🌺 کار تمیز فرهنگی یعنی این حرکت شهید هاشمی
#این_خاطره_را_برای_نوجوان_ها_بخوانید
#متن_خاطره
نوجوان که بود کلاسِ زبان میرفت. هم از بقیهی بچهها قویتر بود، و هم شاگرد اولِ مدرسه... دمِ درِ خونهشون تابلویی زده ، و روی اون نوشته بود: کلاسِ تقویتی درسِ زبان در مسجدِ امام علی علیهالسلام؛ ساعت دو تا چهار ؛ هزینهی هر ساعت ده تا صلوات؛ قبولی با خدا... علی با برگزاریِ این کلاس خیلی از بچههایِ محل رو جذبِ مسجد کرد...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید علی هاشمی
📚منبع: کتاب هوری ، صفحه ۱۴
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
شهیدی که نمیخواست همرنگ جماعت باشد
#متن_خاطره
تا سفرهی ناهار پهن شد، اذان گفتند. عبدالعلی بلند شد تا نمازش رو اولِ وقت بخونه. یکی از اهلِ خانه بهش گفت: شما هم مثلِ همه سـرِ سفـره بشین و بعداً نمـاز بخوان...عبدالعلی خندید و گفت: چرا بقیه مثلِ من اول نمازشون رو نمیخوانند و بعد ناهار نمی خورند؟!!!
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید عبدالعلی ناظمپور
📚منبع: کتاب همسفر تا بهشت ۵ ، صفحه ۶۹
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
✍ به به! نحوهی شهادت این رزمنده آرزوی خیلیهاست...
#متن_خاطره
رزمیکار بود و خوشهیکل. قبل از اذانِ صبح دیدم نمازشب میخونه. با اون هیکلِ درشت مثل یه بچه سرش رو انداخته بود پایین. با آرامش خاصی حمد و سوره میخوند. رفت و رفت تا اینکه رسید به تشهد. یهو یه تیر اومد و خورد به سینهاش نمیدونم تیر ازکجا پیداش شد. درد میکشید اما به روی خودش نمیآورد. نمازشرو نشکست تا اینکه افتاد. دویدم و رفتم بالای سرش. دیدم آروم داره سلامِ آخرِ نماز رو میگه: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته... همراه با نمازشب تموم کرد و شهید شد.
📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 205
┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄
@khandehpak
🌺 شهیدی که زندگیاش را فدای امام حسین علیهالسلام کرد...
#متن_خاطره
ایام محـرّم که میشد، سید منصـور تمام دارایی خودش رو میداد به تکیهی محل ، و خرجِ مراسم عزاداری حضرت سیـدالشهدا علیهالسلام میکرد. وقتی هم بهش اعتـراض کردم ، گفت: بـرای امـام حسیـن علیهالسلام ، دادنِ سـر و جان هم کم است، چه رسد به پول ...
🌹خاطرهای از زندگی شهید سیدمنصور جوادیون اصفهانی
📚منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه ۱۲۶
┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄
@khandehpak
✍ ایده ی جالبِ شهید دکتر محمد علی رهنمون برای تربیت فرزند
#متن_خاطره :
محمدعلی صبح ها بعد از نماز قرآن
میخواند. اگه دخترمون بیدار بود، میگرفتش توی بغل ؛ اگه هم خواب بود ، کنارِ رختخوابش مینشست و میگفت: اینـجا قـرآن میخوانم ، میخواهم چشم و گوشِ بچه ام از الان به این چیزها عادت کنه...
🌷خاطرهای از زندگی شهید دکتر محمد علی رهنمون
📚منبع: یادگاران16 «کتاب رهنمون» ، صفحه 90
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
✍خیلیها دوست دارند اینگونه جان بدهند؛ بخوانید و لذت ببرید
#متن_خاطره:
در فاصلۀ چند متری ، با عراقیها درگیر شدیم. کاظم روی تپه بود که زخمی شد. رفتم کنارش و دیدم خونِ زیادی ازش رفته. خواستم بلندش کنم که بهم گفت: من رو اینجا بذار و برو ...
بهش گفتم: تو رو می رسونم بیمارستان ... اما کاظم گفت: آقا امام زمان(عج) رو به رویم نشسته
بعد هم آرام گفت: السلام علیک یا امام زمان(عج) و پر کشید...
.
🌷خاطرهای از زندگی سردار شهید کاظم خائف
📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه 178
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
دوستواقعیخداست...:
🌸 شهیدی که بخاطر رسیدن به همسر ، نماز شکر خواند
#متن_خاطره :
تا آمدنِ مهمانها برایِ مراسم عقد، توی اتاق تنها بودیم. آقا عبدالله ازم خواست که برایش مُهر بیاورم.بهش گفتم: «تا نگید چرا میخواهید نماز بخوانید، بهتون مُهر نمیدم.» ایشون در جوابم گفت: «خدا بهم همسر داده و به همین خاطر میخواهم نماز شکر بخوانم.»
📌خاطرهای از زندگی روحانی شهید عبدالله میثمی
📚منبع: یادگاران5 «کتاب شهید میثمی» ، صفحه 47
مگه میشه همه کانالای ایتا باشی کانال رهبر عزیزمون نباشید👇
@khamenei_ir
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
#متن_خاطره
خستگی درگیری خط اول پدافند جانمان را گرفته بود. همه بی هوش کف سنکر افتادیم. نیمه شب صدایی شنیدم, فکر کردم دشمن شبیخون زده. بیرون امدم، دیدم محسن است که لباس های بچه های سنگر را شسته و روی بخاری نفتی کوچکی خشک می کند!
ان شب راز لباس های شسته و مرتبمان را که هر صبح گوشه سنگر بود فهمیدم.
《شهید محسن بوستانی》
⚘شادی روح شهدا صلوات⚘
کانال رهبرمون❤️ باید بزرگترین کانال ایتا باشه😍👇
@khamenei_ir
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
دوستواقعیخداست...:
#متن_خاطره
هميشه پارچه سياه كوچکی بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا". همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد.هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش ميدوخت...كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان ميبرد.
《شهید محسن دین شعاری》
⚘شادی روح شهدا صلوات⚘
کانال رهبرمون❤️ باید بزرگترین کانال ایتا باشه😍👇
@khamenei_ir
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷مادر شهید میگوید: من نمیدانستم هر وقت میخواهد به مدرسه برود، با وضو میرود. تا اینکه چند بار توی حیاط وقتی داشت وضو میگرفت، دیدمش. بهش گفتم: مگر الان وقت نمازه که داری وضو میگیری؟
میگفت: میدونی مادر، مدرسه عبادتگاهه؛ بهتره انسان هر وقت میخواد بره مدرسه وضو داشته باشه.
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
📚 شهید رضا عامری
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷 یکی از بچهها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچههای بسیجی هم کمپوت داده اید؟ جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرفها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچههای بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند. به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفتهای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی...
📚 شهید مهدی باکری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷 در کمک کردن به دیگران نمونه بود، حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت. گاهی اوقات نمیگذاشت من متوجه کمکهایش شوم ولی به فکر همه بود، احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش میگذاشت، پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند، شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمعهای خانوادگی میگفتند مسلم خیلی به زن و بچهاش میرسد، اگر مبینا گریه میکرد تا نیمه شب بغلش میکرد و راه میرفت تا خوابش ببرد، هیچ موقع نمیگفت من خسته هستم، خیلی صبور بود.
📚 همسر شهید مسلم نصر
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷 شهید، وقتی در تبریز بودند، روی میز خودشان، جملههای اخلاقی را مینوشتند و میگذاشتند. مثلاً خود ایشان علی رغم اینکه آدم حلیم و سلیمی بودند، گاهی ناملایماتی که می دیدند، عصبانی میشدند و حالت غضب پیدا میکردند. در این مواقع، روایاتی را که در مورد غضب است که مثلاً هنگام غضب، خدا را فراموش نکن، فوراً اینها را نگاه میکردند.
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
📚 به نقل از داماد شهید مدنی (ره)
کتاب پندهای سعادت، ص۳۱۸
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷 وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم: بسه دیگه. استراحت کن خسته شدی. او میگفت: تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند. بالاخره ورشکست میشود باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد، ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست میشویم.اما من که خیلی شب ها با گریه مصطفی بیدار میشدم کوتاه نمی آمدم و میگفتم: مگر شما چه معصیت دارید؟ چه گناهی دارید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند میشوید خود یک توفیق است آن وقت مصطفی گریه اش هق هق میشد و میگفت: آیا به خاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟
📚 همسر شهید چمران
⚘شادی روح شهدا صلوات⚘
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغلشان کار در مغازه شیرفروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم، گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب میکند داخل شیر، وزن شیر خالص، کمتر میشود و آب قاطی شیر میشود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمیتوانم به مردم دروغ بگویم. یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش، پولهایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد. تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شبها بنایی میکردند. از سپاه حقوقی دریافت نمیکردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه میدانستند.
📚 شهید عبد الحسین برونسی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌸🟢🌸🔴🌸🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷روح الله چون معتقد بود کار ثابت، موقعیت خدمت به مردم در بسیج رو ازش میگیره، بصورت فصلی کارگری میکرد و فرصتهای استخدام رو هم رد کرده بود؛ اکثر درآمدش رو هم به مستضعفین و کارتنخوابها اختصاص داده بود.
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
📚 به نقل از خواهر شهید روح الله عجمیان
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌸🟢🌸🔴🌸🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷در کردستان با شهید رضایی در یک سنگر بودیم. هوای کردستان در آن ايامِ زمستان، برف و کولاکِ وحشتناک و دما زیر صفر درجه بود. حتى برف روی زمین یخ زده بود. وقتِ اذان شد. ما از شدت سرما در داخل سنگر به خود میلرزيديم!!
شهید رضایی بیرون از سنگر رفت. به ایشان گفتم: فلانی یخ میزنى تا بری!! گفت: نه، اذان و نماز به وقتش مناسب هست. یک ظرف برداشت، رفت یخ های بیرون را شکست. يخ ها آب که شدند، وضو گرفت و نمازش را خواند. روحش شاد و یادش گرامی باد.
📚 شهید حسين رضایی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌸🟢🌸🔴🌸🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷وقتی بعد از انجام عملیات برون مرزی محمد رسول الله به مواضع خودی برگشتیم، احمد متوسلیان بچهها را جمع کرد و سخنرانی نمود. میگفت: برادرهای عزیز من! از همین حالا به فکر تجزیه و تحلیل نقاط قوت و ضعف این حمله باشید. شیعه کسی است که از دل یک شکست تاکتیکی، بزرگترین پیروزیهای استراتژیکی را بیرون میکشد. شیعه نه از مشاهده نقاط قوت خود دچار غرور میشود و نه با دیدن نقاط ضعف خود، دستخوش یأس و وادادگی میشود.
📚 جاويدالاثر حاج احمد متوسليان
راوی: سعید قاسمی، کتاب راز آن ستاه
(سرگذشت نامه شهید رضا چراغی)
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌸🟢🌸🔴🌸🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷 روح الله فارغالتحصیل دبیرستان مؤتلفه بود. یک بار به یک مناسبتی از روح الله خواستند که برای بچهها چند کلامی صحبت کند. تک تک جملاتش را به خاطر دارم. او میگفت: رفقا یک چیز از من داشته باشید. با پای مادرتون دوست باشید. مدام پایش را ببوسید، به خصوص کف پای مادرتون رو... این حرفها رو وقتی میگفت که مادرش را از دست داده بود. وقتی خبر شهادتت رو شنیدم مادرم اومد تو اتاق تـا علت گریههـام رو بپرسه همونجا بـه حرفت عمل کردم و بـه پاهاش افتادم و قول میدهم که بازهم این کار را انجام بدم. مطمئـن هسـتم هرکسی ایـن خاطـره تو را بشنود حتما به حرفت عمل میکند. روح الله جان آغوش گرم مادرت مبارک.
📚 شهید روح الله قربانی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷 میگفت هر كاري مي خواهم بكنم اول نگاه ميكنم ببينم امام زمان (عج) از اين كار راضيه؟
چه دردي از درد امام زمان (عج) دوا ميشود؟
ميگفت اگر ميبينيد امام زمان (عج) از كاري ناراحت ميشود ، انجام ندهيد.
📚 شهید محمد مهدوی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷 آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل اين که خدا را میبيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا میکرد. بعدها در مورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: اشکال کار ما اينه که برای همه وقت میذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع میخونيم و فکر میکنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست.
📚 شهيد علی رضا کريمی، مسافر کربلا، ص٣۲
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#متن_خاطره 🌷
ماشین که ایستاد فوری پیاده شدم و در را برای حاجی باز کردم. به خیال خودم می خواستم پیش مهمان های حاج قاسم کلاس کار را حفظ کنم.وقتی پیاده شد،با اخم نگاهم کرد. نگذاشت برای بعد،همان جا ناراحتی اش را بروز داد و عصبانی گفت:کی به تو گفت این کار رو بکنی؟!آرام گفتم:خب حاجی!دیدم مهمون دارید،بَده.
همان قدر عصبانی ادامه داد:مگه من شاهم که در رو برام باز میکنی؟! هیچ وقت این طور عصبانی ندیده بودمش...
📚 کتاب سلیمانی عزیز۲، ص۱۱۰
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#متن_خاطره
🌷 شهید احسان نصیری همیشه و در همه جا خدا را در نظر داشت و هیچ گونه کوتاهی در مورد کار مردم و ارباب رجوع نداشت. او برای حق الناس اهمیت ویژهای قائل بود چنانچه در حین انجام کار حتی به تلفن شخصی خود پاسخ نمیداد که مبادا در وقت ارباب رجوع حق الناسی به وجود نیاید.
📚 شهید مدافع وطن احسان نصیری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#متن_خاطره
🌷 گاهی فکر میکنم چقدر ویژگیهایش با اسمش تناسب داشت. خیلی بخشنده بود، هم از مالش برای دیگران مایه میگذاشت و هم از وقت و انرژیاش. مهدی حیدری یکی از دوستان احسان، بوتیک دارد. بعد از شهادتش به ما گفت: احسان هر سال دم عید میاومد این جا و میگفت: خودت به هر بچهی محتاجی که میشناسی لباس عید بده، بعدا باهات حساب میکنم.
📚 شهید سید احسان حاجی حتم لو
⚘ شای روح شهدا صلوات ⚘
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
✍️ شهید خرازی گفت: با اتوبوس میبرمت تا حالت جا بیاد
#متن_خاطره :
مرخصی داشتیم و قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم. بهشگفتم: با اتوبوس؟ توی اینگرما؟ حاج حسین تا این حرفم رو شنید ، گفت: گرما؟!!! پس بسیجی ها توی گرما چیکار میکنن؟ من یه دفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم. پس اونا چی بگن؟ با اتوبوس میبرمت اصفهان تا حالت جا بیاد
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی
📚منبع: یادگاران7 «کتاب شهید خرازی » ، صفحه 33
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob