eitaa logo
🌷خانه ایثار و شهادت فریمان🌹
422 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
44 فایل
کانال متعلق به هیئت باشهیدان تاظهور فریمان است. روشنگری و رفع شبهات سیاسی دفاع از انقلاب اسلامی و ولایت فقیه نوکری شهدا و خانواده های معظم شون و در یک کلام تلاش برای فراهم کردن ظهور آخرین منجی ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17310760401997
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💠ربوبیّت مامان‌گونه... 💠«إِلَهِي إِنْ أَنَامَتْنِي الْغَفْلَةُ عَنِ الاِسْتِعْدَادِ لِلِقَائِكَ…» - مامانِ! جانم را فوری می‌گویم تا زودتر حرفش را بزند و به خط بعدی برسم. «فَقَدْ نَبَّهَتْنِي الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلاَئِكَ‏»؛ 🌺- مامانِ! جان دلم بعدی را در حالی می‌گویم که کمکش می‌کنم روی پایم بنشیند. «إِلَهِي إِنْ...» 🌼- مامانِّ! سر کوچکش را به سینه می‌چسبانم، دست‌های یک‌سال و چند ماهه‌اش را باز می‌کنم روبروی دهانم و همین‌طور که انگشتانش را روی گونه‌ام فشرده‌ام به مناجات ادامه می‌دهم، تند تند از روی کلمات رد می‌شوم و صفحه را نگاه می‌کنم، حدود نیم صفحه باقی مانده. 🌸وقتی «مامانِّ» بعدی را می‌گوید تسلیمش می‌شوم، مفاتیحم را می‌بندم و توی چشم‌های قشنگش نگاه می‌کنم و می‌گویم: «جان مامانِ؟» 😍چشمانش برق می‌زند از خوشحالی. برایم شکلک در می‌آورد و می‌گوید: «ثمین! بیا!». 🥰 🌺بعد می‌دود ‌به سمت اسباب‌بازی‌هایش. با لبخند ولی از روی اجبار بلند می‌شوم، چادر نماز را تا می‌کنم، بقچه‌پیچش می‌کنم داخل سجاده و راه می‌افتم دنبالش. ✍ادامه در بخش دوم؛
بخش دوم؛ . 🌼به اتاق که می‌رسم یک ماشین نشانم می‌دهد که بوق می‌زند و دوباره می‌گوید: «مامانِ بیا!» 🌺 دست‌هایم شاید مشغول بازی با ماشین شده باشند، اما دلم هنوز بین خطوط مناجات جا مانده است. 🌸 دلم هوای مناجات‌های مجردی را کرده است. هر روز بعد از نماز ظهر بدون ذره‌ای حواس‌پرتی با چشمانی گریان می‌نشستم به راز و نیاز با معبود…😢 🌺- مامانِّ! ثمین! باتری! 🌱انگار‌ متوجه شده باشد حواسم به ماشین‌ها نیست، دوباره صدایم زد: «مامانِ؛ بیا!» نشستم و محکم سرش را بوسیدم. 🌿نشاندمش روی پایم، سعی کردم باتری را توی ماشین بگذارم. 🌼 می‌خواستم از حافظه‌ام یاری بگیرم و حداقل چند بند آخر را هنگام جا انداختن باتری‌ها داخل لندکر‌‌وز سورمه‌ای زیر لب زمزمه کنم که صورتش را چسباند به لپم و دوباره گفت: «مامانِ!» باتری دوم را هم داد دستم. 🌺این بار با شکایت گفتم: «چی می‌خوای خب؟ چقدر می‌گی مامانِ، مامانِ؟ دارم باتری رو می‌ذارم توش دیگه!» 🍃برای اولین بار انگار تصویر صفحات مفاتیح آمد جلوی چشمم. هر دو سه خط یکبار یک الهی! وسط مامانِ مامانِ‌های پسرم. 🌿 دنبال فرازهایی که می‌توانستم از حفظ بخوانم بودم که تازه فهمیدم مادر و پسری چه روش شیرینی را انتخاب کرده‌ایم!! 🍃انگار تمام آن «الهی»های زیبای مناجات شعبانیه‌ی مرا پسرم دانه به دانه اجرا می‌کند وقتی با «مامانِّ» گفتن صدایم می‌زند. 🌿و من چقدر خدای بدی برای خانه‌ام هستم که بعد از چند بار صدا زدن از کوره در می‌روم. چقدر اله خوبی دارم که این همه صدایش می‌زنم در‌حالی‌که حواسم به او‌ نیست، ولی لحظه‌ای با شکایت نگاهم نکرده و درِ رحمتش را به رویم نبسته است؛ 🌺-«مامانِّ!» به پهنای صورت خندیدم و گفتم: «جان مامانِ؟ جانم پسرم؟ جانم جانم؟»... 🌿🌼🌿🌺🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح تان منور به نور بقیه الله روحی و ارواحنا بمقدمه فدا واقعا تصمیم بر حذف کانال داشتم ولی از دیروز با سیل پیامهایی مواجه شدم که خیلیاش از طرف خانواده های معظم و مکرم شهدا بود... که همین امر موجب شد منصرف شویم از حذف کانال خِیر است ان شاءالله از بذل عنایت همه بزرگوارانی که ابراز لطف داشتن بی نهایت تشکر و قدردانی میکنم نه تشکیل کانال بر اساس امیال شخصی و نفسانی بود و نه حذف آن اینگونه ... تکلیفی داریم همه که وسع حقیر همین است
اینا 👆 فقط نمونه هایی از پیامهای دریافتی بود....
اتفاقات عجیبی که اخیرا برای حقیر پیش آمد ابعاد پیچیده و پنهان زیادی دارد که نمیخوام بیش از این به آن بپردازم خدا بهترین ِ قضاوت کنندگان است بگذاریم و بگذریم .... فقط چون حقیر نسبت به دادستان محترم در این کانال مطلبی منتشر کردم و دیروز فهمیدم واقعیت چیز دیگری بوده به شخص ایشان مطالبی عرض کردم دیشب و ازشون حلالیت طلبیدم الآن در همین کانال وظیفه دارم بدون لکنت زبان در این جمع شهدایی از ایشون عذرخواسته و حلالیت بطلبم ... بقیه عرائض هم بماند در دل ... یا حق