#مادرانه
بازی امروز ما آتیش بازی بود
من سعی میکنم تو هرفصل از طبیعت اون فصل برای بازی ها الهام بگیرم و اینجوری باهم دنیارو قشنگتر ببینیم... قبلا که حیاط نداشتیم تو بالکن ازاین بازیا میکردیم و قبلترش که بالکنم نداشتیم تو حمام... سعی میکنم بجای اینکه دائما تذکر بدم یا بگم جیزه یا خطرناکه تو بازیهای سالم با نظارت خودم ، خودشون به این نتیجه برسند... اینجوری برای استقلال آماده تر میشند... همه چیز به خود ما برمیگرده، برای من محدودیت به معنای مانع پذیرفتنی نیست، همیشه لازم نیست اسباب بازی گرون بخریم یا جاهای لاکچری بریم تااسمش بشه بازی و تفریح... چهار پنجم اسباب بازی بچه های من ،هدیه هستش وگرنه من اعتقاددارم طبیعت و وسایل خونه به قدری قابلیت بازی دارند که اصلا نیازی به اسباب بازی صنعتی نیست .... من دائما بچه هامو تشویق میکنم به ریسک و تحرک وتجربه...ان شاءالله که مفید باشه برا آینده شون... تو دل این بازیها یه عالمه کشف و تجربه یادگیری هستش
#بازی
#طبیعت
#پاییز
#تجربه
#کشف
http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا
#مطلب_شانزدهم
پسرم یکساله بود ، دراوج مریضی،ویروس اسهال و...جوری که حتی پوشک و شلوار و جوراب هم کفایت نمیکرد وباز زمین کثیف میشد...ومن، هرروز، باکوهی ازلباس که حتما هم باید بادست شسته میشد مواجه بودم،ازصبح تازمانیکه همسرم بیاند پیش بچه باشند همینجور تلنبار میشد...وقتی برای شستن لباسها میرفتم حال بدی داشتم و در همون حین متوجه شدم که فرزند دومم رو باردارم...خوشحال بودیم وشاکر ... خلاصه مادر بارداری که باید به بچه کوچکش شیر میداد،بغلش میکرد،مراقبت میکرد و هم مراقب جنینی که در وجودش بود...
#مدیریت_چند_فرزند ازاینجا آغاز شد...
لازم بود برای آزمایش،سونو وچکاپهای لازم، پسرم رو میسپردم ومیرفتم ... اما باید مدیریت میکردم...نمیشداورو ببرم چون بغل کردنش ضرربود ونه اونقدری بزرگ بود که مستقل باشه وبمونه،سعی میکردم اکثراوقات پیش پدرش بمونه تا آسیبی نبینه ازلحاظ روحی....
اما اگر گاهی لازم میشد که پیش مادرم یا مادرشوهرم بمونه حتما حتما ازش خداحافظی میکردم و هیچوقت با کلک و حواسشو پرت کن از پیشش نرفتم چون میدونستم که سن حساسی داره وتواین مرحله #دلبستگی_ایمن به وجود میاد...حتی گاهی ساکت بود ومشغول بازی و باخداحافظی من گریه میفتاد ومن یکربع کنارش میموندم تا آروم بشه...جوری که مادرم اعتراض میکرد که برا چی بچه رو متوجه کردی ؟مرض داری😅😅
آخرین هفته های بارداری ،بیشتر اوقات رو باپدرش سپری میکرد وعمدا این کاررو میکردیم که برای یکی دوروزی که #بیمارستان میرم احساس ناامنی نکنه و پیش پدرش در آرامش باشه...
آخرین هفته ها میگرفتمش در #آغوش،از مجله و کتابهایی که داشتم عکس #جنین داخل شکم مادر رو نشونش میدادم وهم عکس نوزادهای کوچولو رو ، وباهاش صحبت میکردم تا آماده ورود _فرزند_جدید و عضو جدید خانواده باشه ...
روز آخر براش ساک بستم،لباسهای راحتی که دوست داشت ،پوشاک،شیشه،شیر،اسباب بازیهایی که دوست داشت و تنقلات مورد علاقه اش رو براش گذاشتم و باکلی سفارش به پدرش سپردم .... اینکه چجور ازشیر گرفتم و شیشه رو نمیپذیرفت،و بالاخره به نتیجه رسید رو توبحث #از_شیر_گرفتن میگم ان شاالله
خلاصه مدیریت ازهمینجا شروع میشد،ازاینجایی که بچه اول ،کمترین آسیب رو ببینه و یااصلا آسیبی نبینه،ما با او دقیقا مثل یک انسان بالغ رفتار میکردیم و خداروشکر او خیلی خوب ،پذیرای خواهر کوچولوش بود
قسمت اول تمام شد.ادامه درپستهای بعد...
