eitaa logo
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
420 دنبال‌کننده
969 عکس
420 ویدیو
0 فایل
ارتباط با مدیر کانال : ۰۹۱۹۰۲۶۵۴۵۷ برای تبادل نظرات با ادمین ارتباط داشته باشید @ShahidGomnaam313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـــ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🌹   « سالروز آسمانی شدن شهید علی آقاجری مبارک باد ».🇮🇷 تاریخ تولد : ۱۳۴۴/۱/۱۴ میانکوه استان خوزستان تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۴/۲۱ محل شهادت : تنگه ابوغریب 🌷 مزار شهید: ماهشهر 🌸 https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
🕊⚘️ شهید علی آقاجری علی آقاجری در چهاردهم فروردین ۱۳۴۴، در شهر میانکوه استان خوزستان دیده به جهان گشود. پدرش مرتضی، کارگر بود. علی تا اول متوسطه درس خواند. علی به نوروز مشهوربود و یکی از کشتی گیران بنام بندر ماهشهر بود. وی برای گذراندن خدمت سربازی به ارتش پیوست و به جبهه اعزام شد. او در بیست و یکم تیر ۱۳۶۷ در تنگه ابوغریب ، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکرش را به گزارش شهدای بندر ماهشهر به خاک سپردند.( سن شهید: ۲۳ سال) 📚منبع: جلد سوم کتاب سرافرازان ابدی، صفحه ۱۴ 📝مؤلفان: عادل شیرالی_نرگس شامحمدی 📍 انتشارات:قدرولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷عکس شماره ۱۳۰ 📝 دلاوران عرصه دفاع ،، این افراد و مکان در تصویر را شناسایی و برای ما ارسال کنید ما هم در کانال نشر می دهیم. راه های ارتباطی 👇👇 ادمین @ShahidGomnaam313 📞شماره تماس: ۰۹۱۲۱۷۸۳۹۸۶_۰۹۳۷۳۳۴۰۹۸۹ https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷خانه شهید بندر ماهشهر🇮🇷
🌷خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت چهل و یکم بسم الله
🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر ✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی ◀️ قسمت چهل و دوم خلاصه بعد از این‌ها ما شلغم‌ها را روی آتش گذاشتیم و پختیم که بعد از خوردن آنها که خیلی هم خوشمزه بودند با چند نفر از بچه‌ها حرفمان شد، زیرا به علت کمبود نیروها که به علت زیاد شدن پست نگهبانی، چند نفر از بچه‌ها مخالفت می‌کردند.دیروز از نظر روحی، روز خوبی برای من نبود و من خیلی ناراحتم از رفتارهای دیروز. هر چند که گناهِ من نبود و به علت لجبازیِ بچه‌ها بود و به علت سرگروه بودن، من را خیلی اذیت می‌کنند و من برای چندمین بار می‌گویم راضی از سرگروه بودن نیستم. زیرا وقتی یک چیز قاطع به بچه‌ها گفتی، می‌گویند که،چی شده؟ یک دفعه دیکتاتوری می‌خواهی بکنی؟ و خیلی از این حرف‌ها که از صبح به صورت کنایه تا عصر به من می‌زنند و دیروز و امروز صبح داشتم دیگر دیوانه می‌شدم. ولی به علت نوشتن کمی از این‌ها در این دفترچه، کمی خیالم راحت شده، خدا شاهد است که من هیچ نظر سرگروه بودن ندارم و زیاد این حرف‌ها سرم نمی‌شود وقتی به عنوان یک برادر مسئول صحبت می‌کنم که البته بعضی از بچه‌ها فکر عوضی می‌کنند. دیشب من پاس اولم بود. خودم تنها که ۳ ساعت و ربع کم بود، از ساعت ۷ تا ۱۰ ربع کم، که در این زمان چند تیر نزدیک ما شلیک کردند و از منوّر هم خیلی نزدیک ما زدند که همه جا را روشن کرده بود، که یا دمِ شب، شبیخون آورد و الآن هم در نظرم آن شب می‌آید با آن حالت مسخره. بالاخره در این وقت نیز بچه‌ها جمع شده بودند در سنگر حسینیه و دعا و صحبت می‌کردند و بعد از تمام شدن پستم، آمدم سنگر تا صبح که برای منوّرهای دیشب رفتم و جریان آن را تعریف کردم.... والسلام خدایا از تو درخواست می‌کنم که هرچه بیشتر به من اخلاق اسلامی را عطا بفرمایی و مرا به راه راست هدایت بکن در مورد دشمنان اَشداءَ الکُفار را عمل بنمایم و در مورد دوستان و برادران مسلمان رُحماءُ بینهم را. بسم الله قاسم الجبارین ۵۹/۱۰/۱۵ بقیه خاطرات امروز را می‌نویسم. امشب هم سنگر دیگری پیدا کردم.این همسنگر من رحیم گاموری است که عصر با چند نفر دیگر به جای اینهایی که رفته بودند، آمده‌اند. الآن او پهلوی من دراز کشید و ساعت در حدود ۹ و پنج کم است که ربع ساعت دیگر پستمان شروع می‌شود.امشب، شب بسیار پرخاطره ای است که فراموش نمی‌کنم آن را. ساعت در حدود ۸ بود که نیروهای مسلح انقلاب اسلامی با تمام قوت به طرف دشمن از همه طرف، آبادان، دریا، شادگان، توپخانه و تانک‌ها و کاتیوشاها با همدیگر خیلی سخت مواضع دشمنان را کوفتند. در این شب تمام آسمان رنگارنگ شده بود و از همه طرف، نور آتش برخاسته بود و دشمنان ترسو، نتوانستند جواب ما را بدهند.تیر از همه سو بر سر آنان باریدن گرفته بود و تیربارها همه به کار افتاده بود و دشمن احمق، دیوانه شده بود و حسابی گیج شده بودند و نمی‌دانستند به کدام طرف شلیک کنند و تا می‌توانستند خمپاره منوّر می‌زدند که آسمان از منوّر پر شده بود و تیرها در آسمان زنجیره وار و قرمز رنگ به همه طرف می‌رفتند و ما هم از سنگرها بیرون آمده و سخت مرعوب این صحنه شده بودیم و واقعاً بی‌نهایت خوشحال شده بودیم و رفیق ما هم که هنوز آشنا به اینجا نشده بود، گیج شده بود و هر دقیقه می‌پرید داخل سنگر و کِیف می‌کرد. ⬅️ ادامه دارد.. 📚 منبع کتاب:خاطرات شهدای بندر ماهشهر /صفحات ۱۳۳-۱۲۵ 📝 مؤلفان:عادل شیرالی_نرگس شامحمدی 📍 انتشارات:قدرولایت https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا