eitaa logo
خانه فرهنگ مهر
170 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
25 فایل
خانه فرهنگ مهردر محله ایرانمهر گرگان برگزار کننده کلاس های آموزشی تقویتی و مشاوره در خانواده و تربیت فرزندان ۰۱۷۳۲۴۲۲۴۰۳
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درود به تمامی جهادگران در تمامی عرصه های اجتماعی و درود به روح شهیدان جهادگر @mahdQurangolestan
یادمان نرود از کجا به کجا رسیدیم اگر امروز دشمن خاکریز به خاکریز جلو آمده از بی مسئولیتی ماست اما تاریخ قلمت شکسته باد اگر ننویسی یاران خمینی عزیز (ره) چه کردند.
هدایت شده از داستان های امنیتی
⛔ داستان کوتاه امنیتی ⛔ 🔻قسمت اول🔻 نفسم را به بیرون پرتاب می‌کنم. چشم چپم را می‌بندم و سعی می‌کنم تا تمام حواسم را جمع چشم راستم کنم. حالا همه تمام تصاویر را با حاشیه‌ای سیاه رنگ و دو خط تیره که همدیگر را در نقطه‌ی مرکزی دیدگانم قطع می‌کند. نفسم را در سینه حبس می‌کنم و اسلحه‌ام را درون دستانم جا به جا می‌کنم. صحبت‌های فرمانده در اولین جلسات آموزشی ناخواسته در ذهنم مرور می‌شود. ما هفت نفر روی تپه‌های خاکی دراز کشیده بودیم و در حالی که باد مشت مشت از خاک صحرا را به چشمانمان می‌پاشید نگاهش می‌کردیم که چگونه استوار ایستاده و دستانش را از پشت کمرش به هم حلقه کرده بود و با صدایی رسا و بلند توضیح می‌داد: -باید نفستون رو حبس کنید. برای چند ثانیه هم که شده نفس نکشید... دم و بازدم باعث می‌شه که دستتون حرکت کنه و احتمال خطا رفتن هدفتون بیشتر میشه. پس چی شد؟ نفس کشیدن نداریم... باید خشک بشید، مثل چوب... مثل سنگ... هر کی گرفت چی میگم بلند بگه یازهرا. فریاد زدیم: -یازهرا. و بعد خاک ناجوانمردانه به درون دهانم نفوذ کرد. نفس کوتاهی می‌کشم... انگشتم را روی ماشه نگه می‌دارم و گونه‌ام را به قنداقه‌ی اسلحه‌ام می‌چسبانم. سه ماشین درون پارکینگ قرار گرفته‌اند و یکی از آن‌ها حامل فردی است که ما چند ماه است انتظارش را می‌کشیم. نفس‌هایم شمرده شمرده و قابل کنترل است، با این که قرار گرفتن در موقعیتی که حاصل زحمات سه ساله یک تیم فوق العاده قوی و کار بلد می‌تواند هر انسانی را شگفت زده کند؛ اما من نباید به خودم اجازه دهم تا در چنین شرایطی اشتباه کنم. چند نفری حوالی ماشین‌ها چرخ می‌زنند و من شش دانگ حواسم را جمع کرده‌ام تا مبادا با یک اشتباه در تشخیص سوژه و یا شلیک به او همه چیز را خراب کنم... درب یکی از ماشین‌ها باز می‌شود و دو خانم به همراه یک مرد از آن خارج می‌شوند. به آرامی و با دست چپم سعی در واضح کردن تصویر منعکس شده از قاب دوربین اسلحه‌ام را دارم. سوژه ما او نیست... بدنم ناخواسته شل می‌شود و تکانی به خودم می‌دهم. سرنشینان ماشین دوم هم بلافاصله از آن خارج می‌شوند و نه تنها بدون تشریفات این کار را انجام می‌دهند، بلکه همه‌ی آن‌ها خانم هستند و سوژه من یک مرد چهل و هشت ساله با موهایی بور و چشمانی آبی است. اسلحه را در دستم چفت می‌کنم، حالا زمان آن رسیده بخواهم کار را تمام کنم... نگاهی به عکس کوچکی که کنار دستم است می‌اندازم تا چهره‌اش برای لحظه‌ای که شده از پیش چشمانم پاک نشود. نفسم را به بیرون پرتاب می‌کنم و منتظر باز شدن درب ماشین می‌شوم... قطعا بهترین و بی‌دردسر ترین زمان برای شلیک به یک سوژه آن هم با این فاصله که من مجبور به انتخاب شده‌ام، زمانی است که او در حال پیاده شدن از ماشینش است. درست همان هنگامی که بین ماشین و درب نیمه باز آن قرار گرفته و امکان حرکت سریع به چپ و راست ندارد... لبم را درون دهانم جمع می‌کنم و چشم راستم را کاملا چفت به دوربین اسلحه ام می‌کنم. درب ماشین باز می‌شود... نفس‌هایم ناخواسته تند می‌شوند و من با محکم نگه داشتن اسلحه‌ام سعی می‌کنم با این موضوع مقابله کنم. نفر اول پیاده می‌شود، مردی بدون مو و سیاه پوست است. محافظ اصلی‌اش که در تمام دیدارهای رسمی و غیر رسمی در کنارش دیده شده و حالا باید شاهد به درک واصل شدن ارباب کثیفش باشد. دستی به روی درب ماشین قرار می‌گیرد و لحظه‌ای بعد مردی با کت و شلوار مشکی و پیراهن مردانه سفید از درون ماشین پیاده می‌شود. هنوز به سمتم برنگشته؛ اما ساعت دستش همان ساعت مچی طلایی رنگ اصل و گران قیمتی است که سال پیش از نامزدش هدیه گرفته بود... همان ساعتی که ما را از جزییات رفت و آمدها و قرارهای کاری‌اش مطلع می‌کرد... همان ساعتی که به قول آقا عماد، از نعمت‌های الهی برای سازمان محسوب و از برکات خون شهید سلیمانی در جهت انجام هر چه بهتر این عملیات درست سر جای خودش قرار گرفته بود. سوژه حالا کاملا در جایگاهی که انتظارش را می‌کشیدم قرار گرفته و لحظه‌ای به سمتم می‌چرخد... خودش است... بدون معطلی نفسم را به بیرون پرتاب می‌کنم و انگشتم را روی ماشه چفت می‌کنم تا با یک شلیک دقیق به سمتش همه چیز را تمام کنم... اما همه چیز آن طور که فکرش را می‌کنیم پیش نمی‌رود و سوژه در چشم بهم زدنی از میدان تیررس من خارج می‌شود... نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست ❌
هدایت شده از داستان های امنیتی
⛔ داستان کوتاه امنیتی ⛔ 🔻قسمت دوم🔻 چند ثانیه پلک‌هایم را به روی هم فشار می‌دهم و سعی می‌کنم تا اینطور از شدت خشمی که به یک باره در سراسر وجودم شعله ور می‌شود، کم کنم. چشم‌هایم را باز می‌کنم و زاویه‌ام را تغییر می‌دهم. با دوربین اسلحه‌ای که در دست دارم دنبالش می‌کنم وارد ساختمان می‌شود و من دیگر کاملا از شکار او در داخل ساختمان ناامید می‌شوم. انگشتم را روی گوشم می‌گذارم: -شماره یک سوژه از دستم رفت. پاسخی از آن سمت نمی‌آید؛ اما چند ثانیه‌ی بعد و در حالی که همانطور دراز کشیده و اسلحه به دست و با فاصله‌ای معقول منتظر رسیدن دستور جدید هستم، متوجه صفحه‌ی گوشی ماهواره‌ای ام می‌شوم: -اتاق شش شمالی! چهل و پنج درجه به راست... آه کوتاهی می‌کشم و نگاهی به سمت راستم می‌اندازم که ساختمانی بلند با شیشه های رفلکس قرار دارد و عملا امکان انجام عملیات را از من سلب می‌کند. با خودم فکر می‌کنم چطور ممکن است بتوانم او را درون ساختمان شکار کنم. من با یک لحظه غفلت شانس شلیک به او را در فرصتی مناسب از دست داده‌ام و محال است که... هنوز غرق در افکارم هستم که ناگهان پیام دیگری روی خط ماهواره‌ای‌ام ارسال می‌شود: -وَيَرزُقهُ مِن حَيثُ لا يَحتَسِبُ ۚ با دیدن این آیه گل لبخند به روی لب‌هایم شکوفه می‌زند... «و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد» فورا به سمت راست می‌چرخم و پایه‌ی اسلحه‌ام را تنظیم می‌کنم تا این بار فرصت از دستم نرود. حالا از پشت دوربین یک اسلحه محو تماشای ساختمانی هستم که ساختار شیشه‌ای پنجره‌هایش اجازه‌ی دید به من را نمی‌دهد. بار دیگر به عکس سوژه نگاه می‌کنم... به مردی که فرمانده پایگاه هوایی الودید قطر است و همان فردی است که دستور شلیک به ماشین حاج قاسم و ابومهدی را صادر کرد و بابت این خوش خدمتی ارتقا درجه گرفت... به جیمز سی ویلیس که چند ثانیه‌ی قبل با همان سر تراشیده و چشم‌های سبز از مرکز دوربین اسلحه ام خارج شد؛ اما این وعده‌ی خداوند متعال است که در آیه ۲۲۷ سوره شعرا می‌فرماید: -وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ... یعنی «و آنان که ظلم و ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه کیفر گاهی و دوزخ انتقامی بازگشت می‌کنند.» ناگهان تصاویر آن شب لعنتی از فرودگاه بغداد در پس پرده‌ی تاریک چشم‌هایم تکرار می‌شود... صدای مهیب انفجار و دو ماشین که غرق در آتش می‌سوختند و گر می‌گرفتند... علمدار ما، فرمانده‌ی سپاه قدس ما در یکی از آن ماشین‌ها بود... در یکی از همان ماشین‌هایی که هدف حمله‌ی پهبادی پایگاه هوایی الودید قطر قرار گرفته و حالا من با فرمانده‌ی آن عملیات لعنتی تنها چند صد متر فاصله دارم که همین فاصله‌ی اندک را نیز می‌شود به لطف ماشه‌ای که در زیر انگشتم قرار گرفته در نظر نگرفت. به خودم که می‌آیم اشک به روی گونه‌هایم شره و صورتم را خیس کرده است. خاطره‌ای که همیشه از حاج قاسم در ذهن دارم و صدایی که هنوز از سردار در گوش‌هایم باقی مانده همان جمله‌ای است که در یکی از جلسات به من و سید رضی موسوی گفت: -سید رضی تو دیگه پیر شدی... دیگه باید شهید بشی... سپس به من نگاه کرد و ادامه داد: -تو هم همینطور... تو هم باید شهید بشی... در همین افکار غوطه ور هستم که ناگهان یکی از پنجره‌های ساختمان باز می‌شود، فورا روی دوربینم متمرکز می‌شوم و نگاهی به داخل اتاق می‌اندازم... یک میز مستطیل شکل در وسط اتاق قرار گرفته و رویش پرچم آمریکا به چشم می‌خورد. دور میز را صندلی‌های چرخ دار زیادی پر کرده است که احتمالا تا چند دقیقه‌ی دیگر و به واسطه‌ی برگزاری جلسه‌ی حساسی که در حال برگزاری است، با نیروهای امنیتی و نظامی آمریکایی که در قطر در حال فعالیت هستند، پر خواهد شد. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست ❌
هدایت شده از داستان های امنیتی
⛔ داستان کوتاه امنیتی ⛔ 🔻قسمت سوم🔻 صدای رعد آسمان در گوشم می‌پیچد و بلافاصله قطره‌ای به روی عکس حاج قاسم در کنار حسین پور جعفری که کنار اسلحه‌ام گذاشته‌ام، می‌چکد. راستش شبی که مسئول این پرونده من را برای انجام شلیک نهایی و بستن پرونده انتخاب کرد تا صبح پای سجاده نشستم و گریه کردم. بعد هم عکس حاج قاسم در کنار حسین پور جعفری را در دست گرفتم و با خودم عهد بستم که در هنگام عملیات این عکس را نیز در کنار عکس قاتل سردار و فرمانده‌ای که دستور شلیک به ماشین سردار را صادر کرد بگذارم تا شاید... شاید اینگونه کمی داغ دلم آرام بگیرد. نفسی می‌کشم و ‌دوباره به بیرون می‌دهم. چشمم را به لبه‌ی دوربین اسلحه‌ام می‌چسبانم و از نیمه‌ی باز پنجره به داخل اتاق نگاه می‌کنم. کم کم نفرات وارد اتاق می‌شوند و من با دقت فراوان به چهره‌هایی که برخی آشنا هستند و بعضی برایم تازگی دارند نگاه می‌کنم. نفرات داخل اتاق تکمیل می‌شوند و سرهنگ جیمز سی ویلیس به عنوان آخرین نفر وارد اتاق می‌شود. احوال پرسی نه چندان گرمی با اعضا حاضر می‌کند و با خونسردی و بدون هیچ عجله‌ای روی صندلی‌اش می‌نشیند. حالا همه چیز مهیا است... او روی صندلی و درست در تیررس من قرار گرفته است. چند نفس کوتاه می‌کشم و اسلحه‌ای را که در بین انگشتان محاصره کرده‌ام جا به جا می‌کنم. انگشتم را روی ماشه می‌گذارم و بدون آن که بخواهم به بازگشت از این مهلکه فکر کنم، آماده صادر شدن دستور و شلیک می‌شوم. خبری نمی‌شود... دست چپم را از اسلحه جدا و نگاهی به عقربه های ساعت دیجیتالی ام می‌اندازم... سی ثانیه‌ای گذشته و هیچ خبری مبنی بر انجام عملیات به من نرسیده است. از حرص دندان‌هایم را بهم می‌ساووم و انگشتم را روی گوشم فشار می‌دهم: -شماره یک سوژه توی دستمه، دستور می‌دید؟ دوباره انگشتم را روی ماشه تنظیم می‌کنم و آماده می‌شوم تا در صورت رسیدن دستور بدون معطلی کارش را بسازم... نفسم را در سینه حبس می‌کنم و منتظر شنیدن دستور می‌شوم که صدای شماره یک ساختمان دلم را به یک باره فرو می‌ریزد: -عملیات لغو شده! لغو شده؟ قفل می‌کنم... چطور می‌توانم چنین چیزی را باور کنم. قراری مبنی بر لغو عملیات نداشتیم که حالا به من... نمی‌دانم شنیدن این پیام را چطور باید هضم کنم. هزار فکر در کسری از ثانیه به ذهنم خطور می‌کند و نمی‌دانم که باید کدام مسیر را انتخاب کنم. آیا مسیر ارتباطی ما با شماره یک لو رفته؟ آیا برای حفظ امنیت جان من است که تصمیم به لغو عملیات گرفته‌اند؟ اصلا شاید سوژه‌ی دیگری درون اتاق کشف شده که به یک باره... هنوز نتوانستم پیام شماره یک را هضم کنم که پیغام بعدی به روی صفحه تلفنم نقش می‌بندد: -برگرد خونه، دیر برسی ممکنه شام تموم بشه! می‌دونی که شام پیتزا داری، غذای حاضری... کد را هم درست گفت؛ اما..‌. راستش... نمی‌توانم... چطور بگویم که نمی‌توانم برگردم؟ من حالا دست به قبضه ایستاده‌ و منتظرم تا از حق دفاع کنم؛ اما حکم چیز دیگری است... از شدت فشار عصبی قطره‌ای عرق از پیشانی‌ام می‌چکد و به درون چشمم می‌رود؛ سوزش چشم هم نمی‌تواند ذره‌ای از پیچیدگی افکار باز کند. ولایت پذیری همین است، حتی اگر به یک قدمی دشمن رسیده باشی و با متلاشی کردن سرش تنها یک حرکت انگشت فاصله داشته باشی و مافوق‌ت دستور عقب گرد دهد باید بدون چون و چرا برگردی و من هم باید همین کار را بکنم... همانطور که روایات مربوط به مالک در دل حساس‌ترین لحظات جنگ در رکاب حضرت علی علیه السلام در ذهنم رژه و از پیش چشمانم رد می‌شوند، تصمیم می‌گیرم که از جایم بلند شوم. بوسه‌ای به عکس سردار می‌زنم و آن را درون جیب پیراهنم می‌گذارم که می‌خواهم که بلند شوم که تصویر عجیبی در قاب دوربین اسلحه‌ام نقش می‌بندد... سرهنگ جیمز سی ویلیس سرش را در بین دست‌هایش فشار می‌دهد و از روی صندلی اش بلند می‌شود و سپس بدون هیچ واکنشی از هوش می‌رود و روی زمین می‌افتد... در اتاق هلهله‌ای به پا می‌شود و جلسه به صورت کاملا ناگهانی بهم می‌ریزد و در پیش چشمم پنجره‌ای که برایم باز شده بود، بسته می‌شود... فورا اسلحه‌ام را درون کیف مخصوصش می‌گذارم و در حالی که همه چیز را برای آخرین بار چک می‌کنم تا ردی از خودم به جا نگذاشته باشم، محل استقرارم را ترک می‌کنم... «پایان» منبع خبر: در یکی از روزهای تیرماه سال ۱۴۰۰ ژنرالِ تروریست آمریکایی “جیمز ویلیس” _ فرمانده نیروهای ویژه اسب سرخ _ که از فرماندهان اصلی و موثر در عملیات ترور ژنرال ایرانی بوده؛ در پایگاه هوایی العدید در کشور قطر، شناسایی و توسط نیروهای مقاومت به درک واصل شده است. نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست ❌
🔴 یک باور غلط ذهنی!!! ارزانی های دوران پهلوی گران تر از امروز بود👇 🔰 علت‌اینکه بعضی‌ها گمان‌می‌کنند در دوران پهلوی ارزانی بوده اینست که عده ای نرخهای زمان شاه را برای جوانان نقل می‌کنند ولی از درآمدهای آن زمان صحبتی نمی‌کنند. 🔷 اما با یک مقایسه‌ ی ساده و درست، متوجه خواهیم شد که چه زمانی قدرت خرید مردم بالاتر بوده 🔰 چند نمونه جهت اطلاع: 🔰 خرید خودرو: 🔷 سال ۱۳۴۹ که پیکان ۱۸ هزارتومان بود 🔷 حقوق یک کارمند رسمی در ماه ۲۰۰ تک تومانی یعنی دو هزار ریال بود. ⬅️ اگر می‌خواست پیکان بخرد باید حقوق ۹۰ ماه یعنی ۷/۵ سالش را پرداخت میکرد. 🔷 و یا یک مدیر دبیرستان که حقوقش ۵۰۰ تک تومانی و خیلی هم بالا و عالی بود باید حقوق ۳۶ ماهش را بابت خرید پیکانی که نه کولر داشت، نه هیدرولیک بود و نه ترمزش ضد قفل بود، پرداخت می‌کرد. 🔷 اهالی یک روستا با ۳۰ خانوار، با مشارکت هم توانسته بودند یک نیسان دست دوم! به قیمت ۱۵ هزار تومان آن هم قسطی بخرند،تا بتوانند با هم به شهر نزدیک خود بروند و شیر و لبنیات بفروشند و مایحتاج خود را خرید کنند.!!! 🔷 ولی امروز عمده روستائیان خود صاحب یک نیسان یا ماشین دیگر هستند.!!!! 🔷 در آن زمان سالانه، کلاً ۳ هزار پیکان در کشور تولید می‌شد که آنهم به سختی فروخته می‌شد چون مردم توان خرید نداشتند... 🔷 اما الان سالانه حدود ۱ میلیون (حدود ۳۵۰ برابر زمان شاه) انواع خودرو تولید می‌شود و برای خرید آنها به علت کمبود تولید و درخواست بالای خرید مردم، صف و نوبت است!! 🔰 قیمت دلار: 🔷 سال ۱۳۵۰، هر دلار آمریکا به قیمت آزاد ۱۰۵ ریال فروخته می‌شد. 🔷 کارمندی که حقوق ماهیانه‌اش ۲۰۰ تک تومانی بود می‌توانست با حقوق ماهانه‌اش تقریباً ۲۰ دلار بخرد. 🔷 الآن یک کارگری که حداقل دستمزد را می‌گیرد می تواند با دستمزد یک ماهش حداقل۱۲۰ دلار بخرد. 🔷 ضمن اینکه قیمت دلار، تنها شاخص اقتصادی نیست و در کنار آن شاخص توسعه انسانی، کاهش فقر ، ارتقاء بهداشت و سلامت عمومی و... هم هست که همگی رشدچشمگیری داشته اند. 🔰 اقلام مصرفی: 🔷 زمان شاه یک حلب ۴/۵ کیلویی روغن نباتی ۲۹۰ ریال قیمت داشت 🔷 و کارگری که مزد روزانه اش ۵۰ ریال بود تقریباً مزد ۶ روزش را می‌بایست بابت ۱ حلب روغن ۴/۵ کیلویی پرداخت می‌کرد. 🔷 در حالی که امروز یک کارگر ساده با ۶ روز کارش می تواند بیش از ۳ حلب روغن ۴/۵ کیلویی ۳۵۰ هزار تومانی بخرد. 🔷 سال ۵۴ مرغ منجمد کیلویی ۱۰۵ ریال فروخته می‌شد و مزد کارگر در شهر فردوس ۶۰ تا ۷۰ ریال بود. 🔷 یعنی اگر یک کارگر تمام مزد روزش را می‌پرداخت نهایتاً ۶۷۰ گرم مرغ خریداری می کرد. 🔷 در حالی که امروز با دستمزد روزانه ۲۰۰ هزارتومانی‌اش بیش از ۴ کیلو مرغ منجمد می تواند بخرد. (۶برابر) 🔷 سال ۵۴ قیمت یک موتور سیکلت یاماها ۱۰۰ خارجی ۵۶۰۰ تومان بود. 🔷 کارمندی که حقوقش عالی بود یعنی ماهانه ۵۰۰ تومان می‌گرفت اگر می‌خواست موتور بخرد می‌بایست تقریبا حقوق یکسالش را پرداخت می‌کرد. 🔷 و اگر یک کارگر با مزد روزانه ۶ تومانی‌اش می‌خواست موتور بخرد می‌بایست مزد ۹۳۴ روز کار یعنی ۲/۵ سالش را پرداخت می‌کرد. 🔷 در حالی که امروز می تواند با ۵ ماه کار یعنی مزد ۱۵۰ روز کار یک موتورسیکلت ۱۲۵ بخرد. 🔷 در زمان شاه نان سنگک ۵ ریال بود. 🔷 کارگری که در روز ۶۰ ریال مزد میگرفت میتوانست ۱۲ عدد نان سنگک بخرد. همین بود که مردم حاشیه شهرها و حلبی آبادها نان خوردن نیز نداشتند.!!!! 🔷 ولی امروز کارگر با مزد یک روزش می تواند بیش از ۶۰ عدد نان سنگک ۵ هزارتومانی بخرد. ✅ اینچنین بود و عده ای تصور می کنند آن دوران ارزانی بوده... البته قطعا وقتی فقط به قیمت ها نگاه کنیم آن دوران اجناس ارزانتر بوده اما وقتی مقایسه درآمدها را هم ملاحظه کنیم متوجه میشویم علیرغم چهل و چهار سال تحریم و بیش از دو برابر شدن جمعیت و هشت سال جنگ پر هزینه، توان خرید مردم امروز چندین برابر شده. @mahdQurangolestan
🌷حدیث- روز☀️ 🔴 امام رضا علیه السلام فرمودند: 🔹مهدی( عجل الله فرجه )داناترین، حکیم ترین، پرهیزکارترین، بردبارترین، بخشنده ترین و عابد ترین مردمان است، دیدگانش در خواب فرو میرود ولی دلش همیشه بیدار است و فرشتگان با او سخن می گویند... دعایش همواره به اجابت میرسد، اگر در مورد سنگی نفرین کند، از وسط به دو نیم میشود. حضرت مهدی علیه السلام دو نشانه بارز دارد که با آنها شناخته میشود. یکی دانشِ بیکران و دیگری استجابت دعا. 📚عیون اخبارالرضا :ج1 به کانال خط رهـبر بپیوندید🇮🇷 @baitrahbar
هدایت شده از 🇮🇷مثل هانیه🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم میگن شاه رو از روی شکم سیری انداختن بیرون هم میگن مردم به خاطر وعده آب و برق مجانی گول خوردن و انقلاب کردن 😳 با خودتون چند چندید؟😂 گروه مردمی و دانشجویی «مثل هانیه» 👇 🆔️ https://eitaa.com/joinchat/2196177079C8c0a08e6b5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ویدئویی عجیب از کودکی که در حالت بیهوشی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گفتگو میکند. مهدي شوكت تظهر؟ چه زمانی ظهور میکنی ای مهدی؟ یا صاحب الزمان به ظهورت شتاب کن عالم ز دست رفت تو پا در رکاب کن التماس دعا @mahdQurangolestan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 دعای شریفی که حضرت فاطمه علیهاالسلام به حضرت سیدالشهدا علیه السلام آموخت 💠حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: پدرم در روز عاشورا در حالیکه خون شدیدی از وی می ریخت، مرا به آغوش گرفت و فرمود: پسرم! دعایی را به تو تعلیم می دهم که فاطمه علیهاالسلام به من تعلیم داد. این دعا را جبرئیل به رسول خدا صلّی الله علیه وآله آموخت و ایشان به دخترش تعلیم داد. هر گاه حاجتی، غم و اندوهی، بلایی، و امر بزرگی پیش آمد، این دعا را بخوان: 🔰«بِحَقِّ يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، وَ بِحَقِّ طه وَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، يَا مَنْ يَقْدِرُ عَلَى حَوَائِجِ السَّائِلِينَ! يَا مَنْ يَعْلَمُ مَا فِي الضَّمِيرِ! يَا مُنَفِّسُ [مُنَفِّساً] عَنِ الْمَكْرُوبِينَ! يَا مُفَرِّجُ [مُفَرِّجاً] عَنِ الْمَغْمُومِينَ! يَا رَاحِمَ الشَّيْخِ الْكَبِيرِ! يَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ! يَا مَنْ لَا يَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ! صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ افْعَلْ بِي كَذَا وَ كَذَا». و به جای کذا و کذا حاجت خود را بخواه. (بحارالأنوار، ج95، ص196به نقل از دعوات راوندی) 🛑 بخوانیم این دعای بسیار شریف را به نیت فرج مولای غریبمان، حضرت صاحب الزّمان علیه السلام.... ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
