eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
با شنیدن صدای مداح اشکام رو گونم لیز خورد نمیدونم چم شده بود . دلم گرفته بود اسم حضرت زهرا رو که شنیدم گریم شدت گرفت . یه خورده که سبک شدم از جام بلند شدم‌ از نبود مصطفی که مطمئن شدم ،حرکت کردم سمت خونه . وسط راه یه دربست گرفتم‌که سریع تر برسم ... هول ولا داشتم که نکنه بابا برسه خونه و من نباشم . تو راه کلی دعا کردم و بلاخره رسیدم خونه . پول راننده رو حساب کردمو پیاده شدم نفسمو حبس کردمو کلید و انداختم تو در . در که باز شد و ماشین بابا رو ندیدم با عجله پریدم تو و درو بستم . سر سه سوت رفتم بالا و در اتاقمو بستم و با عجله لباسامو عوض کردم و همه چیو ب حالت عادی برگردوندم بعدش کتابامو پخش کردم رو زمین که بابام شک نکنه . بعدشم رفتم سمت دسشویی . به چشای پف کردم نگاه کردم و زدم‌وسط پیشونیم . وای اگه بابا منو اینجوری ببینه کلی سوال سرم آوار میشه به ساعت نگاه کردم ۱۰ بود دستم و پر آب سرد کردم و ریختم رو صورتم از سردیش به خودم لرزیدم‌و برگشتم ب اتاق کتاب و باز کردم و بی حوصله شروع کردم ب خوندش .... یه فصل که تموم‌شد از خستگی رو تختم ولو شدم ... ب سقف زل زده بودم و داشتم فکر میکردم که صدای قدمایی که از پله ها بالا میومد توجهم و جلب کرد. حدس زدم بابام باشه. چون حال و حوصله حرف زدن نداشتم چشمامو بستم و خودمو به خواب زدم دوبار به در اتاقم ضربه زد الان دیگه مطمئن شده بودم پدرمه جوابی ندادم. درو اروم باز کرد چشام بسته بود ولی حضورش و کنارم حس میکردم پتوم که تا شده روی تختم بود و پهن کرد روم دستش و کشید رو موهام و چند لحظه بعد از اتاقم بیرون رفت وقتی از رفتنش مطمئن شدم چشامو باز کردم از جام پا نشدم ک سر و صدا ایجاد شه و بابام برگرده گوشیم که روی میزم بود و ورداشتم تلگرام و باز کردم وقتی چشمم ب اسم مصطفی خورد فکرم دوباره مشغول شد میخواستم بهش پی ام بدم وحالشو بپرسم ولی غرورم بهم این اجازه رو نمیداد بیخیال شدم رفتم تو گالری گوشیم هزار بار تا حالا عکسامو دیده بودم ولی هی از نو میدیدمشون هر کدوم از عکسامو چند ثانیه نگاه میکردم ومیرفتم عکس بعدی رسیدم ب عکسی که از بنره گرفته بودم و خیلی اتفاقی محسن و محمد توش افتادن با ناراحتی ب عکس خیره شدم چرا باهاشون اینجوری حرف زدم ؟ یخورده زیاده روی کرده بودم مثه اینکه ولی هرچی گفتم اونقدر وحشتناک نبود که حال محمد اینطور بد شد یهو یاد حرف محسن افتادم گفته بود تازه عمل کرده متوجه لینک هیاتشون رو بنر شدم . لینک و تو تلگرام زدم که فایل صوتی مراسم ودانلود کنم با خوشحالی از اینکه پیداش کردم زدم تا دانلود شه از قسمت اطلاعات کانال آی دی پیج اینستاشونو گرفتم و بازش کردم داشتم پستاشونو نگاه میکردم چشمم ب عکسای دسته جمعیشون خورد با چشام دنبال چهره های آشنا گشتم که قیافه محسن ب چشمم خورد رو عکس زدم تا ببینم کسی تگ شده یا ن ... که دیدم بله!! رو آی دیش زدمو وارد پیجش شدم با دیدن عکساش پوکر فیس شدم . چه شاخ پندار ! پسره ی از خود راضی! یه پستشو باز کردمو رفتم زیر کامنتاش و شروع کردم به خوندم . چقد زیاده . چرا اسم همشونم محمده . اصن طبق اماری ک گرفتن بین هر پنج تا پسر چهار تاشون محمدن که رفقاشون ممد صداشون میکنن دونه دونه داشتم میخوندم و میخندیدم که یه کامنت نظرمو جلب کرد . _چند بار بگم نزار عکساتو ملت غش میرن میمیرن خونشون میوفته گردن تو .ای بابا !!(چندتا اموجی خنده هم گذاشته بود ) محسنم اینجوری جوابشو داده بود + اوه حاجی خواهشا شما حرص نخور واس قلبت خوب نیسا . پس میوفتی. حدس زدم همین محمد باشه ... پیجشو باز کردم و یه لحظه با دیدن اخرین پستش چشام از کاسه زد بیرون .... وقتی مطمئن شدم عکس قرانیه که لای پالتوش گذاشته ام با تعجب بیشتر رفتم کپشن وخوندم: شکستن دل به شکستن استخوان دنده می ماند از بیرون همه چیز رو به راه است امـــا هر نفسی که می کشی دردی ست که می کشی . . . پ.ن:گاهی وقتا ناخواسته یه حرفایی و میزنیم که نباید بزنیم یه جمله ساده که واسه خودمون چندان مهم نیست گاهی اوقات میتونه قلب شیشه ای ادمای اطرافمونو بشکنه مراقب رفتارمون باشیم... دل شکستن تاوان داره مخصوصا اگه پیش مادرت ازت شکایتت و بکنن.... حال دلمون ناخوشه رفقا التماس دعای زیاد یاحق چند بار این چند خط و خوندم پست و نیم ساعت پیش گذاشه بود یه لبخند شیرین نشست رو لبام نمیدونم چرا ولی خوشحال شده بودم با اینکه حس میکردم خیلی ازش بدم میاد شخصیت عجیبی داشت ازش سر در نمیاوردم ب وضوح ترس و تو چهره ش حس کردم وقتی که اونجوری باش حرف زدم ولی ترس از چی ؟ همچی عجیب بود برام‌ :فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزاپور
💎 امام علی علیه السلام : 💥 حماقتی بالاتر از فخر فروشی نیست...🌹 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💛✋🏻 ماباامید‌صبح‌وصال توزنده‌ایم💚🌿 مارازهول‌این‌شب هجران‌نگاه‌دار 💔 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 🍂🌸🍂🌸 🌸🍂 👭 برای کودکان یعنی همه چی(۱۳)🤔 💝پدر مهربان سلام، مامان جون عزیز سلام💝 👈ویژگیهای بازی مفید : ۷.واقعی و طبیعی 👈همه ی ما متوجه این قضیه شده ایم که بچه ها بازی با وسائل طبیعی رو بیشتر از اسباب بازیهایشان دوست دارند. 👈بازی با وسائل آشپزخانه،تلفن خونه، جاروبرقی واقعی،خاک بازی،آب بازی و... 👌آیا میدونستین که این ویژگی در کودکان ،نشان از سلامت روح و روان آنهاست؟🤔 👈یه نگاهی به خودمون بیندازیم! خونه کوچک و بزرگ داشتن فرق نداره،همه دوست داریم یه وقتایی رو در طبیعت بگذرونیم. 👈همه از داشتن حیاط در خونه لذت میبریم. 👈همه در کنار نهر آب نشستن رو دوست داریم و.... 👈انسان فرزند طبیعت است و هیچگاه به اندازه ی امروز از طبیعت فاصله نگرفته😢 و ثمره ی این دوری رو هم داره تجربه میکنه؛ کم حوصلگی😡 زودرنجی😢 جدال و دعوا😖ناآرامی😯 ناسازگاریهای زیاد بچه ها😭 و... 