eitaa logo
🥰خندوانـــــ🍉ـــــه🥰
1.5هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
6.9هزار ویدیو
9 فایل
❤️به نام خدا❤ لبخندمهمترین اصل زندگی است🌺 با لبخند ☺😉😃 همه انسانها دوست شما خواهند بود😍 همیشه لبخند بزنید...!🌸 ‌‌‌قشنگ تــریــــــن قرض الحسنه واریز همیشگی "لـبـخـنـد" به حساب دیگران است... به کانال طنز و شادے ما خوش آمدید💖 ارتباط با ما👇 @DAYANII
مشاهده در ایتا
دانلود
چه چیزی کشنده است یا روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد........! مار میگفت: انسانها از ترسِ ظاهر خوفناڪِ من میمیرند؛ نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور نمی پذیرفت. مار، برای اثبات حرفش، به چوپانی ڪه زیر درختی خوابیده بود؛ نزدیڪ شد و رو به زنبور گفت: من او را می گزم و مخفی میشوم ؛ تو بالای سرش سر و صدا و خودنمایی ڪن! مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز ڪردن بالای سر چوپان نمود. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: ای زنبور لعنتی! و شروع به مڪیدن جای نیش و تخلیه زهر ڪرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چندی بهبود یافت. سپس دوباره مشغول استراحت شد ... مدتی بعد موقع استراحت چوپان مار و زنبور نقشه دیگری ڪشیدند: اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایی ڪرد! چوپان از خواب پرید و همین ڪه مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه ننمود چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد! ❦••• بسیاری بیماری ها و ڪارها نیز همینگونه اند؛ و افراد فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند. مواظب های زندگی خود باشید...................! یادمان باشد وقتی دیگران بدانند ڪه نمیتوانند ناراحتتان ڪنند، دیگر تلاشی هم برای ناراحت ڪردن شما نمی ڪنند. این راز است☘️ ، محبت کنید این داستان را همگی با هم بخوانیم و بدانیم ما را نمیکشد 🍃🍂
دیروز مطمئن شدم که ماسک زدن خیلی ام ربطی به شعور نداره... سر ظهر بود و ظهر گرما، تو تاکسی که سه نفر رو بیشتر سوار نمی کنه، نشسته بودم، آقایی هم بیرون تاکسی ایستاده بود، دیرم شده بود، به راننده گفتم بگو سوار بشه تا بریم دیگه...گفت ماسک نزده، سوارش نمی کنم، بعد اضافه کرد: خیلی وقته وایستاده، بدون ماسک کسی سوارش نمی کنه، اتوبوس هم نیست! تو کیفم ماسک اضافه داشتم، بهش دادم و سوار شد. کلی تشکر کرد و همش خودشو گوشه ی تاکسی جمع می کرد تا فاصله رو بیشتر رعایت کرده باشه، سر صحبت رو باز کردم و گفتم: اگه ماسک بزنین خودتون سلامت می مونین... گفت: کارگرم، هزینه ی زندگی نمی رسه که بخوام ماسک و اسپری ضد عفونی هم بخرم، بعد به یه روسری که دور گردنش بود اشاره کرد و گفت، همینو می زنم، هر شب هم می شورمش. گفتم: خوب به خانمت بگو از همین روسری برات ماسک درست کنه! با تعجب گفت: مگه می شه؟ چجوری؟ تو دلم گفتم اینهمه کلیپ تو فضای مجازی که طرز تهیه ی ماسک رو آموزش داده، یعنی به اینها هم دسترسی نداره، بعد من براش نسخه ی بی فرهنگی و بی شعوری می پیچم! با دستمال و نایلونی که همراهم بود، طرز درست کردن ماسک رو بهش یاد دادم، خیلی دقت کرد و خودش هم امتحان کرد تا مطمئن بشه یاد گرفته. نزدیکای میدون، پولشو در اورد و به راننده گفت: کرایه ی این آبجی رو من حساب می کنم. شوکه شدم، گفتم دلیلی نداره که شما کرایه ی منو حساب کنین... گفت: درسته انسانیت شما رو نمی شه با کرایه ماشین جبران کرد، ولی من بیشتر از نیم ساعت زیر آفتاب وایستاده بودم، خیلی ها فهمیدن که به خاطر ماسک کسی سوارم نمی کنه، شایدم ماسک اضافی داشتن، اما به خاطر قیافه و ظاهرم بهم ندادن، تنها کاری که می تونم براتون بکنم، دعا کردن و حساب کردن کرایتونه. خلاصه از او اصرار و از من انکار که تیر خلاص رو راننده زد که کرایه ی هر کسی رو از خودش می گیرم. 🔻وقتی پیاده شدم دلم سوخت، شاید پول ماسک برای من پول خرد بود، اما برای خیلی ها بار اضافه است، شرمنده بودم از قضاوت زود هنگامم و خوشحال از این که ماسک اضافی داشتم. 💬پ.ن: شاید صدقه ی این روزهامون، دادن ماسک به افراد بدون ماسک و دو تا پیس کوچک، اسپری ضد عفونی کف دستاشون باشه... بیاییم سفیر مهربانیِ او باشیم❣️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍭با خندوانه همیشه لبخند بزنید...!😌 https://eitaa.com/joinchat/2485977092C40c822e633
❣شاید در بهشت بشناسمت! این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامه‌ی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامه‌ی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهم‌ترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟ فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم. در مرحله‌ی اول گمان می‌کردم خوشبختی در جمع‌آوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود. در مرحله‌ی دوم چنین به گمانم می‌رسید که خوشبختی در جمع‌آوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود. در مرحله‌ی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژه‌های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آن‌طور که فکر می‌کردم نبود. در مرحله‌ی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلی‌های مخصوص خریده شود، و من هم بی‌درنگ این پیشنهاد را قبول کردم. اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیه‌ها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب‌هایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود! هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد! خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم... او گفت: می‌خواهم چهره‌ات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه‌ی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍭با خندوانه همیشه لبخند بزنید...!😌 https://eitaa.com/joinchat/2485977092C40c822e633
یک جوان خدمت امام جواد علیه السلام رسید و عرض کرد ؛ حالم خوب نیست از مردم خسته شدم بریده‌ام، نفسم بالا نمی‌آید امام جواد (ع) فرمودند ؛ فرَّ الی الحسین... به سمت حسین فرار کن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با خندوانه همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2485977092C40c822e633
وقتی يه پنگوئن عاشق يه پنگوئن ديگه ميشه، كل ساحل رو ميگرده و قشنگترين سنگ رو انتخاب ميكنه، اون رو واسه جفت ماده ميبره، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول كرد جفت هم ميشن؛ ولي اگر قبول نكرد پنگوئن نر احساس ميكنه سنگی كه پیـدا كرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو ميبره زير آب لای مرجانها ميندازه تا ديگه هيچ پنگوئني اشتباه اونو تكرار نكنه و نا اميد نشه. شما هم سعی کنید یه سنگ و از سر راه یکی بردارید نه اینکه جلو پاش بندازید که زندگیش خراب شه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏴با خندوانه همراه شوید...! https://eitaa.com/joinchat/2485977092C40c822e633
روزی "سقراط حکیم" معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛ "علت ناراحتیش" را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با "بی اعتنایی" و "خودخواهی" گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم... سقراط گفت: "چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری "ناراحت کننده" است!! سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از "درد وبیماری" به خود می پیچد، آیا از دست او "دلخور و رنجیده" می شدی؟ مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ "آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود!" سقراط پرسید: به جای دلخوری چه "احساسی" می یافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد: احساس "دلسوزی و شفقت" و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم. سقراط گفت: همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها "جسمش" بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است "روانش" بیمار نیست؟ اگر کسی "فکر و روانش" سالم باشد هرگز "رفتار بدی" از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او "طبیب روح" و "داروی جان" رساند!!! پس از دست هیچکس "دلخور مشو" و "کینه به دل مگیر" و "آرامش" خود را هرگز از "دست مده" و بدان که؛ *هر وقت کسی "بدی" می کند، در آن لحظه بیمار است!* ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏴با خندوانه همراه شوید...! https://eitaa.com/joinchat/2485977092C40c822e633
زوجی قرار گذاشتند تا از هم جدا شوند. هر دو بر سر جدایی‌شان توافق داشتند. به‌صورت عادلانه کتاب‌هایشان را تقسیم کردند، اما خیلی زود دریافتند کتابی را که یکی از آن‌ها می‌خواهد، آن یکی هم دوست دارد. این موضوع هنگام تقسیم کتاب‌های دیگر شدیدتر شد. بعد دریافتند که درمورد کتاب‌های دیگر هم همین طورند و یک‌دفعه هر دو متوجه شدند آنقدر نقطه مشترک دارند که جدایی‌شان دشوار و دردناک است. امروز هنوز باهم زندگی می‌کنند و به جدایی از هم به‌عنوان حادثه‌ای دردناک و "غیرضروری" می‌نگرند. گاهی در میان هزار دلیل برای رفتن، یک دلیل برای ماندن پیدا می‌شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍭با خندوانه همراه شوید...! https://eitaa.com/joinchat/2485977092C40c822e633
مریدی از مرادش خواست که مرا پندی ده گفت: مرنج و مرنجان. گفت: میتوانم نرنجانم ولی چه کنم که نرنجم؟ پاسخ شنید: خود را کسی مدان.....👌 @khandevaneeee
وقتی يه پنگوئن عاشق يه پنگوئن ديگه ميشه، كل ساحل رو ميگرده و قشنگترين سنگ رو انتخاب ميكنه، اون رو واسه جفت ماده ميبره، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول كرد جفت هم ميشن؛ ولي اگر قبول نكرد پنگوئن نر احساس ميكنه سنگی كه پیـدا كرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو ميبره زير آب لای مرجانها ميندازه تا ديگه هيچ پنگوئني اشتباه اونو تكرار نكنه و نا اميد نشه. شما هم سعی کنید یه سنگ و از سر راه یکی بردارید نه اینکه جلو پاش بندازید که زندگیش خراب شه @khandevaneeee
‏گرگ هر شب به شکار میرفت بی انکه چیزی شکار کند بر میگشت ‏شبی گرگ را ناراحت دیدم ‏با لاشه یک آهو به گله آمده بود ‏گرگ های گله شاد از شکار او ‏پرسیدند چرا ناراحتی گرگ؟ ‏گفت؛ ‏شبی در سیاهی بیابان چشمانش را دیدم ‏دلم را ربود ‏هر شب به خاست پایم نه ‏به تمنای دلم میرفتم تا تماشایش کنم ‏امشب محو او بودم که صدای سگان ولگرد را شنیدم ‏دویدم و زیر گلویش را دریدم ‏انچنان دوستش داشتم که نمیخاستم سهم دلم نصیب سگان ولگرد شود @khandevaneeee
شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد: در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت. سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.! قدری جلوتر شترهایی قطار وار از كنارم می‌گذشتند... ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمی‌كشیدم، خطرناك بود به مسجد رفتم و فكر می‌كردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود؟! در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی! گفتم: اما من كه خطایی‌انجام‌ندادم گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد! اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد، حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند... 🍃🍂 @khandevaneeee
روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندائی رااز عالم غیب شنید: « ای مردهرچه همین الآن آرزو کنی، به تو داده میشود.» مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود. در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد. ندا آمد: « آرزوی دیگرت چیست؟ » مرد گفت: کور شود هرکه آرزو و دعای کوچک داشته باشد. بلافاصله مرد کور شد! نکته : وقتی منبع برآورده کردن آرزوهایت خداست، حتی خواستن کوهی از طلا نیز کوچک است. خدا بزرگ است، از خدای بزرگ چیزهای بزرگ بخواهید..‌‌‌‌‌. 🍃🍂 @khandevaneeee