🌿
#آرامشانہ
[ وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ
هنگامے كہ بندگانم از تو دربارہ من بپرسند،
(بگو) یقیناً من نزدیكم... ]
سورہ بقرہ | آیہ ۱۸۶
سلام دوستان کتابخونم امروز احتمال 90درصد پژوهشسرا نیستم. خواستید بیایید تماس بگیرید.
آیه مباهله را مرور کن و بار دیگر ردّ نشانه ها را بگیر. بر واژه «انفسنا» چشم بدوز و با خود بگو: «علی جان پیامبر است یعنی چه؟» چه کسی می تواند به منزله جان رسول خدا باشد؟ جز این است که باید تمام ارکان وجودش و تمام ذرات هستی اش، با پیامبر یکی شده باشد؟! در این میان، تنها خطِ فاصلِ میان شان نبوت محمد(ص) و ولایت علی(ع) است. علی(ع) محمد(ص) است، منهای نبوت و این یعنی بزرگ ترین شرف علی(ع) که نمی شود از آن چشم فرو بست!
♨️ #تازه_های_کتاب
📚 #پنجره_های_در_به_در
✍ محبوبه زارع
🔖 #رمان
👱♂ #جوان
💴 قیمت پشت جلد: ۳۰۰۰۰ تومان
ـــــــــــــــــــ❤️ـــــــــــــــــــ
💕اصلاً خیلی چیزها در حافظه دل نمیماند.
💞 یا بهتر است بگویم نباید بماند.
💘 مثل همین که اولین بار چطوری آدم میفهمد که عاشق شده.
💖 اصلا نمیشود اولین بار را به خاطر آورد.
👣هرچه به عقبتر میروی، میبینی که نه، روز قبل از آن هم عاشق بودهای.
❣ آنقدر عقب می روی تا میفهمی از روزی که دنیا آمدهای، یا حتی قبل از آن، عاشق بودهای.
❤️آن وقت درمییابی که تنها چیزی که مبدأ تاریخی ندارد عشق است.
آرسینه! من واقعاً یادم نمیآید که اولین بار چطور فهمیدم…
آیا شما چیزی یادتان میآید؟
💓آرسینه آه کشید: ادوارد! من حتی نمیدانم چیزی که در جانم شعلهور شده عشق است یا چیزی دیگر.
برای همین آمدهام تا از تو بپرسم. آمدهام بپرسم که نشانه عشق چیست؟💝
ـــــــــــــــــــ📗ـــــــــــــــــــ
♨️ #تازه_های_کتاب
📚 #مجید_بربری
🔖 #مدافع_حرم
👱♂ #جوان
💴 قیمت پشت جلد: ۱۸۰۰۰تومان
🖐سلام آقا مجید سلام برادر، نه! بگذار شبیه خانواده ات صدایت کنم، سلام داداش مجید.
داداش مجید، پهلوانها 💪همیشه در افسانهها نیستند. همیشه آن آدمهای عجیب و غریب و بیآلایش قصهها هم نیستند.
قهرمانها💪این روزها همه آدمهای ساده دیروزند. همان آدمهایی که چه ساده از کنارشان گذشتیم و آنها چه سادهتر دل بریدند.💔
تو قهرمان این شهر و محله بودی و هستی و شاید کمتر کسی پی به پهلوانی ات برده بود.👀 قصه تو قصه کوچه پس کوچههای یافتآباد است.
🗣قصه تو از آن قصههایی بود که بارها به شهادت چشمهایمان قضاوتت کردیم اما صدای «هل من ناصر ینصرنی» را که شنیدی تمام راه را با سر دویدی تا از قافله عقب نمانی.👣
تو وقتی یکباره چمدانهایت👝 را بستی هیچکس نمیدانست در سرت چه میگذرد؛ اما تصمیمت را گرفته بودی.
پس بیقید به دنیای پشت سرت و تمام آرزوهایت، حتی جیبهایت را خالی کردی تا سبک و راحتتر بروی تا یک محله و یک نسل را روسفید کنی.🙁
قصه تو📘 قصه این روزهای بچههای محله «یافتآباد» تهران است و عکسهایت زینتبخش کوچههایی است که کودکان خردسال آن هنوز به امید آمدنت اسباببازیهایشان🎈 را بساط می کنند هنوز با دیدن ماشین🚗 خالی تو بالا پایین میپرند.🤩
حتی به امید آمدنت برایت نامه مینویسند ✍و آدم بزرگها بارها هر روز از خودشان میپرسند، چه چیزی مجید را برد؟⁉️
🔰مرحوم آشیخ مرتضی میفرمودند:
تو یه محل که یک مومن باشه
پروردگار از اهل آن، بلا را دفع میکنه...
چقدر خوبه که #تـــو همونی باشی که بخاطرش گناهی بخشیده بشه!
بلایی دفع بشه!
رحمتی نازل بشه...
#خانه_کتاب_کوثر
@
🌹☘️🌹☘️🌹
دوش حمام رو نگاه کن آب از بالا سرت میاد ولی اینکه اصلا آب بازشه یا نه،کم باشه یا زیادسرد باشه یا گرم،به تو مربوط میشه که کدوم شیرو بچرخونی
کم بچرخونی یا زیاد
اصلا بچرخونی یا نه!
همه به خودت ربط داره.
این مثال رو زدم که بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجراییه
رزق ما تو آسمونه،اون بالا
به همین خاطر قرآن میگه :
"و فی السماء رزقکم"
ولی اینکه فرو بباره یا نه و یا کم بباره یا زیاد به سعی و تلاش ما بستگی داره.
"لیس للانسان الا ما سعی"
فرمود اگر کسی رزقش کمه ،انفاق کنه .
میگیم دست خودم خالیه
اما خدا میگه از همونی که داری ببخش تا برات زیادش کنم.
چه حساب کتاب قشنگی داره خدا.
همه چیش بوی محبت می ده
میگه غمگینی ؟ دلی رو شاد کن
خسته ای ؟ دست افتاده ای رو بگیر
نگاه نکن کم داری ، ببخش
من برات زیادش می کنم.
درستش می کنم
باور کنیم خدا رو
دیدید وقتی حال کسی را خوب
می کنیم،دل کسی رو شاد میکنیم
تا چند وقت خودمون شارژیم؟
کل قصه ی زندگی همینه
همش بده بستون محبته.
اگه تو این داد و ستد شرکت نکنی و بلدش نباشی
پس «زندگی» نمی کنی
همین.
🌹☘️🌹☘️🌹
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
در قدیم یک فردی بود در همدان به نام " اصغر آواره "
اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را میشناختند...
و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می گفتند اصغر آواره!
انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود میرفت در اتوبوس برای مردم میزد و میخوند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید.
تا اینجا داستان را داشته باشید!
در آن زمان یک فرد متدین و مومن در همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا میره و وصیت کرده بوده اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند.
خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر اومدند برای تشیبع جنازه اون در قبرستان باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت....
حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج مولاحسین همدانی فاتحه ای بخوانم و برگردم.
وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند!
کنجکاو شد و به سمت آنها رفت...
پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟
یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است!
تا اسم او را شنید فریادی از سر تاسف زد و گریست....
مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند و پرسیدند چه شد که شما برای این فرد اینطور ناله کردید؟!
حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟
همه گفتند: نه! مگه کیه این؟
حاجی گفت: این همون اصغر آواره است.
مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود شما از کجا میشناسیدش؟!
و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی....
گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر میرفت
سوار اتوبوس که شدم دیدم.... وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد...
ترسیدم و گفتم: یا امام حسین (ع) اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود، اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخو
اهم رسید... چه کنم؟!
خلاصه از خجالت سرم را به پایین انداختم...
اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟ چرا نمیزنی؟
گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) موسیقی ننواختم...
خلاصه حرمت نگه داشت و رفت...
اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین (ع) برات جبران کنه، حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته حاجی عنایتی بهانه ای بشود برای این امر؛
خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش را انجام و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند...
این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد
هر چقدر می شکنیم باز نمک میریزد
"یا حسین ميخوام١ميليون نفر
به امام حسين سلام بدن
اَلسلامُ علی الحُسین
وعلی علی بن الحُسین
وَعلی اُولادالـحسین
وعَلی اصحاب الحسین
🖤 فرا رسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سالار شهیدان، امام حسین(ع) تسلیت باد.
♥️السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
🖤وعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ
♥️بفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ
🖤ابَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#روضه_ای_به_روایت
شب اول - حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
کوفه شد چشم و مرا گرم تماشا شده است
یار بی یاور تو بی کس و تنها شده است
بین این شهر زبانزد شده نیرنگ میا
صحبت از غارت انگشترت آقا شده است
قدر یک دشت به همراه عبا داشته باش
سخن از ریختن یوسف لیلا شده است
من ازآن خنده ی تلخ عدویت دانستم
کز برای سر شش ماهه چه غوغا شده است
نعل تازه به سم مرکبشان می کوبند
صحبت از تنگی گودال در اینجا شده است
تا که طفل تو نرفته به کنیزی برگرد
حرف نامحرم و دردانه ی نوپا شده است
مثل آن کوچه که زهرای جوان گیر افتاد
مسلم آزرده در این کوچه چو زهرا شده است
من شنیدم که به دیوار سر فاطمه خورد
در دلم روضه ی صدیقه ی کبرا شده است
🏴🏴🏴
دهه اول محرم شب اول