شده و وقتی کسی به یک بلائی دچار می شود که پیش از آن درباره‌ش حرف می زده، می گویند: «خیاط در کوزه افتاد.» ضرب المثل های ماندگار دورهمی 😂😂 ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
از کوره در رفتن در باره ی کسانی که به طور غیر طبیعی و سریع خشمگین شده و با حالتی غیر عادی رفتار می کنند . وقتی کوره های آهنگری برای جدا کردن آهن از سنگ آهن و یا گداختن آهن روشن می شود، لازم است که درجه ی حرارت کم کم بالا برود تا آهن سرد به تدریج گرم و گداخته و مذاب شود، زیرا آهنی که ناگهان در حرارت شدید قرار بگیرد سخت گداخته شده و سپس با صداهای مهیبی منفجر و به بیرون کوره پرتاب می شود، یعنی " از کوره در می رود ". از این رو برای توصیف رفتار افرادی که ناگهانی و به سختی خشمگین شده و از کوره ی اعتدال خارج شده با از کوره در رفتن آهن ِ ناگهان گداخته شده تشابه دارد، از این اصطلاح آهنگری استفاده می شود . ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ کیوسک‌های زردرنگ تلفن عمومی در کنار بوق آزادی که داشتند برای تعدادی از شهروندان اشتغال‌آفرینی هم می‌کرد. اطراف این اتاقک‌ها مردانی نشسته بودند که سکه‌های دو ریالی و پنج ریالی می‌فروختند و یک لقمه نان حلال به خانه‌هایشان می‌بردند. آنها سکه‌ها را به چند برابر قیمت می‌فروختند و مردمی که دربه‌در دنبال سکه می‌گشتند با رضایت کامل محصولشان را خریداری می‌کردند. لحظه‌ای که سکه دو ریالی داخل صندوق تلفن می‌افتاد و صدای بوق آزاد به گوش می‌رسید لبخند رضایت بر لبان فرد داخل کیوسک نقش می‌بست. اصطلاح «دوزاریش افتاد» در آن زمان خیلی کاربرد داشت. افتادن دوزاری به معنای فهمیدن و ارتباط برقرار کردن بود. «طرف دوزاریش کجه» هم دقیقا به معنای کندذهن بودن فرد به کار می‌رفت. یادمان باشد خیلی وقت‌ها دوزاری دستگاه نمی‌افتاد و دست ما از بوق آزاد تلفن کوتاه می‌ماند. در عوض تلفن‌های عمومی مهربان و بخشنده بود و وقتی تماس را برقرار نمی‌کرد سکه انداخته‌شده را پس می‌داد. بعضی وقت‌ها هم سخاوت را به حد اعلا می‌رساند و سکه نفرات قبلی را هم می‌ریخت پایین! این تلفن‌ها با مشت و لگد رابطه خوبی نداشت. ریزش سکه‌ها معمولا پس از آن اتفاق می‌افتاد که چند مشت جانانه نثار بدنه تلفن می‌کردی. بعضی از خرده کلاهبرداران هم سکه‌ها را سوراخ می‌کردند و نخی را به آن‌ می‌بستند. پس از آن که تماسشان تمام می‌شد نخ را می‌کشیدند و لذت یک تماس رایگان را تجربه می‌کردند. ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak 🌸🍃🌼🌸🍃🌼
عروس خودپسندی، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی مي كرد. مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت. يک روز مادرشوهر مريض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند. عروس می خواست پلو بپزد ولی بلد نبود ، پيش خودش فكر كرد اگر از كسی نپرسد پلويش خراب می شود و اگر از مادر شوهرش بپرسد آبرويش می رود و او را سرزنش می كند. پيش مادر شوهرش رفت و سعي كرد طوری سوال كند كه او متوجه نشود كه بلد نيست آشپزی كند. از مادرشوهر پرسيد: چند پيمانه برنج بپزم كه نه كم باشد، نه زياد؟ مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسيد : پختن آن را بلدی؟ عروس گفت: اختيار داريد تا حالا‌ هزار بار پلو پخته ام. ولی اگر شما هم بفرمائيد بهتر است. مادرشوهر گفت: اول برنج را خوب بايد پاک كنی عروس گفت: ميدانم. مادرشوهر گفت : بعد دو بار آن را می شویی و می گذاری تا چند ساعت در آب بماند. عروس گفت : ميدانم. مادرشوهر گفت : برنجها را توی ديگ می ريزی و روی آن آب می ريزی و كمی نمک می ريزی و می گذاری روی اجاق تا بجوشد. عروس گفت : اينها را می دانم. مادرشوهر گفت : وقتی ديدی مغز برنج زير دندان خشک نيست، آن را در آبكش بريز تا آب زيادی آن برود . بعد دوباره آنرا روی ديگ بگذار و رويش را روغن بده. عروس گفت : اينها را می دانم. مادر شوهر از اينكه هی عروس می گفت خودم می دانم ناراحت شد و فكر كرد به او درسی بدهد تا اينقدر مغرور نباشد... برای همين گفت: يک خشت هم بر در ديگ بگذار و روی آنهم آتش بريز و بگذار تا يک ساعت بماند و برنج خوب دم بكشد. عروس گفت : متشكرم ولی اينها را می دانستم. عروس به تمام حرفها عمل كرد و آخر هم يک خشت خام بر در ديگ گذاشت. ولی بعد از چند دقيقه خشت بر اثر بخار ديگ وا رفت و توی برنجها ريخت. عروس كه رفت پلو را بكشد ديد پلو خراب شده و به شوهرش گله كرد. شوهرش پرسيد : چرا خشت روی آن گذاشتی؟ عروس گفت :‌ مادرت ياد داد. راست كه ميگن عروس و مادرشوهر با هم نمی سازند. مادر شوهر رسيد و خنده كنان گفت : دروغ من در جواب دروغهای تو بود، من اينكار را كردم تا خودپسندی را كنار بگذاری و تجربه ديگران را مسخره نكنی . عروس گفت : من ترسيدم شما مرا سرزنش كنيد. مادر شوهر گفت : سرزنش مال كسی است كه به دروغ می خواهد بگويد كه همه چيز را می دانم . هيچ كس از روز اول همه كارها را بلد نيست ولی اگر خودخواه نباشد بهتر ياد می گيرد . حالا هم ناراحت نباشيد ، من جداگانه برايتان پلو پخته ام و حاضر است برويد آنرا بياوريد و سر سفره ببريد. «یک خشت هم بگذار در دیگ» وقتی به كار ميرود كه كسی چيزی بپرسد و بعد از شنيدن جواب بگويد : خودم همين فكر را می كردم. .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
💫 🦋 افسار شتر بر دُم خر بستن 🍃 نقل است ساربانی در آخر عمر، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از وی حلالیت می طلبد. یکایک آزار و اذیت‎هایی که بر شتر روا داشته را نام می‎برد. از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن ، غدا ندادن، بار اضافه زدن و …. همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا حلال می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی حلال می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید! ضرب‎المثل معروف "افسار شتر بر دُم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه چنين افرادی بدون دارابودن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط تصدی پست و مقامی، صرفاً بر مبنای روابط زمام امور را بدست گیرند و بدبخت جماعتی که دچار چنین افرادی شوند.... (◉‿◉) 😁 (◠‿◕)    @khandehpak (◔‿◔) 😂 (✷‿✷)
خیاط افتاد توی کوزه. افرادی وجود دارند که دائما مشکلات و مسائل و یا هر موردی از زندگی دیگران را زیر نظر داشته و در باره آنها صحبت کرده و در بین دیگران جار زده و مطرح می‌کنند، که هم جلب توجه کرده و هم گاهی باعث شرمساری دیگران شوند. زمانی که خود این افراد به مشکلات و مسائل و موارد مشابه گرفتار شوند، از این عبارت در مورد خود آنها استفاده می‌شود. مثلا کسی که در مورد شکست تحصیلی یا شغلی دیگران یا هر مورد دیگری دائما صحبت کرده و حتی به آنها سرکوفت می‌زند و این شکست‌ها را همه جا مطرح می‌کند، وقتی خودش شکست مشابهی بخورد دیگران در مورد وی می‌گویند: "خیاط افتاد تو کوزه". این عبارت در موارد جدی به شکل انتقام‌جویانه و تلافی‌جویانه استفاده می‌شود و در مواردی که خیلی مهم نیستند نیز به صورت مزاح و شوخی به کار می‌رود. در مورد داستان این ضرب‌المثل چنین می‌گویند:ه در روزگاران قدیم در روستایی خیاطی بود که مغازه‌اش بر سر راه گورستان بود و هر بار کسی درمی‌گذشت بازماندگان باید برای خاک کردن متوفی از جلوی مغازه خیاط می‌گذشتند و او متوجه می‌شد یک نفر دیگر فوت کرده است. یک روز خیاط به این فكر افتاد كه تعداد مردگان را بشمارد و برای این کار کوزه‌ای به دیوار آویزان كرد و هر بار جنازه‌ای را به گورستان می‌بردند، خیاط یک دانه سنگ‌ریزه داخل کوزه می‌انداخت. هر چند وقت یک‌بار سنگ‌ریزه‌ها را می‌شمرد و به دیگران تعداد مردگان را اطلاع می‌داد به طوری که به این کار معروف شد و هر از چندگاهی شخصی از او می‌پرسید: امروز چه خبر بود؟ خیاط پاسخ می‌داد که آن روز چند نفر در کوزه افتاده‌اند. تا اینکه بالاخره خیاط هم درگذشت و مغازه‌اش بسته شد. کسانی که از آن‌جا رد می‌شدند و مغازه خیاط را بسته می‌دیدند از همسایگانش جویای وی و علت بسته بودن مغازه می‌شدند و همسایگان در پاسخ به وی می‌گفتند: خیاط هم افتاد توی کوزه. (◉‿◉) 😁 (◠‿◕)    @khandehpak (◔‿◔) 😂 (✷‿✷)
کشکی حرف زدن ! در زمان گذشته مردم برای اینکه نشان دهند نامه یا دست خطی که نوشته اند متعلق به انهاست، انتهای آن را مهر می کردند. در روی این مهر ها اسم شخص صاحب نامه نوشته شده بود که مثلا اگر شخص حاکم بود در بالای آن لفظ "الملک الله "و شعری که حاکی نام شاه بود بر روی مهر کنده می شد. مردم عادی و طبقات فرودست فقط نام خود بر روی مهر ذکر می کردند. در برخی دهاتها مردم آنقدر فقیر بودند که مهر را نه از آهن یا چوب بلکه از صابون و یا کشک درست می کردند و وقتی در انتهای نامه ای چنین مهری بود، معلوم می شد که شخص صاحب نامه فرد معتبری نیست و می گفتند:"مهرش کشکی است. " از همانجا اصطلاح "کشکی کشکی یه حرفی میزنه "در میان مردم رایج شد، که منظور آن است حرف های گوینده، آن بی پایه و اساس است و اعتبار چندانی ندارد. (◉‿◉)🇮🇷⚫️🇮🇷(◠‿◕)    @khandehpak (◔‿◔)(✷‿✷)