📘داستان‌های‌بحارالانوار 💠اثر صدقه در زندگی 🔹مردی خدمت امام کاظم علیه السلام رسید و عرض کرد: ده نفر عائله دارم که تمامشان بیمارند، نمیدانم چه کنم و با چه وسیله گرفتاریشان را برطرف سازم؟ 🔹امام علیه السلام فرمودند: «آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدا، معالجه کن که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را برآورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد.» 📚 بحار،ج ۶۲، ص ۲۶۹
🌟 شفای فرزند توسط حضرت زهرا سلام الله علیها🌟 تعریف میکنند وقتی فرزند حاج ضرابی به دنیا آمد،پاهای بچه از قسمت مچ به پایین به صورت برعکس بود.یعنی انگشت های پا در عقب و پاشنه در جلو بود.جریان را به او اطلاع دادند و ایشان بدون هیچ حرفی از همان جا به خانه برمی گردد و متوسل به محضر ام ابیها حضرت فاطمه(س) میشود و میگوید: مادرجان!شما مرا میشناسی و از گذشته و حال من باخبری و میدانی که چند سال است که همه منو به نوکری پسر شما میشناسند و این برای شما بد است که از فردا بگویند خدا به نوکر پسر شما فرزندی با چنین نقصی داده و نوکر شما رو مسخره کنند و در حین این صحبتها خوابش میبرد.در خواب میبیند که حضرت فاطمه(س) تشریف آوردند و به او بشارت شفا دادن دخترش را میدهند. حاج ضرابی در همان حال از خواب بیدار میشود و به سرعت خودش را به بیمارستان میرساند واز پرستاران میخواهد که بچه را بیاورند و با اصرار زیاد بالاخره پرستارها را متقاعد میکند و وقتی بچه را می آورند و قنداقه او را باز میکنند با تعجب میبیننند که پاهای بچه سالم است.اول فکر میکنند که اشتباه کرده و بچه ی دیگری را به اشتباه آورده اند ولی وقتی پلاک و مشخصات بچه را نگاه میکنند متوجه میشوند که معجزه شده و با عنایت حضرت فاطمه(س) کودک شفا گرفته است. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃نجات از غرق شدن🍃 حاج شیخ محمد انصاری نقل میکند:در سال 1370 به کربلا مشرف شدم و پسرم مریض بود؛او را به قصد شفا گرفتن با خودم بردم.روز اربعین با فرزندم برای غسل زیارت کنار فرات رفتم.گوشه ایی از فرات مشغول غسل بودم که ناگهان دیدم آب فرزندم را برد و هر لحظه بیشتر از من فاصله میگرفت بطوریکه من فقط سر او را میدیدم و توانایی برای شنا کردن نیز نداشتم و کسی هم نبود که بتواند شنا کند و او را نجات دهد. با دلشکستگی به خدا پناه بردم و خدا را به حق حضرت سیدالشهدا(ع) قسم دادم و فرزندم را طلب کردم و هنوز فرزندم را میدیدم که ناگهان دیدم فرزندم بر خلاف جریان آب به سمت من حرکت میکند تا نزدیک من رسید و من دست او را گرفته و از آب بیرون کشیدم،از حالش پرسیدم گفت کسی را ندیدم ولی مثل اینکه کسی بازوی مرا گرفته بود و به سمت تو می آورد.به سجده رفتم و خدا را به خاطر اجابت دعایم شکر کردم. 📚کرامات امام حسین علیه السلام،ص121
به مناسبت دهه فجر انقلاب اسلامی سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری گرگان تقدیم میکند. در گذر انقلاب برای دقایقی حال خوب نصیب شما خواهد شد. با ما همراه باشید. 💥مشاوره سلامت 💥انواع بازی و سرگرمی ویژه کودکان 💥مسابقات مادر و فرزند 💥بازارچه صنایع دستی 💥و... منتظر دیدار شما عزیزان و همراهان هستیم. @mahdQurangolestan
