eitaa logo
خانواده آرام
18.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
9 فایل
روانشناسی دینی جهت رزرو تبلیغ ( @sadateshonam )
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ با کودک وارد مبارزه ی قدرت طلبی نشویم وقتی کودک می بیند که همواره والدین نظر خود را درباره ی او اجرا می کنند و وی فاقد قدرت است، با توسل به لجبازی و بد رفتاری، به بازی مبارزه برای کسب قدرت دست می زند. اگر والدین به نیاز و علت اصلی رفتار وی توجه نکنند آن ها نیز در این بازی درگیر شده و با تحمیل نظرشان،چه با تشویق یا تنبیه و یا خشونت، او را وادار به ترک رفتار می کنند. در این صورت کودک در بازی قدرت شکست می خورد و انگیزه ای برای مخالفت های بیشتر می یابد و احساسات ناگواری را تجربه می کند. و درنهایت هردو آسیب خواهید دید.... 🌻 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
پنج نشونه که نشون میده شخص مناسبی رو انتخاب کردی 1_میتونی در کنارش آسیب پذیرترین نسخه خودت باشی و همچنان احساس امنیت کنی✔️ 2_اهداف و ارزش هاتون همسو هستن😍 3_بیشتر و بهتر از همه تشویق و حمایتت میکنه، بهت انگیزه میده و الهام بخشه✨ 4_هردو میدونید که رابطه نیازمندِ تلاشه و تعارض در همه روابط هست اما رابطه سالم با سازگاری همراهه💞 5_ کنارش حسِ خونه بودن داری،  بهت احساس راحتی و امنیت میده 🌻 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
🍃🌸 🌸 🪴امام‌ صادق عليه‌السلام: کار خود را به چه اساسی استوار ساخته ای ؟فرمود:بر ۴ بنیان [اول] دانستم که عمل مرا کسی دیگر انجام نمی دهد پس تلاش نمودم [دوم] دانستم که خدای بر من آگاه است پس حیا کردم [سوم] دانستم که روزی مرا دیگری نمی خورد پس آرام گرفتم‌ [چهارم] دانستم که پایان کار من مرگ است پس برای آن آماده شدم 📚بحارالانوار ،ج۷۸،ص ۲۳۸ 📖 🌙 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز 🍄قسمت هفده بعد از مسواک زدن اومدم تو اتاق ناصر شب رو اونجا خوابیدم. با اصرار من علیرضا هم شب رو کنار ما بود این‌قد خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد صبح روز بعد با صدای بچه‌ها از خواب بیدار شدم صدای بچه‌ها تو راهرو مثل جیک‌جیک گنجشک تو مخم بود به خودم گفتم مگه الان ساعت چنده؟؟ سابقه نداشت بچه‌ها موقع نماز این‌قد سروصدا راه بندازن تو خواب و بیداری بودم که حس کردم هوا روشنه آخ که نمازمون قضا شده بود باعجله از زیر پتو بلند شدم و سمت در رفتم و تو مسیر هرکی دم دستم بود با لگد میزدمش که پاشید نماز صبحمون قضا شده حسابی کلافه شده بودم سابقه نداشت نماز صبحم قضا شه. ناصر و بقیه هم حال خوبی نداشتن و همش تقصیر من بود اگه اون پسره رو نیاورده بودم تو حوزه مگه مرض داشتیم تا یک شب بیدار باشیم آخرشم نماز صبحمون قضا شه وای خدا گفتم سعید سریع لباسمو پوشیدمو رفتم سمت اتاقم با عجله وارد اتاق شدم و سریع به جایی که سعید خوابیده بود نگاه کردم اما هیچکس تو اتاق نبود. سعید رفته بود و ازش فقط یه دست‌خط و شماره تلفنش بود خوشحال بودم از اینکه همه چی تموم شد. به خودم گفتم پشت دستمو داغ میکنم اگه دوباره حس هم‌نوع دوستیم گل بکنه چیزی نگذشت که ناصر با حوله رو دوشش وارد اتاق شد -سلام -سلام -رفته؟ -آره. نمیدونم کی ولی این یادداشت و شمارشو برام گذاشته -خب خداروشکر مثل اینکه ختم بخیر شد نفسی کشیدم و گفتم -بالاخره تموم شد -حالا نمیخواد اینجا وایسی بلند شو آماده شو الانه کلاس شروع شه. نمازمون که قضا شد حداقل از کلاس نیفتیم با شرمندگی صورتمو برگردوندمو گفتم -تو برو من خودم میام حولمو برداشتم و سمت سرویس‌های بهداشتی رفتم تا برا کلاس آماده شم «طرزجان» روستایی بود که با تمام زیبایی‌هاش فقط ۲۱ روز تونستیم تحملش کنیم حسابی دلتنگ پدر مادر شده بودیم دیگه نه جنگل برامون معنا داشت نه آبشار و استخر و میوه‌های جور واجور. با اصرار همه طلبه‌ها آقای صالحی رو قانع کردیم که بریم قم و از اونجا هم بریم مشهد اون سال اولین سالی بود که قم میرفتم خیلی خاطراتش قشنگ بود اون‌قدر که الان دارم در موردش مینویسم طعمش زیر