eitaa logo
خانه شاد آسمانی
2.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
31 فایل
💓حال خوب💓هدیه کانال ماست برای شما🫵 جدیدترین خبرها و تحلیل ها 📝 📍سوالات شرعی، اعتقادی 📍مشاوره تربیتی ، خانواده 📍از زندگی لذت ببریم اختلافات چرا؟ 💠 حجه الاسلام دکتر سیدرضا فقیهی پاسخ می دهد💠💯 📮 💢تبلیغات پذیرفته می‌شود💢
مشاهده در ایتا
دانلود
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 ستمگران!! روزی در زمان خلافت عثمان حذیفه به حضرت امیر: ➖گفت یا علی پس از گذشت سالیانی، دیشب معنی و مفهوم گفتار شما را فهمیدم که در حضور پیامبر اکرم به من فرمودید: ➖آنگاه که چند عین بر یک عین ستم کنند که دیدم عتیق (ابوبکر) و سپس عمر در تصدی خلافت که حق مسلم شما بود بر شما پیشی گرفتند حضرت به وی فرمود: ➖ فراموش کردی «عبدالرحمن بن عوف داماد (عثمان را )که سهمی بزرگ در خلافت عثمان داشت به روایت دیگر آن حضرت عمروبن عاص را که سبب خلافت معاویه گردیده بود نیز برایشان زیاد کرد و فرمود: ➖ این چند نفر که اول اسمشان عین است کسانی بودند که بر ظلم و ستم من دست به دست هم دادند. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
آهنگ صدایش آشنا اما آرام و غمگین بود. 🔹پدر بزرگ خندید و گفت: چه نکته سنج و حاضر جواب!» 🔹مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جست وجو کرد. 🔹 پدر بزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی که آستر و جلدش مخمل قرمز بود، گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم، از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم. چهار زن وارد مغازه شدند. پدر بزرگ، آنها را به دو فروشنده دیگر حواله داد. 🔹 مادر ریحانه جعبه را به طرف پدر بزرگم برگرداند. می دانم که قیمتش خیلی بیشتر از اینهاست. نمی توانیم این ها را ببریم. 🔹پدربزرگ ابروها را در هم فرو برد. جعبه را به جای اولش برگرداند. به خدا قسم باید ببریدش این گوشواره از روز اول برای ریحانه ساخته شده. 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 مرده زنده شد!! 💥میثم تمار :گوید در محضر حضرت علی نشسته بودم گروهی دیگر از اصحاب آن حضرت و اصحاب رسول نیز به دورش حلقه زده بودند او در بین ما همچون ماه بود در بین ستارگان، ناگهان مردی بلند قد با عمامه ای زرد و پیراهنی مایل به سیاه و دو شمشیر حمایل بدون سلام وارد شد و ساکت نشست حضار گردنها به سویش دراز کرده با گوشه های چشم غضب آلود به وی نظر می نمودند. مردم نیز از اطراف به دورش اجتماع کردند، از این میانه تنها على سر به سوی او بلند ننمود. 💥چون نگاه مردم کم شد تازه وارد، لب به سخن باز کرد. گویا زبانش شمشیری بود که از غلاف کشیده شده و چنین سخن گفت: ➖کدامیک از شماست، آن که در خانه خدا دیده به جهان گشوده و به صفاتی برجسته معروف و به جود و کرم موصوف است؟ ➖کدامیک از شماست مرد اصلع دلیر که نفسهای دشمنان را در سینه ها تنگ می کند و از مردم قصاص می گیرد؟ ➖کدامیک از شماست شاخۀ تازه و شکوفان ابی طالب آن مرد هنرمند با مهابت و تیری که به هدف اصابت میکند؟ ➖ کدامیک از شماست خلیفه محمد که او را در زمان حیاتش یاری کرده و قدرت و شخصیتش بوسیله او کامل گشته است؟» 💥علی سر بلند کرد و به وی خطاب نمود: چه می گویی ای ابا سعد بن ربیع بن مدرکه و تا ده تن از پدرانش را برشمرد. بپرس! آنچه در نظر داری منم. صندوق علم نبوت. 💥گفت: به ما رسیده که تو وصی و خلیفه رسول خدایی و تو حلال مشکلاتی و من فرستاده شصت هزار نفرم به سوی تو که آنها را «عصمه» می گویند و مرده ای با من فرستاده اند که در سبب مردنش نزاع و اختلاف می کنند و اکنون بر در مسجد است. اگر او را زنده کنی خواهیم دانست که تو راستگو و جانشین محمد و حجت خدائی بر روی زمین و اگر نتوانی خواهیم دانست که تو به ناحق ادعای خلافت میکنی. 💥امیر المؤمنین علی به میثم فرمود: بر شترت سوار شو و در کوچه ها و محله های کوفه گردش کن و به مردم بگو هر کس می خواهد علم خدا داد علی را مشاهده کند به طرف نجف خارج شود. 💥 سیل جمعیت به سوی نجف سرازیر شد. امیرالمؤمنین به میثم فرمود: اعرابی و مرده ای را که همراه دارد بیاور. میثم گوید: به جانب آن مرد رفتم دیدم میان کجاوه در کنار مرده ایستاده پس آنها را به طرف نجف حرکت دادم آنگاه حضرت علی به مردم رو کرد و فرمود بگوئید. درباره ما آنچه از ما می بینید و برای دگران نقل کنید. میثم گوید من از میان کجاوه تابوتی بیرون آوردم که در آن پارچه ای بود و از دیبای سبز که در آن جوانی خوش صورت خوابیده بود. 💥علی به مرد عرب فرمود چند روز است این جوان مرده؟ گفت چهل و یک روز است. على : علت مرگش چه بود؟ عرب: معلوم نیست، زیرا شب به سلامت خوابیده. با مداد که به بالینش آمدند گوش تا گوش سرش بریده بود و پنجاه نفر در این ماجرا متهم اند. 💥على، عمویش او را کشته زیرا این جوان شوهر دخترش بوده و دختر عمو را رها نموده و با زنی دیگر ازدواج کرده است. عرب: این گفتار برای ما کافی نیست بلکه خودش باید بر این مطلب گواهی دهد. در این هنگام امام ثنا و سپاس الهی به جای آورد و بر رسول گرامی و درود فرستاد، آنگاه فرمود: ای اهل کوفه همانا مقام گاو بنی اسرائیل نزد خداوند از من برتر نیست و من برادر رسول خدایم و گاو بنی اسرائیل مرده ای را پس از شش روز زنده کرد سپس نزد مقتول آمد و به وی خطاب کرد برخیز به اذن خدا ای مدرک بن حنظلة بن غسان..... به درستی که خداوند تو را به دست علی بن ابی طالب زنده نموده است. میثم گوید: در این موقع جوان برخاست و صورتش نورانی و درخشان بود و در پاسخ آن حضرت عرض کرد: لبیک لبیک ای حجت خدا بر مردم، ای کسی که یگانه ای و در فضیلت و بخشش. 💥علی به وی فرمود: قاتل تو کیست؟ جوان: عمویم حارث بن غسان. على: حالا به قوم خود برگرد و قاتل خود را معرفی کن. جوان: مرا نیازی به آنان نیست، می ترسم بار دیگر مرا بکشند. علی به مرد عرب رو کرد و فرمود: به قبیله خود برو و قضیه را برای آنان بگو. عرب گفت: به خدا سوگند از تو جدا نمی شوم تا موقعی که خداوند مرا از دنیا ببرد. سپس نفرین کرد بر کسانی که دانسته بین خود و حقیقت پرده می افکنند و پیوسته در خدمت آن حضرت بود تا در جنگ صفین کشته گردید. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
بازار پس از هر چهل قدم، پله ای کوتاه می خورد و پایین می رفت. حمام ابوراجح میان یک دوراهی بود. فاصله اش تا مغازه پدر بزرگم صد قدم بیشتر نبود. آهسته قدم برمی داشتم. گاهی از پشت سر تنه می خوردم. پارچه فروشها پارچه های رنگارنگ را یکی یکی جلوی خود می گرفتند و از آن تعریف می کردند. بیشتر مشتری آنها زن بودند. گوشه ای دیگر، مارگیری معرکه گرفته بود. با چوبی مار کبرایی را از جعبه بیرون میکشید. مار دیگری را دور گردن انداخته بود. دو شحنه دستها را بر قبضه شمشیر تکیه داده و کنار نیم دایره تماشاگران ایستاده بودند. چشمی به معرکه داشتند و چشمی به بازار ایستادم. مدتها بود که ریحانه را ندیده بودم آمدن ناگهانی اش، آمدن یک طوفان بود. سخت تکانم داده بود. حال خودم را نمی فهمیدم. نمی دانستم در آن چند دقیقه بر من چه گذشته بود. دلم در هم کشیده شده بود. سکه ها را در دست می فشردم. آن دو سکه شاید روزهایی را با او گذرانده بودند. بارها