💞این دعوت نامه برای شماست .... سلام عزیزم.. کانال سه شنبه های مهدوی راه اندازی شد اگر دوست دارید عضو بشید . سه شنبه های مهدوی مقدمه ای است براے یادآورے عزیزترینے ڪـہ در این شلوغے هاے زندگے شدہ است غریب ترین! و یادے ڪنیم از ڪسے ڪـہ هموارہ بـہ یاد ماست.... ... نذر سلامتی امام زمان عج 💐هر کس با هر توانی... نذر سلامتی امام زمان عج... ما را در این امر یاری کند💐 هرکس با انجام یک فعالیت معنوی ارادت خود را به امام زمانش نشان دهد💕 🌸اجر شما با امام خوبیها مهدی زهرا س🌸 *🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻* ‎‌‌‎‌‎‌‌ ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ روی لینک بزنید وارد کانال شوید👇👇 https://eitaa.com/seshanbe_mahdavi_31
🔴مقام معظم رهبری: دهه فجر آینه‌ای است که خورشید اسلام در آن درخشید و به ما منعکس شد. به کانال خط رهـبر بپیوندید🇮🇷 @baitrahbar
عصری داشتم میرفتم خیابون، پسرم که روی مبل دراز کشیده بود تا فهمید دارم میرم بیرون گفت: مامان فردا ورزش دارم‌ آقامون گفته حتماً با کفش مناسب بریم. یه جفت کفش ورزشی هم برای من بخر. گفتم پس پاشو حاضر شو خودتم بیا‌. گفت: حال ندارم مامان خودت بگیر دیگه. خریدهامو انجام دادم. یه کفش هم برای پسرم خریدم. وقتی از توی کارتن درش آورد بی اختیار پرتش کرد سمتم. ماماااان! این چیه آخه؟؟؟ صد رحمت به کفشهای میرزا نوروز.😠 بعدش هم رفت توی اتاقش. منم کفش رو از کارتن درآوردم. جفت کردم‌ و گذاشتم جلوی در که صبح بپوشه. فقط یه یادداشت نوشتم گذاشتم داخل کفشش. کسی که زحمت انتخاب را نمیکشد، باید تسلیم انتخاب دیگران باشد. دلنشین •••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ @dostie_khoda
💢 اطلاعیه هفتمین قرار «میز خدمت» محلات کم برخوردار در شهر گرگان هشتمین قرار میز خدمت به همت قرارگاه جهادی شهرستان گرگان با حضور مسئولان دستگاه‌های اجرایی استانی و شهرستانی برپا می‌شود. هشتمین هفته از برنامه میز خدمت دوشنبه ١۶ بهمن ماه از ساعت ١۵ الی ١٨ درایرانمهر بالا ،نبش ابوذر ۴۵ ،مسجد اباعبدالله الحسین علیه السلام برگزار خواهد شد. این برنامه قرار است دوشنبه هر هفته با حضور در یکی از محلات کم برخوردار گرگان به بررسی مسائل و مشکلات آن محله بپردازد. ✍به کانال محلات کم برخوردار گرگان در ایتا بپیوندید👇👇 https://eitaa.com/mahallatgorgan
هدایت شده از 48433
🇮🇷گذر انقلاب🇮🇷 💥سازمان فرهنگی اجتماعی و ورزشی شهرداری گرگان به مناسبت دهه ی مبارک فجر میزبان شهروندان گرگانی در نمایشگاه گذر انقلاب است. 💢 شهروندان عزیز می توانند در گذر انقلاب با برگزاری غرفه های مشاوره سلامت،انواع بازی و سرگرمی ویژه کودکان،مسابقات مادر و فرزند،بازارچه صنایع دستی و انواع مسابقات ورزشی همراه ما باشند. 💢لازم به ذکر است مکان افتتاحیه نمایشگاه، ورودی پارک شهر گرگان ساعت ۱۶.۳۰ دوشنبه ۱۶ بهمن ماه می باشد @GorganMunicipality
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ♻️ سرنوشت شخصیت‌هایی که در پرواز ۴۷۲۱ روز ۱۲ بهمن ۵۷ همراه امام خمینی(ره) به ایران آمدند، چه شد؟ بدنی که فقط جذب کند، بیمار است، بدنی که فقط دفع کند هم بیمار است، انقلابی که فقط جذب کند، منحرف شده، انقلابی که فقط دفع کند هم منحرف شده، جاذبه و دافعه نشانه سلامت انقلاب ماست. از ریزش‌ها نترسیم وقتی رویش‌های انقلاب اسلامی، بیش از ریزش‌هاست. 🔺برای دیدن تحلیل‌های حمید رسایی عضو کانال شوید🔻 eitaa.com/joinchat/389677056C798a6dc5a1
شهادت اقا موسی ابن جعفر(ع) بر شما شیعیان تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا