👆👆👆
«مقلوبه» که میتوانم بپزم
غذایی با طعم مبارزه با صهیونیستها
🔹- مامان، غذای فلسطینی آماده شد؟
- مامان! گفتی اسمش چیه؟
- مامان، ما از این غذاها بخوریم، اسرائیل چطوری نابود میشه؟
- مامان! الان همه فلسطینی ها هم دارن مثل ما از همینا میخورن؟
🔹«مرابطات» اگر میدانستند برای پختن و خوردن این غذا چقدر حرف و حدیث در خانه ما رد و بدل شده، خودشان رسما پیام میدادند و یک خسته نباشید به من میگفتند!
🔹- محمد، برگشتنی نیم کیلو بادمجون هم بگیر.
- بادمجون، ماه رمضون معده مو اذیت میکنه.
- شما بگیر، نخور.
- حالا چی میخوای بپزی؟
🔹هنوز خودم را آماده این مرحله نکرده بودم. چه جوری بگویم که دوباره موضوع را برای من و رفقایم دست نگیرد!
- مقلوبه. یه غذای فلسطینیه.!!
🔹- بارکلا!
- عکسش رو هم بذاریم اینستا برای حمایت از مردم فلسطین.
🔹از خنده فاتحانهاش فهمیدم سوژه خوبی پیدا کرده..
- جل الخالق! مبارزه هم مبارزه های قدیم!
🔹دو روز دیگه میگن برای حمایت از شیعیان افغانستان شیشلیک بخورین. اگر خواستین یادی از یمنی ها بکنین، کنارش یه دوغ محلی هم بزنین به بدن. سبزی خوردن اگر بود، یعنی یاد سوری ها هم کردین. سیر ترشی هم اگر باشه، دیگه کار تکمیله و معنیش اینه که برادر پاکستانی، پشتیبانت هستم!
🔹خنده ام گرفته بود، اما خودم را نشکستم.
- ولش کن. اصلا خودم می خرم.
- نه میخرم. منم میخوام تو این مبارزه سهیم باشم!
🔹حالا خودم مدت ها بود که از کارهای نمادین دست کشیده بودم. احساس پوچی میکردم. فکر میکردم برای دلخوشی خودم کار میکنم و تلاشم فایده ای برای آن هدف بزرگ ندارد.
🔹این بار اما مساله فرق کرد. همان یک ویدئو از زنان حاضر در مسجدالاقصی کافی بود تا احساس کنم میتوانم با همه امیدم سینی را بگذارم روی قابلمه و وارونه اش کنم،
🔹خشمم را مشت کنم و بکوبم پشت قابلمه و احساس کنم سرباز صهیونیست همان قدر حرصش درآمده که از سنگ های توی مشت جوانان انتفاضه به خود میلرزد.
🔹- مامان غذای فلسطینی رو نمیاری؟
قابلمه را که آوردم سر سفره افطار، محمد گوشی را درآورد فیلم بگیرد.
🔹- بچه ها مامان که قابلمه رو برگردوند، شما بلند بگین مرگ بر اسرائیل.
همیشه همین است. اولش شوخی میکند، بعد میآید پای کار.
🔹سینی مقلوبه را گذاشتم وسط سفره. نتوانستم پیام اخلاقی ندهم:
👇👇
🔹- بچه ها دعا کنین هرجا حکومت ظالمی هست، همین جوری مثل این پلوها سروته بشه.
✅- خانم، هشتگ انگلیسی هم از طرفت زدم. البته نمیدونم همین کافیه برای اینکه اونا ببینن یا نه
Maqluba_Iran_Palestine
🔹- یه «المرابطات» هم اضافه کن.
🔹خودم هم نمیدانم که به دستشان میرسد یا نه. دلشان به وجود یک حامی کوچک گرم میشود یا نه! به این دلخوشم که امشب در خانه ما، قلب ها از یک ظلم ریشهدار متنفر بود.
✅خدایا این سطل آب کوچک ما را قبول کن...
🍃🍃🍃
.
💠احیای مادرانه 😍
🔹شب بیست و یکم هم تمام شد!
🍃امشب هم مثل شب نوزدهم مفاتیح بهدست بارها و بارها همه جای خانه چرخیدم...
🍃دهها بار علامت گذاشتم، مفاتیح را بستم، رفتم و برگشتم، و دهها بار هم علامت گذاشته شده را دخترک جابهجا کرد،
🍃شاید یکبند را حتی دوسه بارخوانده باشم و بند دیگری را هیچبار!
🍃امشب که منزل پدرهمسر مهمان بودم اما شب قبل در فرصت بین همزدنهای خورشت فسنجان و درستکردن سالاد،
در حال خرد کردن سیبزمینی برای محمدی که اصرار به روزه گرفتن داشت، با صدای تلویزیون اشکریختم...
🍃هر دوشب، لباسها و کیفم روی دسته مبل منتظر من بودند و من چشمم به آنها بود و مترصد فرصتی که اصلا پیش نیامد...
🍃دلم امشب حسابی گرفت، بیشتر از همهٔ شبهای قدر بعد از مادر شدنم! حتی دو رکعت نماز هم نتوانسته بودم بخوانم!
🍃قدیم که نماز قضا هم نداشتم، شبهای قدر کلی نماز قضا میخواندم و نیت میکردم برای پدربزرگ از دنیا رفتهام.
🍃 خودتان میدانید دیگر، ادعیهها و زیارات متعدد هم که بماند...اما حالا که قضاهایم بسیار شده دست و پایم، بسته شده!
🍃با صدای شیخ مداح تلویزیون، هرطور که بود یک قرآن نصفه و نیمه به سرگرفتم، هرچند وسطش هزار کار انجام دادم، فقط حواسم بود که به قول ایشان دقیقا دهتا بگویم، نه یکی کمتر، نه یکی بیشتر!
🍃مثل شب قبل، دقیقا بعد از قرآن سرگرفتن و درست وقتی که فاطمه خوابش برده بود، مردها به خانه برگشتند و فاطمه دوباره بیدار شد و راه افتاد!
👇👇👇
.
🍃همسرم که برای نماز ایستاد، حسودیام شد...
نه اینکه کمکم نکند، اما اوضاعش خیلی بهتر از من است...
🍃امشب دیدم خیلیها در حرم امام رضا و امام حسین و امام علی احیا گرفتهاند!
🍃 و من هیچ و هیچ و هیچ...
🍃ناشکری نمیکنم، مادری را لطف خدا به خودم میدانم،
🍃 دنبال فاطمه دویدنهای امشبم همه از روی رضایت بود، بی هیچ اخم و تخمی، عاشقانه و مادرانه...
🍃مشکل هرچه هست و علت بیتوفیقیها هرچه هست، از خودم است...
🍃بساط سحری هم جمع شد، کمکم همه خوابیدند.
🍃 همسرم هنوز قرآن میخواند و من حس کسی را دارم که سر جلسه امتحان نشسته، دارند برگهها را جمع میکنند و او هنوز منظور سوال اول را نفهمیده!
🍃گوشی را از جلوی فاطمه برمیدارم که صدایش بیدارش نکند.
🍃نوتیف اینستا را میبینم، کسی پیغام داده که دیدن اسمش برایم عجیب است!
باز میکنم، عکسی فرستاده و گفته «زیر قبه حرم امیرالمومنین(ع) دعایتان کردم...»
🍃دنیا و مافیها برایم رنگ دیگری میگیرد.
🍃دلم به خانه پدریام در نجف میرود.
«مرا ببخشید آقا! ممنون شما هستم آقا!»
🍃💠🍃
دعای روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم .
اللهمّ اغسِلْنی فیهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْنی فیهِ من العُیوبِ وامْتَحِنْ قَلْبی فیهِ بِتَقْوَى القُلوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ المُذْنِبین.
خدایا بشوى مرا در این ماه از گناه وپاکم نما در آن از عیب ها وآزمایش کن دلم را در آن به پرهیزکارى دلها اى چشم پوش لغزشهاى گناهکاران.
13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قابل توجه منتقدین شیخ حسین انصاریان