💢 قوی تر از سلطان
🔰سلطان وارد مسجد شد، پیر مرد عابد سر بلند نکرد و مشغول عبادت بود، پادشاه سخت خشمگین شد و گفت: مگه نمیدونی من کی هستم؟
🔸مرد سر بلند نکرد و پادشاه گفت: من پادشاه توهستم، کسی که فلان یاغی و گردن کش رو به غل و زنجیر کشید و کشورهای زیادی رو تصرف کرد.
🔹پیر مرد خندید و گفت: من از تو قوی ترم، چون من کسی رو کشتم که تو اسیر چنگال اون هستی.
🔸پادشاه بلند فریاد زد و گفت: اون کیه که من رو اسیرکرده؟
🔹پیر مرد دانا گفت: من نفس خودم را کشتهام و تو هنوز اسیر نفس اماره(حرص و طمع و خود خواهی و غرور و خشم و غضب ووو) خودتی.
🔸اگه اسیر نفس نبودی از من نمیخواستی که پیش پای تو به خاک بیفتم و عبادت غیرخدا رو بکنم و ستایش کسی را کنم که مثل من انسانه.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #داستانک
📎 #حکایت
📎 #پند_قند
🪧ما را به دوستان خود معرفی کنید.
👇👇👇
•┈┈••••✾•🌱💠🌱•✾•••┈┈•
🆔️ 👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی
💢 انتقام خدا
🔰 با آیت الله شاه آبادی به سمت حمام به راه افتادم تا سوال های مانده از کلاس را از او در راه بپرسم.
🔸جلوی در چند مأمور ساواک ایستاده بودند، حمام خلوت و صدای شرشر آب بلند بود.
🔹استاد وارد خزینه شد، آب سر ریز شد و کمی به سر و روی یکی از افسران شاه پاشید. افسر بشدت ناراحت شد و شروع به توهین به استاد کرد.
🔸آیت الله سکوت کرد، فحش های افسر که تمام شد به آرامی گفت: واگذارت می کنم به خدا.
🔹از حمّام بیرون آمدیم، جلوی در خانه استاد مشغول پرسیدن ادامه سوالهای خود بودم.
🔸مردی با سبیل های بزرگ دوان دوان به سمت ما آمد و رو به استاد گفت: با من به حمام بیا، از ظاهرش معلوم بود مامور ساواک است.
🔹از دالان وارد حمام شدیم، آن افسری که به استاد توهین کرده بود روی زمین نشسته بود و با ایما و اشاره از استاد طلب عفو می کرد.
🔸یکی از دستیارانش گفت: آقا موقع بالا آمدن از پله های حمام نقش بر زمین شده و زبانش بند آمده!
🔹انگار مادرزادی لال بوده.
🔸استاد دستانش را بلند کرد و هنوز دعایش تمام نشده بود زبان افسر در کام او به حرکت درآمد و شروع به عذر خواهی کرد.
❇️در راه برگشت استاد میگفت: شما سکوت کنید خدا منتقم بزرگی است.✍️
📎 #کودک_نوجوان
📎 #داستانک
📎 #حکایت
📎 #پند_قند
🪧ما را به دوستان خود معرفی کنید.
👇👇👇
•┈┈••••✾•🌱💠🌱•✾•••┈┈•
🆔️ 👨👩👦👦 @khanevadearame 💞
#روانشناسی_دینی
#خانواده_آرام
#سبک_زندگی_اسلامی