#مدیریت_چند_فرزند
#تولد_فرزند_جدید
#شیر_به_شیر
#جنین
#نوزاد
#زایمان
#مطلب_16
http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
وقتی همه خوابند،کل خونه رو زیر و رو میکنی وشیشه بچه رو پیدا نمیکنی،مجبوری دست به همچین کارایی بزنی😅😅
#مادرانه
May 11
هدایت شده از 💕 مادرانه 💕
معمولا رشد جسمی کودکان به غذا بستگی دارد،
رشد هوشی و حرکتی کودکان به بازی بستگی دارد،
رشد عواطف کودک به محبت والدین بستگی دارد،
و در واقع رشد همه اینها به حال خوب #مادر بستگی داره.
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@madaranee
ادامه مطلب #مدیریت ...
حالا فرزنددوم بدنیااومده...چیزی که من تصور میکردم باچیزی که الان میدیدم خیلی متفاوت بود،اونموقع من به یه بچه رسیدگی میکردم و اونی که باردار بودم نیاز بیرونی نداشت.
💐💐💐
حالا باید به دوتا بچه کوچک زیر دوسال رسیدگی میکردم،دوتا بچه رو پوشک کن دوتا بچه رو بخوابون،دوتابچه رو آروم کن ،بغل کن....خلاصه کارم دوبرابر شده بود.
🌹🌹🌹
ضمن اینکه باید مراقبت میکردم که یوقتی اولی به دومی آسیبی نزنه...خودم بچه رو بغلش میدادم و حساسیت بیجا اصلا به خرج نمیدادم...
🌱🌱
چیزی که تواین مرحله خیلی کمک کرد استفاده از ابزاربود...تاب ،ننو...یکی رو ،رو پام میذاشتم یکی ام تو #تاب یا #ننو، و اونم تو اتاق میزاشتم که این یکی آسیبی نرسونه...البته میدونستم که اینم بچه اس وشاید دلش بخواد...یوقتایی ام اولی رو تو ننو یاتاب میزاشتم یوقتایی ام هر دورو...یوقتایی هم مسولیت تکون دادن رو میدادم به بزرگتره البته با نظارت و کنترل خودم تا حس مثبتی به بچه پیداکنه و نسبت به او مسئول باشه...
🐾🐾🐾🐾
یااینکه نوزاد رو شیرمیدادم آروغ میگرفتم میزاشتم رو پام و اولی رو صدا میکردم کنارم باهم بازی میکردیم.
🐣🐣🐣
یه چیزاساسی که تو این چندسال خیلی به من کمک کرد #بازی بود.
🐐🐐🐐
#بازی ،بزرگترین دستیار من بود.چون میدونستم بهترین ابزار ،برای توجه و #محبت به بچه ها بازیه .
🐒🐒🐒
با ،بازی به هرکدومشون #توجه میشد، و وقتی که هر بچه توجه لازم رو دریافت کنه ،دیگه اذیتی نداره.
🐥🐥🐥
بیشترین چیزی که منو تواین چندسال خسته میکرد ،رسیدگی فیزیکی به بچه ها بود،مثل تعویض پوشک،دستشویی بردن،تعویض لباس،مریض شدنشون ،کارهای خونه،غذا درست کردن،مهمون داری....که دیگه راه حل خاصی نداشت....من صبر میکردم همسرم ازسر کاربیاند،بچه کوچکترو به ایشون میسپردم و مشغول کارها میشدم...معمولا شام بیشتر میزاشتم تا برا نهار فردا بمونه...
🌷🌷🌷
البته جهت حفظ روحیه همسر جان سعی میکردم سالن و ورودی خونه تمیز باشه و لباس همگی مرتب و تمیز
😊😊😊
یه مطلب مهم دیگه اینکه تو #بچه_های_پشت_سر_هم ، بچه قبلی هنوز اونقدر بزرگ نشده و #مهارتهای_ارتباطی لازم رو یاد نگرفته...برای ارتباط گیری بابچه کوچکتر ممکنه از #چنگ_زدن ، #گاز_گرفتن و اعمال شاقه 😉 دیگه استفاده کنه چون فکر میکنه باید از تمام اجزای بدنش برا ارتباط استفاده کنه.
اینجا ما بجای اینکه سریع #برچسب_حسادت به بچه بزنیم باید روش صحیح رو یاد بدیم.
#بچه_دوم
#حسادت
#مهارت_ارتباط
#چنگ_زدن
#گاز_گرفتن
#ننو
#تاب
#بازی
#مادرانه
http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
داشتم به این تصویر نگاه میکردم، یادم افتاد به مثلی که میگه آواز دهل از دور خوش است.
من هیچوقت نگفتم ونمیگم که #بچه_های_پشت_سر_هم و #شیر_به_شیر سخت نیست...نه اینکه میشه گول زدن خودمون و اطرافیان...اینایی هم که میبینید دائم #تبلیغ_فرزند_آوری میکنند و فقط به به و چه چه میکنند فقط یکروی قضیه رو نشون میدند.
من میگم باید #واقع_گرا باشیم...واقعیت موجود رو ببینیم و #پذیرش کنیم.
بچه دومم تا هفت ماه بخاطر #رفلاکس تو بغل بود.شبها نمیخوابید،جوری که ما مجبور میشدیم با ماشین بریم یه دور بزنیم تا خوابش ببره.ازچهار ماهگی رو به بهبود رفت اما تا هفت ماهگی اذیتهاش ادامه داشت.
تازه اومدیم یه نفس راحت بکشیم که از یازده ماهگی تب هاش شروع شد.تب که میگم نه تب ساده ها،تببببب ،تب وحشتناک چهل ویک دو درجه...جوری که صورت بچه ، سیاه وقرمز میشد.
واین تب دوره ای بود یعنی هرماه یک هفته #تب داشت و من شب تاصبح بالاسرش بیدار میموندم .حتی دکتر به من قرص و آمپول دیازپام داده بود وبهم گفته بود اگه دیدی حالتهای #تشنج داره بهش دست میده سریع استفاده کن.
یاشبهایی که میبینی دیگه خواب بهت غلبه میکنه قرصو تو آب حل کن بده تا سیستم عصبی اش شل بشه و مغزش آسیب نبینه...اما من طاقت میاوردم.
همه مدل دارو و تب بر،روش های سنتی و گیاهی،دعای تب و..رو امتحان میکردم اثر نمیکرد یوقتهایی نصف شب میبردمش حموم تا تبش بیفته...
واین ماجرا تا دوونیم سالگی ادامه داشت .هزار مدل آزمایش و سونوگرافی اما علتش مشخص نشد و میگفتن #تب_ناشناخته اس،دوسه بارم #بیمارستان بستری شد ... تا اینکه بردیم #مرکز_طبی_کودکان تهران یه دکتری تشخیص داد خداخیرش بده ان شالله...کل مدتی که من بیمارستان میرفتم دائما ذهنم درگیر بچه اولم بود ودائم سفارششو میکردم به همسرم .
این شب بیداری ها و فعالیتها منو به کل ازخودم غافل کرده بود ،چون تو همین وضعیت دست تنهاهم بودم.تاجاییکه کلیه ام به مشکل برخورده بود و بخاطر کلیه رفتم #سونوگرافی.
من با اینهمه درگیری ذهنی اصلا انتظار شنیدن این جملات رو از دکتر نداشتم...
#جنین یازده هفته و چهارروز ،دختر به نظر نمیاد😑😑😑 از حالم تواون لحظه نمیگم .#خدایا منکه #دارو میخوردم
اما خب اگه تو بخوای داروهم اثر نمیکنه.
🤐🤐🤐
خدایا من دخترمو دوبار توبغلم بردم #رادیولوژی و #باردار بودم.خدایا من #غواصی شش هفت متر زیر آب رفتم #فشار_آب چه کرد بابچه...خدایا بخاطر کلیه ام چقدر دارو خوردم و این فکرا تا آخر بارداری تو ذهنم بود.
#جنین
#بارداری
#رادیولوژی
#واقع_گرایی
#مادرانه
http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
May 11
#مادرانه
وقتی #مادر باشی نمیتونی راحت از کنارخیلی چیزها رد بشی،مثلا تو #خیابون دارم راه میرم،نگاه میکنم اگه چیز به درد بخوری برا بازی بچه ها باشه برمیدارم.
دیشب از #مراسم برمیگشتیم چندتیکه چوب دیدم کنارتیربرق،برش داشتم آوردم امروز باهاش بازی #نجاری کنند.برای اونها بازیه اما خب تو تمرین خیلی #مهارتها کمکشون میکنه،یا مثلا اگه #مخروط ببینم برمیدارم یا برگهای خشک،خلاصه هرچی... اگه #جدول باشه میگم بچه ها از روش راه برند ، خلاصه سرم درد میکنه برا این کارها😅😅
مامانم بهم میگه آشغال جمع کن 😂😂
بچه هامم مثل خودم هستن #بستنی میخورند چوبشو نگه میدارند.در بطری جمع میکنند.مخروط جمع میکنند.😊😊
یوقتایی یه چیزی نداریم پسر بزرگم میگه مامان میشه خودمون بسازیمش... حالا با این چندتکه چوب با میخ و پیچ و چکش مشغولند.خصوصا دوتا بزرگتره... خصوصا پسربزرگم که کلا به کارهای #فنی خیلی علاقه داره
موفق باشید.
#بازی
#خیابون
#دور_ریختنی
#مهارت
#تمرین
#بسازیم
#معرفی_بازی
http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9