لمسشان کرده بود. انگار هنوز گرمی دست هایش را در خود داشتند. سکه ها قلبی داشتند که می تپید. هیچ وقت دیگر، دیدن ریحانه چنین تأثیری بر من نگذاشته بود. می خواستم بخندم. می خواستم گریه کنم و اشک بریزم می خواستم بدوم. تا همه هراسان خود را کنار بکشند. می خواستم در انباري تنگ و تاریک مغازه ای پنهان شوم یا به پشت بام بازار بروم و فریاد بکشم که دو زن از کنارم گذشتند. بر خود لرزیدم که شاید ریحانه و مادرش باشند، اما آنها نبودند به راه افتادم هنوز در بازار بودند؟ نه، زود آمده رودند به شلوغی برنخورند. کنیزی با دیدنم خندید. شاید از حالت چهره ام به آنچه بر من می گذشت پی برده بود. ریحانه شاید حالا داشت گلیم می بافت. شاید هم داشت به زنها درس می داد. تنها امیدم آن بود که آنچه بر من می گذشت بر او هم بگذرد. آیا‌گوشواره ای که ساخته بودم برایش همان معنایی را داشت که سکه ها برای من؟ گوشواره را به گوش کرده بود؟ معنای خندۀ کنیزک چه بود؟ این سؤالها فکرم را مشغول کرده بود. نگران بودم ابو راجح هم متوجه حالاتم شود و مجبور شوم همه چیز را به او بگویم به یاد حرف پدر بزرگ افتادم که می گفت: «حیف که ابوراجح شیعه است وگرنه دخترش را برایت خواستگاری می کردم. نمی دانم چه چیزی بین ما و شیعیان فاصله ایجاد می کرد. آنها هم مثل ما نماز می خواندند روزه می گرفتند، قرآن می خواندند و به حج می رفتند. 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 پرچم سیاه ➖ پیر مردی از بکربن وائل گوید: در جنگ صفین با حضرت علی(ع) بودم، عمروبن عاص را دیدم که از میان لشکر دشمن پارچه سیاه بر سر نیزه ای بست و آن را بلند نمود. گروهی از مردم گفتند این پرچمی است که رسول خدا و برای عمرو بسته است یعنی او بر حق است این گفتار بین مردم پیچید تا بگوش حضرت علی رسید. ➖علی به مردم فرمود: می دانید داستان این پرچم سیاه چیست؟ 👈 داستانش این است که رسول خدا آن را برای عمرو بست و آنگاه فرمود کیست که این پرچم را بگیرد و به شرایطش عمل نماید؟ ➖(عمرو) پرسید شرایطش چیست؟ ➖پیامبر فرمود: یک شرطش این است که با آن، به جنگ مسلمانان نروی و از جهاد کفار فرار ننمائی، عمرو آن را گرفت و به هیچکدام از آن دو شرط عمل نکرد. به خدا سوگند هم با آن از جنگ مشرکین فرار کرد و هم امروز به جنگ مسلمانان آمد، قسم به خدایی که مردم را آفریده و دانه را شکافته این گروه هرگز اسلام نیاورده اند. ولکن به ناچاری اسلام را بر زبان جاری کرده و کفر را پنهان نموده اند و وقتی که یارانی برای خود یافتند باز همان دشمنی و عداوتی که نسبت به ما داشته اند اظهار کردند. ولی آنها در صورت ظاهر نماز را ترک ننموده اند. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
🔹زرد بود و موی تنک و پراکنده ای داشت. لبخند که دندانهای زرد و بلندش بیرون می افتاد. عجیب بود که با آن چهره زرد و لاغر، نجابت و مهربانی در چشم هایش موج میزد! چشمهایش همان حالت چشمهای ریحانه را داشت. سالها پیش پدربزرگ گفته بود: هیچ کس باور نمی کند که ریحانه به آن زیبایی فرزند چنین پدری باشد؛ مگر این که به چشمهای ابوراجح دقت کند. 🔹از صحن حمام صدای ریزش آب و گفت وگوی نامفهوم مشتری ها می آمد. مسرور با حوله ای به استقبال مردی رفت که داشت از صحن بیرون می آمد آن مرد، حوله را به دور خود پیچید و پاهایش را در حوض قوها به آن طرف حوض رفتند. روی سکوی مقابل سه نفر خود را خشک می کردند و لباس می پوشیدند. دو نفر آماده می شدند وارد صحن حمام شوند مسرور حوله هر کس را که می گرفت جایی می گذاشت تا وقت خودش روی دوش صاحبش بیندازد اولین و آخرین نگاه مشتری ها به قوها بود. می خواستم آن قدر شجاع باشم که آنچه را در دلم بود به ابوراجح بگویم می دانستم که با آرامش به حرفهایم گوش می دهد اما نمی توانستم. 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 مسح بر کفش 💫امام باقر فرمود: روزی عمر اصحاب پیامبر را جمع کرد. حضرت علی(ع) نیز با آنان بود. ➖عمر به حاضرین گفت: شما دربارۀ مسح بر کفش چه می گوئید؟ ➖مغيرة بن شعبه گفت: من رسول خدا را دیده ام بر کفشها مسح نموده. 💫 علی : قبل از نزول سوره مائده یا بعد از آن؟ ➖مغیرة: نمیدانم 💫على : قرآن حکم مسح را بیان نموده که لازم است مسح بر روی پا باشد و سوره مائده که متضمن این حکم است حدود دو یا سه ماه قبل از رحلت رسول خدا نازل شده است. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
🔹🔹کنارش نشستم شما به هر درمانده ای کمک می کنید. به من هم کمک کنید تا بفهمم. - البته فاصله هایی هست اما نه آن قدر که تبلیغ می کنند و نشان می دهند. بین دو دوست صمیمی هم تفاوت ها و فاصله هایی هست. طبیعی است. این تفاوتها و فاصله ها مانع دوستی شان نمی شود هر کس چهره و رنگی دارد و به کاری مشغول است و توی خانه خودش زندگی می کند آگاهی و هوش دو برادر ممکن است با هم فرق داشته باشد. ایمان و پرهیزگاری آدمها یکسان نیست. 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 جلوگیری از دو دفعه قصاص! مردی مرد دیگر را کشت. برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد. عمر به وی دستور داد قاتل را بکشد. برادر مقتول به قدری قاتل را زد که یقین کرد او را کشته است. اولیای قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقی در بدن داشت به معالجه اش پرداختند. پس از چندی قاتل خوب شد، دوباره برادر مقتول قاتل را گرفت و گفت: تو قاتل برادر من هستی باید تو را بکشم. مرد فریاد برآورد تو یک دفعه مرا کشته ای و حقی بر من نداری . مجدداً نزاع به نزد عمر بردند. عمر دستور داد قاتل را بکشد، ولی نزاع ادامه پیدا کرد. تا این که به نزد حضرت امیر رفتند و از او داوری خواستند. علی (ع) به قاتل فرمود: شتاب نکن. سپس خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وی فرمود: حکمی که درباره آنان گفته ای صحیح نیست. عمر گفت: پس حکم شان چیست؟ على فرمود: ابتداء قاتل شکنجه هائی را که برادر مقتول بر او وارد ساخته قصاص می گیرد آن وقت برادر مقتول می تواند او را بکشد. برادر مقتول فکر کرد که در این صورت جانش در معرض خطر است. پس از قصاص صرف نظر کرد. همین خبر را ابن شهر آشوب در مناقب با اندک اختلافی نقل کرده و در آخرش گوید: عمر دستها به دعا بلند کرد و گفت: سپاس خدا را سزد، یا ابا الحسن شما خاندان رحمتید، آنگاه گفت: اگر علی (ع) نبود عمر هلاک می شد. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
💥مشتری محترمی با سر تراشیده و ریش خضاب کرده از صحن بیرون آمد. ابوراجح سه حوله گلدار و اعلا را به او داد تا دور کمر ببندد و روی شانه و سرش بیندازد شانه و بازوهای او را مالش داد و از شیشه ای که در آن مشک بود کمی به ریش حنایی رنگش مالید. مسرور ظرف انگور را مرتب کرد و جلویش گذاشت . کمک کرد لباس بپوشد، فکری ناراحت کننده ذهنم را به خود مشغول کرد. شاید ابو راجح میخواست ریحانه را به مسرور بدهد لابد اگر مسرور ریحانه را خواستگاری می کرد جواب رد نمی شنید از کودکی نزدش کار کرده بود و ابوراجح به او که احتیاج داشت بارها دیده بودم مانند شیعیان با دستهای افتاده نماز می خواند. ابو راجح ترجیح می داد دخترش را به مسرور بدهد تا روزی که ضعف و پیری او را از پا می انداخت دامادش حمام را اداره کند و نوه هایش بعدها وارث حمام شوند همه چیز علیه من بود. انگار زمین و آسمان دست به دست هم داده بودند تا ریحانه را از من بگیرند. آن مشتری محترم موقع رفتن مدتی از نزدیک به قوها نگاه کرد و انعام خوبی به مسرور داد مسرور با خوش حالی کفشهای او را جلوی پایش جفت کرد چند قدمی هم همراهی اش کرد و برگشت. شنیده بودم پدر بزرگ زمین گیری دارد. ابو راجح هوای آن پیر از کار افتاده را هم داشت و کمک هایی به او می کرد گاهی در نبود مسرور، ریحانه و همسرش را به خانه شان می فرستاد تا آنجا را خوب تمیز کنند. یک بار هم شاهد بودم که نیمی از غذایی را که ریحانه آورده بود کنار گذاشت تا مسرور به ببرد. شک نداشتم مسرور در انتظار روزی بود که ریحانه را بانوی خانه اش کند. 💥مسرور ظرف انگور را دوباره آورد و جلوی من گذاشت. سعی کرد لبخند بزند. از بازی روزگار حیرت کردم روزی ریحانه هم بازی من بود و مسرور به من حسادت می کرد و حالا مسرور ریحانه را در چنگ خود می دید و من به او غبطه می خوردم. 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 اتهام به قتل مردی را در خرابه ای دیدند که کاردی خون آلود در دست داشت و همان نزدیکی کشته ای بود که در خون خود می غلطید مرد را دستگیر کرده و نزد حضرت علی بردند. على(ع)به متهم فرمود چه می گویی؟ متهم: من آن مرد را کشته ام. على عليه السلام طبق اقرارش دستور داد از او قصاص بگیرند. ناگهان مردی شتاب زده نزد حضرت علی آمد و گفت: من آن مقتول را کشته ام. امیرالمؤمنین (ع) به مرد اول فرمود: چطور شد بر علیه خود اقرار کردی؟ متهم: زیرا توانائی انکار نداشتم. چون افرادی مرا در خرابه با کارد خون آلود بر بالین کشته دیده بودند، بیم آن داشتم اگر اقرار نکنم مرا بزنند. حقیقت مطلب این است که من در نزدیکی آن خرابه گوسفندی ذبح کردم و با کارد خونی برای قضای حاجتی داخل خرابه شدم. کشته ای را دیدم پس رفتم و به او نگاه می کردم که این گروه وارد خرابه شدند و مرا دستگیر نمودند. علی به بعض حاضرین فرمود: این دو نفر را نزد فرزندم حسن ببرید و از او حکم مسئله را بخواهید. حضرت حسن در پاسخ آنان فرمود: به امیرالمؤمنین بگوئید این مرد مسلمانی را کشته، ولی جان دیگری را احیاء نموده است و خداوند می فرماید و من احياها فكانما احيا الناس جميعا هر کس جانی را احیاء کند مثل این است که همه مردم را احیاء کرده است». هر دو آزاد می شوند و خونبهای مقتول از بیت المال پرداخت می گردد. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
خانه شاد آسمانی
#رویای_نیمه_شب #قسمت_هشتم #فصل_اول 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 📚 شاید حدس زده باشد درباره ریحانه صحبت می کنم. به
💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 📚 ابوراجح آمد کنارم نشست. مسرور ظرفهای سدر و حنا را روی طبق چید تا در دست رس مشتریها باشد. ابوراجح بوی مشک می داد. برای اولین بار از بوی آن بدم آمد. نمی توانستم مثل گذشته ابوراجح را دوست داشته باشم. می خواستم از آن جا بروم. احساس کردم بیگانه ام. بوی حمام که همیشه برایم لذت بخش بود حالا سنگین و خفه کننده شده بود. شاید مسرور، ریحانه را خواستگاری کرده بود و من خبر نداشتم. آن گوشواره را شاید برای عروسی خریده بودند. مسرور با دیدن آن گوشواره، خوش حال می شد و ریحانه برایش زیباتر به نظر می رسید. هرگز هم ریحانه نمی گفت که آن را من ساخته ام. اگر هم می گفت چه اهمیتی برای مسرور داشت. شاید هم به ریش من و پدربزرگم می خندید. 