eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
رفته بودم فروشگاه🏘... پیرمردی👴 با نوه اش 👦 آمده بود خرید؛ نوه اش مدام غر میزد پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد! ✋ آروم باش عزیزم جلوی قفسه خوراکی ها🍱 نوه خودش رو زد زمین و داد و بیداد راه انداخت پیرمرد گفت: آروم فرهاد جان! ✋ دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه دم صندوق، نوه چرخ دستی🛒 رو کشید و چند تا از جنس ها افتاد رو زمین پیرمرد گفت: فرهاد آروم! ✋ دیگه تموم شد، ما داریم میریم بیرون من خیلی تعجب کرده بودم، بیرون رفتم بهش گفتم: آقا خیلی کارِت درسته، این همه نوه ت اذیتت کرد فقط گفتی، آروم باش فرهاد پیرمرده گفت: فرهاد اسم منه 🙂 اون اسمش سیامکه ✨✨✨ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💕💕💕💕💕💕💕💕 ازکتاب من،منم ترجمه ایر رضا آرمیون 💕💕💕💕💕💕💕 روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد تمام دارایی اش و مغازه در غیاب او آتش گرفته و خاکستر شده و خسارت هگفتی به او وارد آمده است. ⭕️فکر می کنید او چه کرد؟؟ ☄خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ویا زانوی غم بغل کرد و اشک ریخت؟ اوبا لبخندی برلبان و نوری در دیدگان،سربه سوی آسمان بلند کرد و گفت:خدایا !می خواهی اکنون چه کنم؟ مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود،تابلویی بر ویرانه ها آویخت که روی آن نوشته بود: ❇️مغازه ام سوخت اما ایمانم نسوخته است فردا دوباره شروع خواهم کرد. انسان با ایمان و امیدوار ، در جایی که همه شکست می بینند، کامیابی می بیند. 💓💓💓💓💓 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💖✨💖✨💖 یه پسر و دختر کوچولو مشغول بازی بودن پسر کوچولو یه سری تیله 🔮🔮🔮 و دختر چنتایی شیرینی 🍰🍰🍰داشت پسر 👦 گفت: من همه تیله‌هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی‌هاتو به من بده. و دختر 👧 قبول کرد... 💕 پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد. اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید... اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده... 💝 آرامش از آن کسانی است که صادقند https://eitaa.com/khaneAram_Basir
کودکی با پای برهنه بر روی برف ها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد. شخصی در حال عبور او را دید. او را داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: پسرم مواظب خودت باش. کودک پرسید: ببخشید! شما خدا هستید؟؟؟ شخص لبخند زد و گفت: نه فقط یکی از بنده های خدا هستم. کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری..‌. 🔹 ببین چه نسبتی با خدا داری!!! https://eitaa.com/khaneAram_Basir