#خلاصه_کتاب
#من_او
#رضا_امیرخانی
سال ۱۳۱۲ شمسی، تهران، خانی آباد، خانه اعیانی حاج فتاح، صاحب کوره آجرپزی فردوس، باب جون علی و مریم.
علی، رفیق شش دانگ کریم، پسر اسکندر و ننه (نوکر و کلفت خانه فتاح) بود.
اسکندر و ننه یک "مهتاب" هم داشتند.
علی "برای خود آرام زمزمه کرد 'مهتاب'.
ته دلش دوباره لرزید.
حالا او هم برای خودش چیزی، رازی، یا کسی داشت!"
درویش مصطفی اما از رازش خبر داشت: "تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر میشود، دل است."
پدر علی رفته بود باکو بار شکر بیاورد. اما هیچ وقت برنگشت... . جنازه را که برگشت یک انگشتش را بریده بودند کسی نفهمید ماجرا از چه قرار بوده.
اما سید مجتبا نواب صفوی، رفیق علی، میگفت کار حکومت است.
گذشت و گذشت تا سالهای کشف حجاب.
پاسبان عزتی، روسری از سر مریم کشید...
مریم دیگر تاب نیاورد. کند و رفت.
جایی که بتواند آن جور که میخواهد زندگی کند و یک چیزهایی را فراموش کند.
چند سال بعد هم مهتاب به او ملحق شد تا او هم چیزهای #دیگری را فراموش کند...
کریم هم که...
سرنوشت (آبجی مریم)
مهتاب(معشوقه)
کریم(رفیق نیمه راه)
باب جون(مهربان)
مامان (حساس و دل نازک)
و علی آقای ما،که عاقبت بخیر میشه
همه و همه
در این کتاب، خواندنیییییی است...
#من_او
#انتشارات_سوره_مهر
اگر دنبال یه رمان متفاوت از رضا امیرخانی هستی،
من او رو از دست نده...📚
#از_به رمانی خاص از #رضا_امیرخانی است که با وجود گذشت دو دهه از انتشار، هنوز #جذاب، #جوان_پسند و پر کشش است.
همانطور که از نام کتاب پیداست، سبک نگارش آن در قالب #نامه هایی است که بین شخصیتهای اصلی داستان رد و بدل میشود... #از یکی #به دیگری!
محور اصلی این نامهها، درد و بغضهای یک #خلبان سرافراز جنگ تحمیلی است که به دلیل #جانبازی در عملیاتی مهم، اصطلاحا #گراند شده و دیگر نمیتواند #پرواز کند.