🔹قوها از هم فاصله گرفته بودند، یکی با نوکش پرهایش را مرتب می کرد و دیگری بی حرکت بود و موجهای آرامی که از ریزش فواره درست می شد او را به کندی دور خودش می چرخاند. ابوراجح گوشۀ بینی ام را خاراند. به خود آمدم و هر طور بود لبخند زدم. 🔹هاشم جان! خودت را به فکر و خیال نسپار. به خدا توکل کن شاید همسری که در طالع توست، همین است. شاید هم دیگری است. اگر همین است که به او خواهی رسید. اگر دیگری است، دعا می کنم، بارها از این یکی بهتر باشد و در کنارش سعادتمند شوی. کسی با موقعیت تو حتی می تواند دختر حاکم را خواستگاری کند. 🔹قویی که به جفتش پشت کرده بود، به دانه های انگوری که در پاشویه بود نوک می زد. برای پس زدن افکاری که آزارم می داد، سعی کردم منطقی فکر کنم من ثروتمند و زیبا بودم. چرا باید خودم را آن قدرکوچک و ضعیف نشان می دادم که دختر یک حمامی بتواند به آن راحتی مرا به بازی بگیرد؟ مسرور بیشتر از من به درد ابوراجح می خورد. اگر ریحانه دلش می خواست با مسرور زندگی کند، باید می پذیرفتم که لیاقت او همین است. با تلخی سعی کردم به خودم بقبولانم که ریحانه و مادرش تنها به این قصد به مغازه ما آمده بودند که تخفیف خوبی بگیرند. حدس آنها درست بود با دادن دو دینار، هشت دینار تخفیف گرفته بودند. خودشان هم باور نمی کردند دست در جیب بردم و دینارها را لمس کردم دیگر تپشی در خود نداشتند و سرد و خشک بودند. دوست داشتم آنها را در حوض بیندازم. آن وقت ابوراجح با تعجب می پرسید که این کار چه معنایی دارد و من در حال رفتن نگاهی به عقب می انداختم و می گفتم بهتر است بروی و معنایش را از دخترت بپرسی. 🔹سکه ها را در مشت فشردم و برخاستم. می خواستم از آن محیط مرطوب و خفه کننده فرار کنم. شاید اگر کنار فرات می رفتم و قدری شنا می کردم حالم بهتر می شد ابوراجح دستم را گرفت و گفت: «باید فردا بیایی تا در اتاق کناری بنشینیم و صحبت کنیم. به چشم های مهربانش نگاه کردم از آن همه خیالهای عجیب و غریبی که به دل راه داده بودم خجالت کشیدم. چطور توانسته بودم درباره ریحانه آن طور خیال بافی کنم؟ چهرۀ نجیب و شرمگین او را به یاد آوردم که مثل فرشته ها بی آلایش بود. ناگهان صدای گامهایی سنگین از راه رو حمام به گوش رسید. مردی در لباس سربازان دارالحکومه پرده ورودی را به یک باره کنار زد و گفت: جناب وزیر تشریف فرما می شوند. برای ادای احترام آماده باشید! 🔹وزیر، مردى لاغراندام با ریشی دراز بود. عبایی نازک با حاشیه ای طلادوزی شده بر دوش داشت. روی یکی از پله های سکو نشست. پس از نگاهی به اطراف به قوها خیره شد. مسرور ظرف انگور را تعارف کرد. 🔹وزیربا پشت دست اشاره کرد که دور شود سعی می کرد کمتر به ابوراجح نگاه کند. 🔹حمام قشنگی داری، ابوراجح! 🔹ابوراجح به علامت ،احترام سرش را پایین آورد و گفت: «لباستان را بکنید. برای استحمام وارد صحن حمام شوید تا سقف زیبای آنجا را هم ببینید. هم فال است و هم تماشا! 🔹وزیر از ابوراجح رو برگرداند. - فرصت نیست. از اینجا می گذشتم. گفتم بیایم و این دو پرنده زیبا را ببینم. باز به قوها نگاه کرد. چشمهای کوچک و تندی داشت. همان گونه اند که تعریف شان را شنیدم. انگار پرنده هایی بهشتی اند که از بد حادثه از حمام تو سر درآورده اند. 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 آثار شراب نوشی از حضرت امیر(ع) پرسیدند: شما معتقدید که شراب نوشیدن از زنا و دزدی بدتر است؟ على (ع) فرمود: آری زیرا کسی که زنا میکند چه بسا مرتکب گناهی دیگر نشود ولی کسی که شراب نوشید هم زنا می کند هم دزدی می کند هم مرتکب قتل میشود و هم نماز نمی خواند. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
💢وزیر انگشتش را به طرف ابوراجح گرفت: این که می شود معامله. حاکم خوشش نمی آید. مطمئنم تو با زبان چرب و نرمی که داری می توانی راضی اش کنی! مواظب حرف زدنت باش! بگو چه می خواهی؟ 💢دو تن از دوستانم بیگناه به سیاه چال افتاده اند. آزادشان کنید. 💢وزیر چشمان ریزش را از هم دراند. تلاش کرد خشم خود را بروز ندهد. برخاست: بهتر بود خودم نمی آمدم و سرباز خشنی می فرستادم تا قوها را مصادره کند و آنها را در دارالحکومه به من تحویل بدهد. جان و مال شما هیچ ارزشی ندارد! 💢 من که حرف بدی نزدم. سعی کنید آرام باشید. این فقط یک پیشنهاد بود. 💢 دیگر چه می خواستی بگویی؟ با وقاحت تمام ادعا می کنی که دو تن از دوستانت را بیگناه به سیاه چال انداخته ایم. میدانی اگر نتوانی این ادعا را ثابت کنی، خودت هم باید به آنها ملحق شوی؟ بگذریم از این که در حال حاضر هم سزاوار سیاه چال هستی. از اینها که بگذریم جوابت منفی است. حاکم از گناه شان نمی گذرد. 💢 دلیلی برگناه کار و مجرم بودنشان وجود ندارد. همه میدانند که بدون محاکمه راهی سیاه چال شده اند. 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 تأثیر استخوان جوانی نزد عمر رفت و میراث پدر را از او طلب کرد و اظهار داشت که او هنگام فوت پدر، کودکی در مدینه بوده است. ➖عمر بر او فریاد زد و او را دور نمود. جوان از نزد عمر بیرون شد و از دست او تظلم می کرد. ➖ اتفاقاً حضرت امیر به جوان رسید و چون از قضیه آگاه شد به همراهان خود فرمود: جوان را به مسجد جامع بیاورید تا خودم در ماجرایش تحقیق کنم. ➖جوان را به مسجد بردند، علی (ع) از او سؤالاتی کرد آنگاه فرمود: چنان دربارۀ شما حکم کنم که خداوند بزرگ بدان حکم نموده و تنها برگزیدگان او بدان حکم می کنند، سپس بعض اصحاب خود را طلبید و به آنان فرمود: بیایید و بیلی نیز همراه بیاورید. می خواهیم به طرف قبر پدر این جوان برویم چون رفتند آن حضرت به قبری اشاره کرد و فرمود این قبر را حفر کنید و ضلعی از اضلاع بدن میت برایم بیاورید. چون آوردند حضرت ضلع را به دست جوان داد و به وی فرمود: این استخوان را بو کن جوان از استخوان بو کشید. ناگهان خون از دو سوراخ بینی او جاری شد ➖ علی (ع) به جوان فرمود: تو پسر این میت هستی. ➖ عمر به طور اعتراض گفت: یا علی با جاری شدن خون مال را به جوان تسلیم میکنی؟ ➖حضرت فرمود: این جوان سزاوار ترست به این مال از تو و از سایر مردم. آنگاه به حاضرین دستور داد: استخوان را بو کنند، چون بو کشیدند هیچگونه تأثیری در آنها نگذاشت باز جوان از آن بو کشید و خون زیادی از بینی او خارج گردید، پس مال را به جوان تسلیم کرد و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه کسی که این اسرار را به من آموخته است. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
پدر بزرگ چند بار به دارالحکومه فراخوانده شده بود تا بهترین نمونه های جواهرات و زینت آلات را به خانواده حاکم عرضه کند و بفروشد. اولین بار بود که خانواده حاکم قرار بود به مغازه بیایند، همه چیز را از نزدیک ببینند و آنچه را می خواستند همان جا انتخاب کنند. 🔹 پدربزرگ دستور داد علاوه برمغازه، کارگاه و زیرزمین را هم مرتب کنند. بعید نبود خانم ها هوس کنند به کارگاه و زیرزمین هم سرک بکشند. دو محافظ سیاه پوست وارد مغازه شدند. بی حرف و حدیثی به کارگاه و زیرزمین رفتند و همه جا را پاییدند و توی صندوق ها و گنجه ها را گشتند تا مطمئن شوند چیز مشکوکی وجود ندارد قوس شمشیر زیر رداهایشان معلوم بود. خانمها که آمدند، محافظها بیرون ایستادند تا مراقب اوضاع باشند. خانمها بیست نفری می شدند. همسر، وزیر و همسران کارپردازان دار الحکومه هم بودند. حاکم چند دختر داشت جز کوچکترین آن ها بقیه ازدواج کرده بودند. آنها هم بودند. خانمها عقب تر از همسر حاکم ایستادند و احترام گذاشتند. 