👈در این ایام نوروزی و کرونایی امتحان کنین بازیهای طبیعی رو توی خونه ،حیاط و یا فضای بازی که مشکل کرونا وجود نداشته باشه،اونوقت میبینین که چقدر فضای خونتون بانشاط تر میشه و رفتار بچه ها آرومتر.😉 با ما باشین🌸 🌸🍂 🍂🌸🍂🌸 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 ✅✅ در ادامه مطلب گذشته باید بگم که وقتی علل عدم تمایل خانمهای حدود 50 سال به بالا رو درمورد روابط جنسی بررسی میکنیم به این نتیجه میرسیم که گاها همسر این خانم فردی نابلد است یا اینکه به دلایل متعدد میلی به برقراری رابطه ی فعال نداشته یا الان نداره 😳🙃 خب اینکه بحثی است مجزا که کاملا باید اونو بررسی کرد وریشه یابی وبعد درمان کرد ولی بحث درجایی اس که اقا کاملا طالب برقراری رابطه با همسرش هست حتی بیشتر وگرمتر از قبل ولی خانم هر بار به دلیلی فرار رو به قرار ترجیح میده 😳 در چنین مواردی وقتی علل رو بررسی میکنیم به این نتایج میرسیم : 🌸 یکی اینکه این خانم قبل از رسیدن به سن یایسگی هم پایه خوبی در رابطه نبوده که این مورد هم کاملا قابل بررسی ودرمان است. 🌺 یکی اینکه قبلا مشکلی نداشته الان به دلایل انگیزه کافی برای برقراری رابطه نداره که این مورد رو هم میشه بررسی ودرمان کرد. 🌸 مورد دیگه اینکه خانم واقعا طالب برقراری رابطه فعال هست ولی به دلیل عدم مدیریت شرایط هر بار این مسیله رو به تعویق میاندازد تا اینکه کم کم روابط سرد میشه😱 مثلا خانمی که میگه من دیگه عروس وداماد دارم زشته...😳 یا اینکه به دلیل بروز بعضی بیماریها و درد ناشی از اونا وگاها تمارضی که قاطیش میزنه 😉 باعث سردی روابط میشه که با توجه به پست قبلی که گذاشتم گفتم که برقراری روابط در این سن خودش درمانه این امراضه😅 در پستهای بعدی مواردی رو که گفتم قابل بررسی هست رو بحث میکنیم انشاالله. ..... 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ((ویژه متاهلین )) از عناوین ❤️ ایجاد انگیزه 🍃 ایده های طنازی ❤️ ایده های پیام های عاشقانه 🍃 ایده های در خواست و خرید سرکار خانم نیکوزاد کارگاه دو ساعته در قالب یک جلسه حضوری ☎️جهت ثبت نام و اطلاعات بیشتر تماس بگیرید. ۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ ۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
پلکام سنگین شده بود گوشیم و گذاشتم روی میز و تا چشمام و بستم خوابم برد _ مثه همیشه با صدای مادرم بیدار شدم واسه نماز نمازم و که خوندم کتابام و ریختم‌تو‌کیفم لباسم و پوشیدم و یه صبحانه مفصلم خودمو مهمون کردم‌ انرژی روزای قبل و نداشتم ی چیزی رو قلبم سنگینی میکرد .... رسیدم مدرسه از زنگ اول تا اخر از کلاس بیرون نرفتم.حوصله حرف زدن با هیچکیم نداشتم به زوررر ۵ ساعت کلاس و تحمل کردم این ساعت لعنتیم بازیش گرفته بودد انگار عقربه هاش تکون نمیخورد خلاصه انقدری ب این ساعت نگاه کردم ک صدای زنگ و شنیدم مثه مرغ از قفس آزاد شده از مدرسه خارج شدم اولین تاکسی که دیدم و کرایه کردم‌و برگشتم خونه بوی خوش غذا مثه دفعه های قبل منو ب وجد نیاورد مسیرمم مستقیم ب اتاقم کشیده شد لباسامو عوض کردم و دراز کشیدم رو تختم نمیدونستم دنبال چیم کلافه بودم و غرق افکار مختلف رشته افکارم با ورود مادرم ب اتاق گسسته شد مامان:دختر خوشگلم چرا غمبرک زده ؟ یه لبخند مصنوعی تحویلش دادم و از جام بلند شدم بوسش کردم و گفتم :سلااام +سلام عزیزمم.چته چرا پکری ؟ بدو بیا ناهار بخوریم بعدش کمکم کن واسه امشب _امشب چ خبره؟ +مهمون داریم _مهمون ؟ +اره عمو رضا اینا میخوان بیان خونمون تا اینو شنیدم انگاری ی سطل اب رو سرم ریختن آخه الان ؟ حداقل خداکنه مصطفی نیاد همراهشون،حس میکردم دیگه حوصله اشو ندارم با مادرم رفتم و نشستم سر میز پدرم با لبخند بهمون سلام کرد بیشتر از دوتا قاشق غذا از گلوم پایین نرفت معذرت خواستم و برگشتم به اتاقم تا ساعت ۵ درس خوندم وقتی دیگه خیلی خسته شدم خوابیدم فاااطمهههههه پاشووو دیگههه مثلا قرار بود کمکم کنییی دارن میاااان عمواینااا هنوووز تو خوابیییی ب سختی دست مادرم و گرفتم و بلند شدم بعد از خوندن نمازم مادرم شوتم کرد حموم سردی آب باعث شد خواب از سرم بپره ۲۰ دیقه بعد اومدم بیرون مادرم رو تختم برام لباس گذاشته بودم با تعجب داشتم ب کارای عجیبش فکر میکردم امشب چرا اینطوری میکرد ؟ موهای بلندم و خشک کردم و بافتمشون رفتم سراغ لباسا ی پیراهن بلند سفید که از ارنج تا مچش طرح داشت و روی مچش پاپیون مشکی زده بود بلندیش تا پایین زانوم بود جلوی پیراهن تا روی شکمم دکمه مشکی زده بود پیراهن رو کمرمم تنگ میشد در کل خیلی خوب رو تنم نشست ی شلوار و شال مشکیم برام گذاشته بود شالم و ساده رو سرم انداختم و یه طرفش و روی دوشم انداختم داشتم میرفتم بیرون ک مامانم همون زمان اومد داخل اتاقم +عافیت باشه عزیزکم. چ خوشگل شدیی. صورتم و چرخوند وگفت +فقط یکم روحیی یه چیزی بزن ب صورتت.دست بندتم بزار _مامان جان قضیه چیه چرا همچین میکنی مگه غریبه ان مهمونامون ؟ خوبه همیشه خونه همیم مامانم تا خواست حرف بزنه صدای زنگ آیفون در اومد براهمین گفت عهه اومدن بعد با عجله رفت پوکر ب رفتنش خیره موندم یخورده کرم ب صورتم زدم شالم و مرتب کردم ادکلنمم از رو میز برداشتم یخورده ب خودم زدم و با آرامشی ساختگی رفتم پایین صدای خنده های عمو رضا و بابا ب گوشم رسید با خوشحالی از اینکه صدای مصطفی و نشنیدم رفتم بینشون بلند سلام کردم عمو مثه همیشه با خوشرویی گفت: بح بح سلام دختر گلمم چطورییی _خداروشکرر شما خوبین ؟ با اومدن خانومش نتونست ادامه بده زن عمو با مهربونی اومدو محکم بغلم کرد +سلاممم عزیزدلممم دلم برات تنگ شدهه بود سعی کردم مثه خودش گرم بگیرم‌ _قربونتون برممم دل منم تنگ شده بود براتون واقعا دلم تنگ شده بود؟! خلاصه بعد سلام و احوال پرسی من رفتم آشپزخونه و اوناهم با استقبال مامان و بابا نشستن همینطوری ک داشتم به چیزایی که مادرم درست کرده بود نگاه میکردم یهو شنیدم ک پدرم پرسید: آقا مصطفی کو چرا نیومدد ؟ مادرش جواب داد: میاد الان جایی کار داشت با شنیدن حرفش نفس عمیق کشیدم ... براشون چای و شیرینی بردم و دوباره نشستم تو اشپزخونه دلم نمیخواست چشمام ب چشم عمو رضا بیافته یجورایی ازش خجالت میکشیدم جز خوبی ازش ندیده بودم ولی نمیتونستم اونی باشم ک میخواد دوباره صدای ایفون در اومد و بابام رفت بیرون استرس داشتم و قلبم تند میزد با شنیدن صدای مصطفی و احوال پرسیش بامادرم استرسم بیشتر شد دستام یخ کرد حالی که داشتم خودمو هم ب تعجب انداخته بود توهمون حال ب سر میبردم ک مادر مصطفی اومد داخل آشپزخونه و گفت: عزیزم چیزی شده ؟دلخوری ازمون ؟ چرا نمیای پیشمون بشینی ؟ مگه ما چقدر دختر خوشگلمونو میبینیم ؟ شرمنده نگاش کردم و گفتم : ن بابا این چ حرفیه ببخشید منو یخورده سرم درد میکرد +چرا عزیزم نکنه داری سرما میخوری ؟ _نمیدونم شاید سعی کردم دیگه ضایع تر این رفتار نکنم واسه همین بحث وعوض کردم و همراش رفتیم بیرون نگام افتاد به مصطفی که کنار پدرم نشسته بود .... :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
✅امام علے علیه السلام: 🌺از سه ڪار حيا نبايد ڪرد: 👌خدمت به ميهمان 👌از جا برخاستن در برابر پدر و آموزگار خويش 👌و طلب حق گرچه اندك باشد. 📚تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص69 ح978 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼 دیدن گنبدتان می‌برد از دل غم را حس آرامش‌من‌درحرمت تکمیل‌است...😇💓 🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✨✨✨✨✨✨ اگر فرزندمون رو در محیطی بزرگ کنیم که هیچ گونه "مهر و محبتی" وجود نداشته باشه باعث میشه که فرزندمون در آینده به "فردی مهرطلب" تبدیل بشه و یک انسان مهر طلب👇 ۱) خودش رو دوست نداره. ۲) هیچ ارزشی برای خودش قائل نیست. ✨✨✨✨✨ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
⃣ ✨🍃✨🍃 💥ارتباط و مهارت ارتباطی، بر خلاف آنچه در نگاه نخست به نظر می‌رسد کار ساده‌ای نیست. 🔎💡اگر بخواهیم کمی دقیق‌تر فکر کنیم، ما با مهارت ارتباطی می‌خواهیم بخشی از ساختاری را که در مغزمان شکل گرفته به مغز فرد دیگری در نقطه‌ی دیگری منتقل کنیم و ساختار مغز او را تغییر دهیم.🧐🤔 ☑️برای اینکار از ابزارهای کلامی و غیرکلامی استفاده می‌کنیم 🔹و امیدواریم آنچه در ذهن ما نقش بسته است، به همان شکل در ذهن طرف مقابل ثبت شود.🔹 ✅ با توجه به این توضیح، اگر چه در تعریف ارتباط موثر صرفاً از چند جمله و تعبیر ساده استفاده می‌کنیم، 👈 اما لازم است همواره به خاطر داشته باشیم که اصل ماجرا، کاری بسیار پیچیده است و به سادگی در قالب کلمات قابل تشریح نیست. ✨🍃✨🍃 ... https://eitaa.com/khaneAram_Basir