eitaa logo
خانواده چند فرزندی🇮🇷
6.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
733 ویدیو
88 فایل
#خانواده_چند_فرزندی یک مادر در حال یادگیری مشاور و تسهیل گر متولد ۶۷ و مادر چهار فرزند مزیات چالش ها و راهکارهای چند فرزندی خادم کودکان و نوجوانان در کانون پرورش فکری @asheri110
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا ادامه پست قبل وقتی متوجه شدم بچه دومم رو باردارم که اولی پونزده ماهه بود و البته من بعد سه ماه متوجه شده بودم.بخاطر شرایط بدنی ام ادامه شیردهی برای خودم وجنینم ضررداشت بنابراین تصمیم گرفتم پسرمو زودتر ازشیر بگیرم... تواون چندسالی که بچه نداشتم یکی از آرزوهام این بود که یروزی یه بچه بغل بگیرم شیربدم و توبارداریمم دعا میکردم که بچه ام حتما شیرخودمو بخوره و شیر کافی داشته باشم براش. فکرنمیکردم شرایط جوری بشه که مجبور باشم بچه هامو زودتر از دوسال ازشیر بگیرم.وقتی اولی رو ازشیر میگرفتم انگار قلبم جدا میشد ازم اما باید به فکرخودم و جنینم میبودم.خصوصااینکه پسرم یه هفته اول اصلا شیشه نمیگرفت والبته من هم بی تجربه بودم. به هرحال او رو تدریجی ازشیر گرفتم و سر هیچکدوم ازبچه هام از روشهای غلط مرسوم که باعث ایجاد ناامنی میشه، مثل چسب و تلخک و...استفاده نکردم. وبعدازیک هفته شیشه رو پذیرفت.وتا یک ونیم سالگی شیر خشک بهش دادم و بعد شیر پاستوریزه و دوسالگی هم ازشیشه گرفتمش. شرایط من مثل بقیه نبود که بتونم روند شیردهی رو ادامه بدم و من عمدا نمیخواستم به پاره جگرم آسیبی بزنم .درسته بهتره تا دوسال شیر مادر بخورند اما خود آیه قران گفته درصورتی که ادامه شیردهی میسرباشه که برای ما که بچه های شیربه شیر داریم خیلی امکانش نبود. توان بدنی و شرایط افراد متفاوته.شنیدم کسایی که تا آخر به اولی شیردادند وحتی بعضی ها بعد تولد دومی به هردو دادند. اما من این روال رو نمیپسندیدم و به همون یکسال و بعد جایگزینش اکتفا کردم. اینجاهم از اون جاهایی ست که ابزار خیلی به ما کمک میکنه.من سر سومی و چهارمی تا سه ماه پستونک استفاده کردم و بیش از اون ادامه ندادم. وشیشه رو هم بیشتر ازدوسال ندادم به دلایل روانی. البته اینجا تغافل و تسامح کمک میکنه. یوقتایی میدیدم محمدصادق شیشه اشو تا آخرنمیخورد مائده ازش اجازه میگرفت میخورد😂😂 این آخری که دیگه رو دست همه رو آورده بود.فاطمه عمدا ته شیشه اشو نمیخورد . نگه میداشت بعد اشاره میکرد به صادق که داداش بیا. والبته تا یه جایی باید مدارا کرد و باتدریج به جایی رسوند که خود بچه دیگه نخوره نه اینکه بگی جوجو برد و دادم به کوچکه و ازاین حرفها...به جایی میرسه که خودش میدونه هست اما جلو نفسش رو میگیره 😂😂😂اصلا به یه درجاتی از عرفان میرسه😎😉 اگر پروسه صحیح پیش بره حرفم اینه که من باید باشرایطم کنار میومدم و بااحساساتم باهم به تفاهم میرسیدیم . ادامه دارد. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9