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 آب فرات حضرت امیر(ع) فرمود: اگر اهل کوفه اول غذای نوزادان خود را آب فرات قرار میدادند فرزندانشان از شیعیان ما میشدند. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 استنباط از وصیت مردی ده هزار در هم به شخصی داد و به او وصیت کرد: موقعی که پسرم بزرگ شد آنچه از آنها دوست داری به او بده. چون پسر موصی بزرگ شد، وصی نزد حضرت امیر(ع) رفت و وصیت موصی را بیان داشت و گفت:حالا چقدر باید به فرزند موصی بدهم؟ ➖علی(ع) : مایل هستی چقدر به او بدهی؟ ➖هزار درهم. ➖حالا نه هزار درهم که دوست داشته ای برای خودت بگذاری به او بده و هزار درهم برای خودت بگذار.[۱] ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ [۱] موصی در وصیتش گفته بود (فاعطه ما احببت منها ) (آنچه از آنها دوست داری به پسرم بده.) و بنابر معنایی که حضرت از آن استفاده نموده کلمه (منها) متعلق می شود به (احببت) نه به (اعطه) (مؤلف) 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
✨ قضاوتهای حضرت علی (ع) پر از داستان های آموزنده از قضاوت های حضرت امیر(ع) است. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 گرمابه حکم بر خلاف دیگران ➖عمر گفت بدجایی است گرمابه، رنج و زحمتش زیاد و عفتش کم می باشد. ✨ حضرت امیر فرمود: بلکه جای خوبی است. کثافت و آلودگی را برطرف می کند و آتش دوزخ را به یاد می آورد. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
سلام و درود به دوستان خودم. داستانی جذاب و آموزنده ای از امیرالمؤمنین علی(ع) . بخوانیم داستانی دیگر از حضرت علی (ع) را😊 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 لذیذترین گوشتها ➖عمر گفت: لذیذترین گوشتها گوشت مرغ است. ✨حضرت امیر فرمود: مرغ بسان خوک پرندگان است، لذیذترین گوشتها گوشت جوجه ای است که بزرگ شده یا نزدیک به بزرگی باشد. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 عثمان مخالفت کرد 🔹هنگامی که عمر از دنیا رفت و او را کفن کردند، حضرت امیر برای نماز جلو صورتش ایستاد. 🔹عثمان نیز جلو پاهایش. ✨على (ع) به عثمان فرمود: جای من درست است. 🔹 عثمان مخالفت کرد. 🔹 در این میان عبدالرحمن بن عوف گفت: چقدر زود پس از مرگ عمر با هم اختلاف کردید، و به صهیب رو کرد و گفت: خودت بر جنازه عمر نماز بگذار. همان گونه که عمر تو را برای نمازهای فریضه مسلمین پیشوا نمود. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 بخیل از ظالم معذورتر است ➖مردی می گفت: بخیل از ظالم معذور تر است. ✨ حضرت امیر و سخنش را شنید، پس به او فرمود: چنین نیست. زیرا شخص ظالم توبه و استغفار می کند و مال مردم را رد مینماید و ذمه اش بری می شود ولی شخص بخیل، نه زکوة می دهد، نه به فقیری کمک می کند، نه صله رحم به جا می آورد، نه از مهمان پذیرایی می کند. و حرام است بر بهشت که بخیل در آن داخل شود . 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
(ع) 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📖 نامه عمل اهل باطل اصبغ بن نباته گوید: هر گاه امیرالمؤمنین سر از سجده دوم بر می داشت اندکی می نشست. کسانی عرضه داشتند: یا امیرالمؤمنین پیش از شما ابوبکر و عمر چنین نمی کردند. ✨حضرت فرمود: این عمل اهل باطل است زیرا این رفتار بر عظمت و توقیر نماز می افزاید. 🍃join:👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78