زبونمه یادش بخیر من و ناصر و محمدرضا پیری و علیرضا و مومنی کفشامونو دستمون گرفتیم و به سمت حرم راه افتادیم. خوابگاه‌مون نزدیک حرم بود. زیاد فاصله‌ای نداشت هروقت دلمون میخواست میرفتیم زیارت. تو خیابون چشمم فقط به گنبد طلایی بانو بود چه ابهتی چه عظمتی وقتی به سمت ضریح رفتم ناخواسته زدم زیر گریه باور نمیکردم من باشم و اینجا. آخه مگه معنوی‌تر از اینجا هم میشه پیدا کرد. یه دل سیر گریه کردم کنار بقعه مبارکه آرامش خاصی داشتم علیرضا دستشو گذاشت رو شونم -لابلای گریه‌هات برا منم دعا کن علیرضا رفیق فابریکم شده بود. هرجا میرفتم اونم دنبالم بود جایی نبود که من باشم و علی نباشه -مگه دوست تو دهمرده نبود؟؟ -چرا بود -پس چرا دنبال منی تو، هرجا میرم مثل بچه گربه دنبالم راه میافتی -بهت گفتم دهمرده دوستم بود ولی الان نیست -چرا اونوقت؟؟ تو که طرزجان بخاطر اون کلی حرف بارم کردی علیرضا سکوت کرد و از سکوتش شرمندگی رو میشد فهمید. تقریباً ده روزی قم بودیم و قرار شد یه هفته هم مشهد باشیم. مشهد هم خاطرات تلخ و شیرین خودشو داشت. بعد از ۴۰ روز دوری از خانواده بالاخره ساک و چمدونامون رو جمع کردیم و سوار اتوبوس شدیم که برگردیم زاهدان دل تو دلم نبود دلم لک میزد برای دوباره دیدن پدر مادرم دلم برای صدای گرمشون تنگ شده بود این جاده لعنتی هم معلوم نیست کی میخواد تموم شه. از پنجره‌ی اتوبوس به بیرون خیره شدم و زیرلب آهنگ جاده‌ی یک طرفه رو میخوندم علیرضا کنار من نشسته بود. ناصرم که جفت مومنی بود بدی اتوبوس این بود که نمیشد داخلش خوابید به همین منظور خیلی کم پیش میاد که من تو اتوبوس خوابم ببره بالاخره اتوبوس نزدیک شهر رسید چراغای شهر به وضوح دیده میشد. بوی پدر مادرو میشه به وضوح لمس کرد از پلیس‌راه تا حوزه راه زیادی نبود اما کل سفر یه طرف، این مسیر یه طرف ای خدا چرا تموم نمیشه. این تیکه از مسیر جون به لبمون کرد تا اینکه اتوبوس کنار حوزه توقف کرد دقیقا همون جایی که ۴۰ روز پیش سوارش شدیم. سریع از اوتوبوس اومدیم پایین من و ناصر چمدونامون رو برداشتیم و یه تاکسی گرفتیم و به سمت خونه راه افتادیم با اینکه دو سال از ناصر بزرگتر بودم ولی شوق بیشتری برای دیدن پدر مادر داشتم تاکسی سرکوچه خونمون نگه داشت خدا میدونه چقدر دلم بغل مادرمو میخواست چقدر نگاه پدرمو میخواست زنگ خونه رو زدم و با هزار شوق و اشتیاق منتظر باز شدن در بودم 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺🌿🌸 🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: شرم و حیا نیکوست ،اما در زنان نیکوتر است. 📚میزان الحکمه ج۳ ص۴۸۱ 📖 🌙 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
🗣جوری رفتار نکنید که طرف مقابلتان فکر کند هر کاری انجام می‌دهد، از روی وظیفه است بلکه باید از او قدردانی کنید. حتی یک تعریف و تحسین کوچک نیز معجزه می‌کند 💞 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻جعبه سیاه زندگی زناشویی را نزد پدر و مادرمان نبریم : هرگز نباید مسایل و اختلاف‌های خود را بدون اطلاع و توافق همسرمان با خانواده‌های خود در میان بگذاریم ، زیرا : 💠 بعد از مدتی با همسرمان آشتی می‌کنیم اما خانواده‌ها همچنان تصور می‌کنند زندگی ما پر از بدبختی و مشکلات است و ممکن است دچار ناراحتی و دلتنگی شوند. 💠 مساله دیگر این است که وقتی والدین از مسائل زندگی ما باخبر می‌شوند ، ممکن است به طور ناخوداگاه رفتارشان با همسرمان تغییر ‌کند و حتی زمانی که اختلاف ما با همسرمان پایان یافته است ، نتوانند نگرش خود را نسبت به او بهبود ببخشن. 💞 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞
🛑هیچ گاه در برابر لجبازی های همسرتان شما لجبازی نکنید. چرا که در این صورت همسرتان هیچ گاه دست از لجبازی برنخواهد داشت و اوضاع زندگی تان هر لحظه بدتر خواهد شد. وقتی که همسرتان عصبانی است، با او بحث نکنید بلکه در آن لحظه او را به آرامش دعوت کنید. همیشه خواسته های تان را در آرامش به او بگویید درصورت ادامه لجبازی منتظر پیامدهای بعدی آن باشید. 💞      📢 👨‍👩‍👦‍👦 @khanevadearame 💞