7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 هر وقت کار گیر کرد، به اینجا زنگ بزن!
🔰 به روایت حاج حسین یکتا
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمی هنر ببینید و لذت ببرید😍
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برا ما ها که تبلت نداریم خیلی خوبه
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند خواندهاند و اسم حسین آقا در فهرست نبوده است.
حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او میرود اما فرمانده مخالفت میکند😞. همسرم که اصرار را بیفایده میبیند به فرمانده میگوید: من بچهی مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید به محض برگشتن به حرم امام رضا(ع) میروم و از شما پیش آقا شکایت میکنم☝️...
فرمانده محور وقتی صحبتهای شهید محرابی را میشنود بالاخره به او اجازه میدهد.
در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیهی مدافعانحرم میگوید: همهی ما از مشهد آمدهایم، فردا #شهادت_امام_رضا(ع) است و خوش بحال کسی که فردا شهید شود🕊
هنوز حرف این مدافعحرم تمام نشده بود که شهید محرابی به همرزمانش میگوید:" آن کسی که میگویی فردا "شهید" میشود من هستم🌹
فردای آن روز، روز شهادت #امام_رضا در سوریه تیر به قلب ایشان اصابت کرد و در حالی که در "سجده" بودند و آخرین کلمهای که گفتند "یاابالفضل"بود به شهـادت رسیدند✨
راوی همسر شهید حسین محرابے
#سالروز_شهادت🕊
@Modafeaneharaam
خاطره بازی😁
مامانجونم اینا مامانمو دیده بودن و پسندیده بودن😅 قرار گذاشته بودن عروس داماد همو بپسندن و حرفاشونو بزنن و قرارمدار بزارن😁
همون شب خاستگاری همه حاضر شده بودن بابام خیلی ریلکس داشته فوتبال میدیده😬🙊😜 همش بهش میگفتن پاشو حاضر شو انگار نه انگار🤦🏻♀😂 اخرشم یه پیرهن میپوشه که استینش پاره بوده 🤣 خب بنا براین میشه که عروس دوماد برن حرفاشونو بزنن از اونجایی بابام زن نمیخواسته از قصد همش دستشو میبرده بالا که مامانم ببینه استینش پاره شده فکر کنه از این مردای شلختس که قبول نکنه😄 بعد نگو همون وسط عاشق مامانم میشه 😚 اخر حرفاشون بابام به مامانم میگه اگه قبول نکنی فلانی رو میفرستم بیاد وساطت کنه قبول کنی 😝🤨😂😂 هیچی دیگه بعد تحقیقات و اینا میفهمن که ایشون نه بیخیاله ونه شلخته فقط تا قبل دیدن مامانم زن نمیخواسته همین 😂😂🤦🏻♀
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
خاطره بازی😂
سلام سلام یگانه هستم😘😘
ظاهرا موضوع خواستگارای عجیب و غریب برای همه پیش اومده😁
منم کلی ازاین خواستگارا داشتم😊😊
یکیشون چندبار زنگ میزدن که برای فردا قرار بذارن بیان، فردا که میشد صبحش زنگ میزدن کنسل میکردن😐😐
تا بالاخره یه غروب جمعه که تازه از بیرون اومده بودیم و همه خسته و کوفته بودیم زنگ زدن که شب میاییم😏😏
شب شد و نیومدن....ما تا ساعت یازده و نیم شامم نخوردیم که نکنه یهو اینا سربرسن...داداشم طفلک شام نخورده خواب رفت...ماهم دیگه گفتیم تا الان نیومدن دیگه نمیان...غذا رو اوردیم و خوردیم و رختخوابا پهن شد و همه خوابیدن😴😴😴
یهو ساعت ۱۲ونیم زنگ واحدمون رو زدن😨😨
بله،،،خواهر اقای داماد تشریف اورده بودن برای خواستگاری😐😑😐😑
حالا منم لباس عوض کرده بودم که بخوابم...بابا و خواهرم و داداشم وسط سالن خواب😄
اون بیچاره همونجا جلوی در که وارد شد نشست و گفت فقط چون زنگ زده بودم اومدم که دوباره شرمنده نشم🙄🙄
خلاصه یه لیوان اب هویج خورد و رفت...
فردا ظهرش زنگ زد که من از دخترتون برای داداشم گفتم، میگه باید همینو برام بگیرید😬😬😬
نظرشم این بوده که چون دختری که ساعت ۱۲ شب میاد جلو خواستگار شیله پیله نداره😎😎
حالا جواب من بخاطر یه سری مسائل منفی بود ولی حدود دو سال هرماه اینا زنگ میزدن که داداشمون هیچ جا باهامون نمیاد خواستگاری😄😄
امیدوارم هرجاهستن خوشبخت باشن
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 ماجرای شنیدنی نامه رزمنده مدافع حرم به امام رضا(ع) از زبان حجه اللاسلام سید حسین #آقامیری
👈🏻 رزمنده ای که حتی یک بار هم حرم امام رضا(ع) نرفته بود اما امام رضا نامه شهادت این رزمنده را امضا کرد
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش صحیح بستنی خوردن😍😅
🤰🤱🤰🤱🤰🤱
@farzandbano
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نون و نونوایی فقط این 👌
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
بچگی یه دونه از این آبمیوهگیری نارنجیا داشتیم. وقتی کار میکرد اگه میگرفتیمش نصف گوشت تنمون آب میشد، اگرم ولش میکردیم راه میافتاد تو کوچه ✋😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
خاطره بازی😄
سلام
خواستم یکی از خفن ترین و افتضاح ترین خاطره زندگیم رو بگم😢 یه روز ما می خواستیم بریم تهران تو راه بابام گفت می خوام گاز بزنم ⛽️برا همین ما هم از ماشین پیاده شدیم🚙 بابام رفت تو صف گاز 🧔🏻
بعد منو داداشم تک و تنها وسط پمپ بنزین موندیم 👩🏻👦🏼
چون اون موقع فصل گرما بود ماهم یه لباس خنک پوشیده بودیم چون لباسم کوتاه بود مجبور شدم برای پیاده شدن چادر دم دستی مامانم رو بپوشم من و داداشم داشتیم با خودمون قدم می زدیم که دیدم یکی داه صدامون می زنه حاج خانوم حاج خانوم 🗣رو مو برگردوندم دیدم طرف خشکش زد😧 نگو که می خواسته بهمون صدقه بده 😤😣
منم با حالت عصبانی رفتم سمت ماشین و نشستم بابام گفت پیاده شو الان نوبت ما میشه گفتم به درک بهتر از اینه که بهم صدقه بدن
اونجا بود که همه ماجرا رو فهمیدن و زدن زیر خنده😅😂
#آوا
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak